تاثیر اسطوره بر اقتصاد
به همین دلیل، بحث مطالعه فرااقتصاد را مطرح میکند و اینکه ما باید پشتپرده آنچه که ظاهر اقتصاد است را نیز جستوجو کنیم –اندیشههایی که معمولا بدل به فرضیات غالب اما ناگفته در نظریاتمان شدهاند- و فرض بر این است که اقتصاد مشحون از بدیهیاتی است که اقتصاددانان عمدتا از آن ناآگاه هستند. مولف به محدودیتهای عقل انسان اشارههای عمیق و دقیق دارد. آنچه انسان میتواند در نهایت درک کند، خود محصول عوامل فرهنگی، اجتماعی و تاریخی خیلی کهنی است که به او به ارث رسیده و در فهم او از محیط پیرامونیاش بسیار موثر است. نکته دیگر اینکه اقتصاد، خود یک پدیده فرهنگی بوده و محصول تمدن انسانی است و اینگونه نیست که انسان با نیات قبلی آن را تولید یا اختراع کرده باشد. در واقع نوعی نقد نگاه تحصلگرا است که نشان میدهد چگونه عوامل متعدد در شکلگیری فهم انسان از محیط خود و اداره آن یا غلبه بر طبیعت، اثرگذار است. به تعبیر دیگر، میتوان اندیشه اقتصادی در افسانههای کهن و بالعکس تاثیر افسانهها را در اقتصاد امروز ردیابی کرد. در اینجا به نقش عوامل نهانی دیگری مثل دوستی و رفاقت و تاثیر آنها بر شکلگیری ارزشهای جدید اشاره کرده و تاکید میکند که این فهم از انسان که براساس آن، هابز انسان را گرگانسان تلقی میکند، در واقع نوعی درک از طبیعی بودن انسان است و در ادامه دو تصویر از انسان ارائه میکند؛ یکی اینکه اگر بنا باشد طبیعی بودن انسان را خیر بدانیم آنگاه کنشهای اجتماعی جدید به نقش ضعیفتری از دولت و حکومت نیازمند هستند و دیگر آنکه اگر انسان را گرگانسان بدانیم و اینکه بهدنبال حداکثر کردن نفع شخصی خود بوده و به هیچ اصل اخلاقی پایبند نیست، آنگاه نیازمند یک دولت قدرتمند هستیم که بتواند این گرگها را مهار کند و وضعیت قابلتحملی را برای زندگی جمعی فراهم کند. کتاب تلاش میکند نشان دهد اینکه انسانیت به بهای کارآیی بهدست میآید، خود عمری به قدمت خود انسان دارد و بندگان بیاحساس، کمال مطلوب بسیاری از خودکامگان هستند.
ارسال نظر