در گفت و گو با سعید قطبی زاده منتقد سینما برسی شد
امکان و امتناع استقلال جشنواره
از نظر شما نسبت جشنواره فیلم فجر با سینمای ایران چیست؟ ویترین سینمای کشور است یا نوعی موتور محرکه؟ اصولا ارتباط ارگانیکی میان سینمای ما و جشنواره وجود دارد؟
به نظر من نسبت جشنواره با سینمای ایران خیلی نزدیک است. به قول شما ویترین سینما است؛ البته برخلاف مغازههای داخل پاساژها که اجناس ویترین و انبارشان با هم فرق دارد، جشنواره فجر ویترین کامل و هماهنگ سینمای ایران است و سینمای ایران را نمایندگی میکند. بهتر است بگویم تابلویی است برای سینمای ایران. البته بازیها و ماجراهایی هم که درباره داوری و انتخاب فیلمها برای شرکت در جشنواره وجود دارد، بحثی مهم اما جداگانه است. طبیعتا در هر دورهای این ماجرا حواشی خاص خود را دارد. بهطور کلی باید بگویم جشنواره یک آیینه تمامنما از سینمای ایران بوده و هنوز هم چنین است. اگر سال سینمای ایران سال خوبی نباشد این موضوع در جشنواره فجر بازتاب دارد و برعکس اگر آن سال توأم با ساخت فیلمهای خوب و قابلتوجه باشد، به همان نسبت جشنواره فجر هم رونق و اعتبار بیشتری دارد.
در این صورت تکلیف فیلمهایی که به جشنواره راه پیدا نمیکنند چه میشود؟ هر سال بسیاری از کارگردانها میگویند فیلمهایشان بهصورتی ناعادلانه از حضور در جشنواره بازماندهاند.
حقیقت آن است که این رویدادها در اصل ماجرا تفاوت چندانی ایجاد نمیکنند و چندان هم تعیینکننده نیستند. اگرچه فیلمهای جامانده از جشنواره، فیلمهای مهم و خوبی هم بودهاند اما درکل وقتی که بخواهیم قضاوت کنیم بهنظر میرسد که جشنواره فجر در این ۳۷ سال، در یک هماهنگی کامل با وضعیت سینمای ایران بوده است. این حرفی که میزنم به معنی تایید وضعیت موجود نیست؛ بلکه یک جور شمایلنگاری سینمای ایران و بالطبع جشنواره فجر است. منظورم از هماهنگی این است که اگر سینمای ایران دچار بیماری باشد، این بیماری را در جشنواره فجر هم میبینیم و اگر سینمای ایران پرنشاط و سالم باشد، به همان نسبت در جشنواره هم وضعیت چنین است.
آیا میتوانیم ادعا کنیم وجهی از این هماهنگی، به سبب دولتی بودن هر دو است؟
بله دقیقا همین است. همان جایی است که من اصرار دارم بگویم تاکید بر هماهنگی، به معنی تایید وضعیت موجود نیست؛ یعنی سینمای ایران در یک چشمانداز کلی و در یک نمای لانگشات یک سینمای دولتی است. اگر این سینمای دولتی در سالهایی مثل امسال، کمتر متکی به کمکها و حمایتهای دولتی باشد و بخش خصوصی و سرمایهگذاران غیردولتی جای پایشان را محکم کرده باشند، این موضوع هم خودش را در جشنواره بروز میدهد. یعنی احساس میکنیم که دولت، تاکتیکش را در شیوه حمایت از سینمای ایران عوض کرده است. دیگر یکسری فیلمسازها وجود ندارند که به شکل تیپیکال فیلمساز دولتی محسوب بشوند. یا یکسری فیلمها چنان نیستند که ما به صرف دانستن موضوعشان و بدون دیدن تیتراژ، بفهمیم که