کافه یا کافی شاپ
ویسپو
ولیعصر- ظفر
یه قرار با هم دانشکدهایهای اقتصاد علامه داشتیم یه شب و اونا این کافه رو انتخاب کرده بودن. راحت پارک کردیم و رفتیم داخل، جالب بود، زیر یک مجتمع مسکونی کافه زده بودن و فضای باز و بسته داشت. یک عده آدم کمحوصله و کمتوجه هم اداره کافه رو به عهده داشتن، به نظرم هرکسی که سواد و تحصیلات دانشگاهی و خُرده اندیشهای داشت که نباید کافه بزنه، جالبه که این تو ایران باب شده حال اینکه از اصول اولیه کافهداری کمی تواضع و خوشرویی و صبره. یک آدم سرد و بیهیجان سفارش گرفت از ما، من یک موهیتو خواسته بودم با لبخند و خوشرویی تقاضا کردم که توی یه لیوان بزرگ بیاد چون دوست ندارم زود تموم شه. اصول کافه زیر سوال نمیره اگر مشتری یه درخواست ساده بکنه، اگر نگران قیمت هستن باید بدونن مشتری میفهمه وقتی درخواست چیز اضافه میکنه پول اضافهتر هم باید بده. موهیتوی من تو یه لیوان بزرگتر که نصف بیشترش یخهای درشت بود اومد، انگار تو قالب پنیر یخ گذاشتن و بعد با گوشتکوب شکستن ریختن داخل لیوان! شروع کردم به خوردن، یک دو سه تموم شد! صداش کردم- دوست عزیز رو میگم - این همش یخه، اول که جواب نداد فقط نگاه کرد من رو، بهش گفتم: آقا من گفتم بزرگ باشه که بیشتر بخورم این چیه همش یخه؟ میگه: ما ظرفمون این نبود و خودتون خواستید! نفهمیدم ربطش به حرفم چیه منتها پیشنهادی هم نداشت، کمی همدیگه رو نگاه کردیم و بعد رفت. چیزمیزای کافه معمولی بود، چیز خیلی بدی نخوردیم و چیز خیلی خوبی هم نخوردیم. رفتارشون رو نپسندیدم، کافه بین کافیشاپ و کافه روشنفکریها گیر کرده بود، نه گرمی کافه رو داشت و نه کلاس کافیشاپ. خیلی وقتا جایی چیز خوبی نمیدن بخوریم، منتها رفتارشون به آدم دلگرمی میده و من حتما ناراحت میشم جایی به شعورم توهین بشه. باید بگم دوست عزیز، مهماندار بودن شغل خاصی هست و روحیات خاصی میطلبه، من نیاز ندارم مهماندار تمام کتابهای کافکا رو خونده باشه و دستی بر جلال آلاحمد هم داشته باشه و عصرها تا پینک فلوید گوش نده شب نشه عصرش ممکنه یک مهماندار درونیاتی خیلی عمیق داشته باشه منتها شغل مهمانداری هم ابزارها و مهارتهای خودش رو میخواد.
ارسال نظر