قانونگذاران ناشناخته جهان
ایشان با اتکا بر فیزیکالیسم بهعنوان آموزهای هستیشناختی، مدعی بودند تنها آن چیزهایی وجود دارند که فیزیک به ما میگوید. علم جدید، بر آن بود که همه چیز را میتوان با عینکی جزئینگر دید و با ذهنیتی اتمباور، جهان را تا ریزترین ذرات ممکن، تجزیه کرد و آن را در لابراتوار تجربه، آزمود. تجربه زیستن نشان داده است که شعر و هنر، نقش مهمی در حیات فکری ما ایفا میکنند، زیرا زبانی را که شهودهای خلاقهمان در نخستین مرحله در چارچوب آن بیان میشوند، فراهم میسازد. شعر و ادبیات، نقشی بزرگ و مهم در زندگی ما دارند. آنها با تحریک تخیلمان به ما نشان میدهند که هر انتخابی، چه پیامدهایی میتواند داشته باشد. ادبیات، محور تجربههای مشترک انسانهاست. اگر کارویژه علم جدید، جزئینگری و گام برداشتن با عصا در زمینی لغزنده است، ادبیات، با نگاهی کلنگر، فرصتی است برای پرواز و فراتر رفتن از پارادایم. اینگونه است که با بهرهگیری از شعر میتوان در اندیشه «شکل دادن به روح عصر خویش» بود. مری میجلی در «علم و شعر» مدعی است که همه علم از دل تفکر فلسفی، یعنی از دل نقد شهودهای خلاقانه، بیرون میآید. از دید او، روزگار تصور علمی که همچون مهارتی مستقل و خودآیین، عقلانیت را در انحصار خود داشته و یگانه بازیگر صحنه زندگی انگاشته شود و شخصیتی همهفنحریف بهشمار آید، سر آمده است. میجلی، زندگی انسان را شبیه به آکواریوم بسیار بزرگی میداند که روشنایی مناسبی ندارد و هیچگاه نمیتوان آن را از بالا بهطور کامل دید و تنها از طریق دریچههایی کوچک که بهصورتی نامنظم قرار گرفتهاند، میتوان داخلش را به تماشا نشست و بدین ترتیب، ادعای مطلق بودن علم همهفنحریف را به پرسش میگیرد.
علم و شعر، مجالی است برای بررسی تقابل جزئینگری مطلق بهجا مانده از آغاز عصر روشنگری و کلنگری گریزپای هنرآمیزان همواره. این کتاب خط بطلانی است بر پوزیتیویسم عنان گسیختهای که گمان اندازهگیری همهچیز را با خطکش آزمایشگاه و لابراتوار در سر دارد. شاید مقدمه این کتاب میتوانست چنین باشد: نوبت عاشقیست یکچندی...
ارسال نظر