فیلم دولتی هستند. در ۱۰ سال گذشته، همانقدر که بخش خصوصی، فعالتر شده است، شکل حمایت دولت از فیلمها هم تغییر کرده است. مثلا زمانی فیلمهای دولتی، فیلمهایی بودند که یا توسط بنیاد فارابی تولید میشدند، یا فیلمهای حوزه هنری بودند یا دیگر نهادهای مرتبط با حاکمیت آنها را میساختند. این نهادها فیلمسازهایی داشتند که امتحانشان را پس داده بودند و انتخاب آنها برای ساخت فیلم، هیچ ریسکی نداشت. منظورم از ریسک این نیست که الزاما این فیلمها، فیلمهای خوبی بود. منظور این است که فیلم، خطری برای دولت نداشت اما امروزه شاهد این اتفاق نیستیم. حالا سازمانی مثل اوج بهعنوان یک کمپانی فیلمسازی، فیلمسازهایی انتخاب میکند که خیلی در چارچوب فیلمسازهای دولتی سابق نمیگنجند. این کمپانیها وقتی هم یک موضوع ارزشی را برای فیلمسازی انتخاب میکنند، شیوه تازهای برای مواجهه با موضوع و بیان آن انتخاب میکنند، چون قرار است هم نظر منتقدان را جلب کنند و هم در اکران عمومی موفق باشند. در کنار اینها، خواستهها و مطالبات خاص خودش را هم در فیلم برآورده میکنند.
شما میگویید شیوه حمایت دولت از سینما عوض شده، کمپانی فیلمی به نام اوج شکل گرفته و... این تغییرها ابتدا در بدنه سینمای ایران رخ داده و سپس در جشنواره هم بروز پیدا کرده است یا این که جشنواره فیلم فجر توانسته خودش بهعنوان یک عامل در تغییر دادن شیوه حمایت دولت از سینما، موثر باشد. به این معنی که آیا جشنواره عاملیتی هم دارد یا این که یکسره یک ویترین منفعل است؟
اگر منظورت را درست فهمیده باشم، ما تفاوت میان وضعیت حاکم بر سینمای ایران با شیوه برگزاری جشنواره فجر را از طریق یکسری شاخصها میتوانیم بفهمیم. یکی از این شاخصها فیلمهای بیرون مانده از جشنواره فجر است؛ یعنی فیلمهایی که متقاضی حضور در جشنواره بودند و پذیرفته نشدند و فیلمهایی که از اساس تقاضایی برای حضور در جشنواره نداشتند. این فیلمهای دسته دوم اهمیت قابل توجهی دارند و تفاوت بارزی میان وضعیت جشنواره و بدنه سینما را نشان میدهند. این فیلمها بخش مهمی از بدنه سینمای ایران هستند که راه خودشان را میروند و برخوردی با جشنواره ندارند. اما از طرف دیگر چیزی که جشنواره را به شاکله سینمای ایران مربوط میکند نوع و کیفیت حمایتهای دولت است. به بیان دقیقتر جوایزی که در جشنواره به فیلمها داده میشود تاثیر و نقش تعیینکنندهای در تداوم فعالیت فیلمسازان آنها، اعتبار حرفهای عوامل فیلم، موفقیت تجاری در اکران و مهمتر از همه اینها در تبلیغ و پروپاگاندای فیلم دارد. برای مثال در جشنواره امسال معلوم شد که فیلم سعید روستایی فیلم مهمی است، این موضوع در اکران این فیلم تاثیر دارد یا سال گذشته فیلم هومن سیدی با تحسین روبهرو شد و دیدیم که امسال در اکران، فروش خوبی داشت. من عاملیت جشنواره یا به عبارت بهتر تاثیر و تاثر جشنواره و سینمای ایران را از این زاویه میبینم، نه زاویهای دیگر.
