خیلی نزدیک
کافه نزدیک
هفت تیر
از قدیم که گفتن دور باش ولی نزدیک! من از نزدیک بودنهای دور میترسم. شما هم مثل من هستید؟ یکسری کلمات آدم رو میبره داخل یکسری شعرها و این نزدیک هم از اون کلمه هاست که منو وادار میکنه این شعر رو مرور کنم. کافه تو ایران هم حکایتهای خودش رو داره، معروف میشن و پاتوق میشن و هر کدوم دلیلی دارن. اینجا هم به خاطر سه چیز معروفه: کتاب فروشی نشر، معمای این ساختمان قدیمی و صاحبش که میگن پسر محمود دولت آبادی است. کافه نزدیک که به کافه کتاب هم معروفه با پسر محمود دولت آبادی حالا یکی از کافههای محبوب محدوده کریمخان و هفت تیر محسوب میشه. میگن عموما اهالی کتاب اینجا رو ترجیح میدن و من هم میگم چه ربطی داره؟ مگر اینکه اصلاح کنن و بگن برخی از کسایی که میخوان بگن اهل کتاب هستن اینجا رو ترجیح میدن. همیشه بدم اومده از اینکه از هرچی بهعنوان تبلیغ استفاده میکنیم و به هرچی که یهکم جنبه تبلیغی داشته باشه خودمونو میچسبونیم. ولی اهل کتاب هم نباشیم نزدیکیاش به نشر باعث میشه وقت معطلی حداقل سری به کتابها بزنیم. ما اینجا سالاد سبز مخصوص داشتیم که خوشمزه و با حجم مناسب بود و نمیشه گفت کمی و زیادی داشت. قهوه هم اسپرسو و لاته که هر دو مطلوب و معقول بود. کارکنان اینجا خوشتیپ و صمیمی و خنده رو هستن. فضای کافه سنتی و مدرنه و دیزاین بامزهای داره. میشه یه ورش سیگار کشید. میشه از فضای بازش هم استفاده کرد ولی کلا زیاد نشستن خوب نیست چون رفت و آمد توش زیاده. ولی من اینجا رو واسه حرف زدن و دیدار ترجیح نمیدم چون یه جوری خیلی تمپو بالاست. بعضی وقتا خیلی رفت و آمد و سر و صدا زیاد میشه. قیمت هاش هم معقوله و به اکثر کافهها میخونه.
ارسال نظر