از اینجا گریز میزنم به نارضایتیها از جشنواره. خب بعضی از فیلمها از اساس تقاضایی برای حضور در جشنواره ندارند، بعضی فیلمها هم پذیرفته نمیشوند و بسیاری از فیلمهای پذیرفته شده هم از داوریها ناراضی هستند. از سوی دیگر هم به نظر میرسد که نه صنف سینما از جشنواره راضی است نه حتی بخشی از حاکمیت. صنف سینما جشن خانه سینما را برگزار میکند که بهویژه در سالهای اخیر به موازات جشنواره فجر حرکت میکند، طیفی دیگر از حاکمیت هم جشنواره فیلم عمار و... را دارد. انگار جشنواره فجر بیشتر یک کارناوال شده است. یک جشن سینمایی که بیشتر معطوف به بازار است و مقدمهای برای اکران فیلمهاست.
به نظر من اینطور نیست. قیاس فجر با جشن خانه سینما قیاس درستی نیست. تنها نقطه مشترک این دو رویداد، داوری شدن فیلمها است. جشنواره فجر اصطلاحا Opening فیلمها است و جشن خانه سینما فیلمهایی را که در سال اکران شدهاند، به شیوه اسکار بررسی و داوری میکند. تفاوت این است که فجر جشنواره است درحالیکه جشن خانه سینما یک دورهمی یکشبه است. این که مردم در طول زمان ۱۰، ۱۲ روزه جشنواره صف میایستند تا فیلمها را ببینند و خبرها را دنبال کنند، فیلمها به شکلی ملی در سراسر کشور یا بهعبارت بهتر در خیلی از استانها نمایش داده میشوند و ... خود به خود نشاندهنده یک زمان نسبتا طولانی است که به بهانه نمایش فیلمها، اخبار و حواشی و ... اهمیت پیدا کنند. یعنی صرفا داوری نیست که تعیینکننده است. خیلی اوقات نمایش فیلمها با استقبال مردمی مواجه میشود اما در اختتامیه جایزه چندانی نمیگیرند. یا منتقدان معمولا طرفدار فیلمی میشوند که داوران نادیدهاش میگیرند. اما این اتفاقها در جشن خانه سینما نمیافتد. جوایزی که در این جشن داده میشود حاصل داوری تعداد زیادی کارشناس است که نگاه خاص و واحدی پشتش نیست. در واقع فیلمها من حیثالمجموع داوری میشوند. در مورد جشنواره عمار همچنین نظری ندارم. جشنواره فجر بسیار گستردهتر است و کارکرد متفاوتی دارد. اصولا حضور گسترده سینمادوستان در جشنواره فیلم فجر و انتخاب فیلم از نگاه تماشاگران و جامع بودن آن، مناسبات فجر را از عمار متفاوت میکند.
به صحبتهای قبلی برگردیم. شما معتقدید که جشنواره آرام آرام دارد متحول میشود.این تحول به کدام سو میرود. دقیقا چه وجهی از جشنواره قابلیت تحول دارد؟
از ۳۷ سال پیش الگویی در جشنواره فیلم فجر شکل گرفته که جواب داده است. از جشنواره چنان استقبالی شده است که دیگر توقفپذیر نیست. اما همانطور که در پاسخ به سوال اول هم گفتم این موضوع خودش را در نسبت با وضعیت سینمای ایران نشان میدهد. بحث من این است که این تحول، تحولی چشمگیر و بنیادین نیست. اما متناسب با تحولهای سینمای ایران است. اگر جشنواره فیلم فجر به فیلم فرهادی جدی نگاه نکند، میداند که یک ماه دیگر جشنواره فیلم کن، برلین یا حتی اسکار به این فیلم توجه میکند، اینکه جشنواره فیلم فجر به فیلم «خانه دوست کجاست» توجه میکند و این فیلم در جهان هم به یک فیلم پرآوازه تبدیل میشود، اعتبار جشنواره فجر را بیشتر میکند. جشنواره فجر تلاش کرده تا ضمن رعایت ملاحظاتی که نمادی از دولتی بودنش است، پاسخگوی نیازها و مطالبات صنفی هم باشد. افزون بر این تلاش کرده تا برای مردم هم جذاب باشد و اعتبار حرفهای خودش را هم حفظ کند و ارتقا دهد.
سرانجام این تحول میتواند مستقل شدن یا خصوصی شدن باشد؟
یکی از نقایص جشنواره فجر این است که هرگز نتوانسته و نخواسته از تعریف دولتی بودن خارج شود.
چه کسی نخواسته؟ دولت یا صنف سینما؟
ملاحظات سیاسی دولت. بهطور کلی به همان دلیل که بحث خصوصی شدن یکسری رویدادهای مهم مرتبط با جوانان مثل فوتبال و بهعبارت دقیقتر باشگاههای معتبر ورزشی، بحث سادهای نیست، بحث خصوصی شدن جشنواره هم یک پروسه دشوار است. خلقالساعه نیست. همانطور که گفتم یکی از نقایص جشنواره دولتی بودنش است اما غیردولتی شدنش هم به این سادگیها نیست. ما اساسا تفکر صنفی نداریم؛ یعنی ما در جامعهای داریم زندگی میکنیم که نهادهای مدنی خیلی دیرپا نیستند. از طرف دیگر اتحاد صنفی چیزی نیست که ما بهویژه در صنفهای مربوط به حوزه هنر دیده باشیم. این ویژگیهای اجتماعی در جامعه ما روند خصوصیسازی را بهطور کلی با موانع بسیاری روبهرو کرده است. طبیعتا در مورد جشنواره هم این موانع وجود دارد و البته کار برای خصوصیسازی یا به قول شما مستقل شدن جشنواره فیلم فجر دشوارتر است. ملاحظاتی که دولت در این حوزه دارد ممکن است، خصوصیسازی احتمالی جشنواره را به فرآیندی طولانیمدت تبدیل کند. با وجود این فکر میکنم مانع اصلی در این باره همان نداشتن تفکر صنفی است.
جشنواره امسال چطور بود؟
از نظر من به نسبت سال گذشته، بسیار بهتر بود؛ هم به لحاظ کیفیت فیلمها و هم به لحاظ شیوه برگزاری. خوشبختانه امسال حواشی زیادی نداشت. تزلزل در تصمیمهای مدیریتی کمتر بود. نظم برگزاری هم از پارسال بهتر بود. اما مهمترین تفاوت به فیلمهای جشنواره مربوط است؛ هر چقدر فیلمهای جشنواره بهتر باشد، جشنواره هم بهتر است. من امسال سه، چهار تا فیلم خوب دیدم اما سال گذشته شاید یک فیلم نظر من را جلب کرد. کیفیت بالای فیلمها به همان اندازه که کار داوری را دشوار میکند، به اعتبار جشنواره و حیثیت سینمای ایران هم اضافه میکند. همینقدر که ما با نگاههای تازه در سینما مواجه هستیم، مخاطبان هم احساس میکنند که سینما همچنان نفس میکشد و به همین دلیل عادت جشنواره رفتن و فیلم دیدن در میان آنان هم ادامه پیدا میکند.
فکر میکنید بازار سال آینده سینماها با توجه به فیلمهای امسال چطور است؟
راستش نمیتوانم پیشبینی خیلی خوبی داشته باشم. با این حال فکر میکنم که بازار سینما هم در گرو برخی فیلمهایی است که تبلیغات جشنوارهای در اکران به دادشان میرسد، هم فیلمهایی که با نیت تجاری ساخته شدهاند و اساسا به جشنواره نیامدهاند. تا یادم نرفته این را هم بگویم که چند سالی است تفکیک درستی انجام شده و قرار است فیلمهای تجاری را وارد جشنواره فجر نکنند. البته این تفکیک هنوز بهطور کامل اجرا نمیشود. ما امسال در بخش مسابقه سینمای ایران یکی، دوتا فیلم کمدی سادهلوحانه داشتیم که اگرچه به نسبت سالهای گذشته، تعدادشان کمتر است، اما به هر حال به جشنواره و بخش اصلی آن هم راه پیدا کردند. جای این فیلمها جشنواره نیست. جشنواره نه تنها کمکی به این فیلمها نمیکند، بلکه نمایش پراکنده آنها هم ممکن است به بازارشان لطمه بزند. از این نظر فکر میکنم که اقتصاد سینمای ایران در سال بعد همان اندازه که در گرو فیلمهای معرفیشده و مطرحشده در جشنواره است، تحتتاثیر فیلمهایی است که اکران جشنوارهای نداشتهاند و صرفا به قصد گیشه ساخته شدهاند.
بهترین فیلم جشنواره از نظر شما کدام بود؟
من فیلم سعید روستایی را بیشتر میپسندم. فکر میکنم بهترین فیلم جشنواره است. اما اگر بخواهم متعادلتر نگاه کنم سه فیلم را میتوانم اسم ببرم. یکی همان فیلم متری شیش و نیمساخته سعید روستایی، یکی فیلم سرخپوست ساخته نیما جاویدی و یکی هم فیلم قصر شیرین به کارگردانی رضا میرکریمی. البته من یکسری فیلمها را هنوز ندیدهام.
بعضی میگویند فیلم تختی هم فیلم بازار است. یعنی به قصد گیشه ساخته شده است. با این فرض انگار که مثل برخی کمدیهایی که شما گفتید، جایش داخل جشنواره نیست. این فیلم را چطور دیدید؟
ببینید، من میخواهم چیزی را بگویم که تکلمه بحثهای پیشینم درباره این فیلم است. اینکه فیلمهای بیوگرافی در سینمای جهان ساخته میشوند تا بازیگر در آنها بدرخشد. تمام فیلمهایی که با الگو قرار دادن شخصیتهای واقعی ساخته میشوند یا مابهازای واقعی دارند، عموما فیلمهایی هستند که بازیگران بزرگ در آنها شناخته میشوند یا میدرخشند.
نمونه متاخرش فیلم تاریکترین ساعت است.
بله دقیقا. در این فیلم شباهت گری اولدمن با آن گریم سنگینش به چرچیل، موضوعی است که در همان پنج دقیقه اول برای مخاطب، عادی و پذیرفته میشود؛ اما از آنجا به بعد درخشش بازیگر است که به ساخته شدن پرتره چرچیل کمک میکند یا مثلا تماشاگر فیلم گاو خشمگین خطکش دست نمیگیرد تا بداند رابرت دنیرو گریم شده چقدر شبیه جیک لاموتای واقعی است. به نظر من اشتباه بزرگ سازندگان فیلم تختی این بود که از مساله بازیگری غافل بودند. به خاطر شبیهسازی فیلم به واقعیت، بخشی از فرمول جذابیت را رعایت نکردند. منظورم همان بحث بازیگری است. در این فیلمهای بیوگرافی که اسم بردم و خیلیهای دیگری که اسم نبردم، کارگردان برای رسیدن به یک انسجام ساختاری و یک روایت یکدست، بخشی از زندگی شخص را انتخاب میکند. ای بسا بخشی را هم انتخاب کند که ممکن است ربطی به دلایل محبوبیت یا معروفیت آن آدم نداشته باشد. مثل کاری که اسپیلبرگ با شخصیت لینکلن میکند. بنابراین من فکر میکنم اشکال دوم سازندگان تختی این است که خواستهاند از سر تا ته زندگی تختی را روایت کنند، درحالیکه تحقق چنین خواستهای کار سریال است نه فیلم. بهخاطر همین است که فیلم با وجودی که سرگذشت تختی را روایت میکند، اما در هیچ یک از مقاطع زندگی تختی عمیق نمیشود و موقعیت دراماتیکی ایجاد نمیکند که ارتباط عاطفی با تماشاگر برقرار شود. در واقع ما شاهد یک دفتری هستیم که زندگی تختی در آن دارد ورق میخورد. با وجودی که تلاش شده تا فیلم به اصل زندگی تختی وفادار باشد اما چیزی که در دل این تلاش قربانی شده، جذابیت است. من میتوانم فیلمسازی را که بخواهد در زندگی یک شخصیت اسطورهای مثل تختی، دست ببرد تا فیلمی جذاب بسازد را درک کنم و با فیلمش همراه شوم. چون ما با سینما سر و کار داریم نه کتاب بیوگرافی غلامرضا تختی.
این موضوع مهمی است که درباره بسیاری از فیلمهای مستند-داستانی هم وجود دارد.
دقیقا. و البته اختلاف نظرهای بسیاری میان برخی از دوستان فیلمساز ما و مسوولان این حوزه وجود دارد. شاهد مثال من بسیاری از فیلمهای خوب تاریخ سینما است که ارجاعات تاریخی دارند. این فیلمها البته به لحاظ تاریخی قابل استناد نیستند. چون فیلم هستند نه یک مقاله علمی یا فیلم مستند. کسی هم قرار نیست در پایاننامه دانشگاهیاش به فلان فیلم تاریخی ارجاع بدهد. من در سینما دنبال صداقت نمیگردم، دنبال جذابیت میگردم. اما به هر حال من احساس خوبی دارم که فیلمسازان جوان در جشنواره امسال از زیر سایه فیلمسازان دیگر و فیلمهایی که به شکل الگو تعریف شدهاند، بیرون آمدهاند. در واقع ما دیگر شاهد تقلید از آثار فیلمسازان دیگر نیستیم یا اگر هم چنین چیزی وجود دارد، خیلی کمرنگتر شده است. فیلمسازان جوان ما به شهادت فیلمهایی مثل سرخپوست، متری شیش و نیم و ماجرای نیمروز دارند یک پوستاندازی را تجربه میکنند و یک نوع جاهطلبی را با خود حمل میکنند که با نگاه محتاط و شیوه تقلیدی در آثار فیلمسازان چند سال گذشته متفاوت است و این خیلی ارزشمند است.
اتفاقا این شاید مهمترین بحث جشنواره امسال باشد. ما در جهان سینما با فیلمسازانی روبهرو هستیم که عمر زیادی ازشان گذشته و در آستانه هشتاد یا نود سالگی همچنان دارند فیلم میسازند و فیلمهایشان از استانداردهای خاصی هم پایینتر نمیآید. مثلا وودی آلن، اسکورسیزی و...
نمونه بارزش ایستوود است.
بله و خیلیهای دیگر. اما در ایران بهویژه در چند سال اخیر هرچه سن کارگردانان بالاتر رفته، فیلمهایشان ضعیفتر شده است. گاهی اوقات ضعف فیلمها بهتآور است. چرا چنین اتفاقی میافتد؟
یکی از تفریحات من تاکسی سوار شدن است. یعنی بسیار اتفاق میافتد که ماشین شخصیام را بیرون نمیآورم تا سوار تاکسی بشوم. در بازارها و مراکز شلوغ پرسه میزنم و به رفتار و گفتار مردم دقت میکنم. چیزی که بارها با آن مواجه شدهام این است که آدمها از خودشان راضی نیستند. از وضعیتی که دارند راضی نیستند. فکر میکنم عمده ما به چیزی که داریم، قانع نیستیم. من وقتی با کسی شروع به حرف زدن میکنم، برای مثال با یک راننده تاکسی، بیآنکه حتی من بپرسم خودش شروع میکند به بیان حرفهایی درباره اینکه شغلش این نیست. معمولا میگویند کارگاه داشتهاند، تاجر بودهاند و... حالا هم از بد روزگار کارش را از دست داده و دارد با این لکنته چرخ زندگی را میچرخاند. من میدانم که بعضی از آنها راست میگویند و بعضی دیگر نه. آنهایی که دروغ میگویند در واقع هویت کاذبی ساختهاند از خودشان. من فکر میکنم که این وضعیت را میتوان به بسیاری از مشاغل و موقعیتها تعمیم داد و مشاهده کرد که کمتر کسی از چیزی که هست، راضی است. مثلا بازیگرانی که در سینمای ایران فیلم میسازند، معمولا فیلمهای خوبی نمیسازند. بیشتر آنها فکر میکنند که کارگردانی از بازیگری مهمتر است. به این فکر نمیکنند که از عهدهاش برمیآیند یا خیر. یا مثلا خیلی از بازیگرها در تریبونهای مختلف حرفهایی میزنند که مرتبط با تخصصشان نیست. یا حتی خیلی از همکاران من بهعنوان نویسنده یا منتقد طوری رفتار میکنند که انگار واجد صلاحیتی ورای یک نویسنده هستند. با فرض این نکته ما احساس میکنیم که چند شغله بودن، تنها یک بحران سیاسی نیست بلکه یک بحران روانشناختی و اجتماعی است. همه ما فکر میکنیم که باید مثل حکمای قدیم چون خیام یا ابن سینا و... باشیم که در فنون و علوم بسیاری مهارت داشتند. اما چون مسلح به دانش آنان نیستیم، نتیجه کار چیزی مضحک و کاریکاتور گونه از آب درمیآید. فیلمسازها هم از یک جایی به بعد فکر میکنند که فیلم ساختن کار دون شأن آنهاست. خستگی آنها از یک جایی به بعد ربطی به سن و سال و شرایطشان ندارد. احساس میکنند کارهای مهمتر و رسالتهای عظیمتری بر دوش دارند. یکی از رسالتهایشان حرف زدن درباره موضوعاتی است که اساسا با آنها بیارتباط است. یعنی روشنفکری در جامعه ایران بیش از آنکه کنشمند باشد، مترادف با نق زدن است. خیلی نیازی به مطالعه نمیبینند. هر آن چیزی که میگویند شرح تناقضاتی است که همراه با آموختههای گاه و بیگاه است اما توام با بصیرت نیست. در مورد فیلمسازهای بازنشسته هم همین را میخواهم بگویم. بعضی وقتها یک فیلمساز دیگر نمیتواند فیلم بسازد. بنابراین در یک تصمیم هوشمندانه اعلام بازنشستگی میکند و حاضر نیست خاطرات خوب فیلمهای گذشته خود را به واسطه فیلمهای بدی که میخواهد بسازد، مخدوش کند. نمونه درخشانش بیضایی است. اما بسیاری از فیلمسازها هستند که از یک جایی به بعد خصوصا وقتی که ریششان سفید میشود احساس میکنند که نباید به فیلم آنچنان توجه خاصی داشته باشند و جدیاش بگیرند. مگر ما میتوانیم باور کنیم که مهرجویی در ۱۵ سال اخیر، همان مهرجویی پیش از آن است؟ من باور نمیکنم فیلمهای اخیر یعنی از «مهمان مامان» به این سو را مهرجویی ساخته باشد. این فیلمسازها در حوزه معروفیت و اعتبار و موفقیت و... دچار نوعی اشباعشدگی هستند و فکر میکنند که دیگر از این بیشتر موفقیتی امکانپذیر نیست. پس فیلمسازی برایشان نوعی دستگرمی یا سیاهمشق میشود. در واقع درصدد نوعی تقدسزدایی از چیزی میشوند که پیشتر به آن عشق میورزیدهاند. نتیجهاش هم همین فیلمهای بیسر و ته میشود که اخیرا زیاد دیدهایم. من فکر میکنم این فیلمسازها دیگر به چیزی که هستند راضی نیستند و میخواهند چیز دیگری باشند. جهان و رویدادهای دیگری را تجربه کنند. در فضای دیگری زندگی کنند. همین موضوع تفاوت آشکار میان کسانی چون آلن، اسکورسیزی، ایستوود و... را با فیلمسازان ایرانی که در دهه هفتاد عمرشان هستند روشن میکند و نشان میدهد چرا فیلمهای آنان زودتر از خودشان نشانگر پیریشان شده است.
ارسال نظر