سفر سه روزه به شهر حافظ
پاییز بیمثـال شیراز
سفر چگونه آغاز شد؟
با یک گروه ۱۵ نفره حدود ساعت هشت شب در راهآهن تهران قرار داشتم. قرار بود با قطار خودمان را به شیراز برسانیم و در فرصت دو شب و سه روزهای این شهر و جاذبههای زیبای آن را ببینیم. بعد از رسیدن همه مسافران و برگزاری یک برنامه معارفه مختصر، به سمت سکویی که بلندگو اعلام کرد رفتیم و سوار قطار شدیم. کمی تا ظهر مانده بود که به شیراز رسیدیم و برای رفتن به هتل محل اقامتمان سوار اتوبوسی شدیم که از قبل برای ادامه سفر با آن هماهنگ شده بود.
بازدید از میراث زندیه
بعد از تحویل گرفتن اتاقها و کمی استراحت، برای صرف ناهار با همسفرانم در رستوران هتل دور هم جمع شدیم. برایشان از برنامه سفر گفتم و اینکه در هر روز از چه جاذبههایی بازدید خواهیم کرد. بعد از ناهار برای دیدن آثاری از دوره زندیه به راه افتادیم. در مسیر برای مسافرانم از سلسله زندیه گفتم و پادشاهی بهنام کریمخان که تاج بر سر نگذاشت و خود را وکیلالرعایا نامید و برای عمران و آبادانی کشور کوشید. اولین جاذبه، «مسجد وکیل» بود. از کنار ستونهای سنگی ماریپیچ مسجد گذشتیم و به شبستان زیبای آن رسیدیم. طاق مروارید را دیدیم و در کنار کاشیکاریهای زیبا از هنر کهن کاشی و سرامیک در ایران گفتیم. رنگها، طرحها و معماری بسیار چشمنواز مسجد، گردشگران داخلی و خارجی بسیاری را مدهوش خود کرده بود. بعد از دیدن تمام بخشهای مسجد به سمت «حمام وکیل» حرکت کردیم؛ بنای دیگری که در زمان زندیه ساخته شده است و حالا، هم معماری حمامهای قدیم را نشان میدهد و هم از فضای داخلی آن برای نگهداری و نمایش برخی اشیای با ارزش و قدیمی استفاده میشود. در حمام از معماری ویژهای برای مسافرانم گفتم که کمک میکرد هوای گرم در فضا باقی بماند و با کمترین اتلاف انرژی، پادشاه و دیگران بتوانند از حمام استفاده کنند. بادهای پاییزی از لابهلای شاخ و برگ درختان بهار نارنج عبور میکردند که از حمام خارج شدیم و برای دیدن «بازار وکیل» به راه افتادیم. از کنار حجرههای قدیمی گذشتیم و تزیینات ساده اما زیبایی را که معمار بازار با کمک تغییر زاویه آجرچینیها انجام داده بود، دیدیم. عطر ادویه، پارچههای رنگارنگ و مغازههایی که شیرینیهای خوشمزه و مخصوص شیراز را میفروختند، جمعیت زیادی را به خود جذب کرده بود و چند گردشگر آلمانی روبهروی حجرهای که فرشهای دستباف و تک نقش میفروخت با هم درباره زیبایی و عمق رنگها و طرحها گفتوگو میکردند. هوا تقریبا تاریک شده بود که از بازار بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم. خیلی زود به بنای بعدی که «ارگ کریمخان» بود رسیدیم؛ قلعهای که کریمخان زند آنرا ساخت، فرماندهانی از دوره قاجار در آن زندگی کردند و در دوره پهلوی از آن بهعنوان زندان استفاده شد. ساختمانی که امروز پس از دیدن چند سلسله تبدیل به موزهای آرام و دوستداشتنی شده و کسی چه میداند، اگر این دیوارها میتوانستند سخن بگویند چه داستانهایی که برایمان نقل نمیکردند.
آرامش در جوار لسانالغیب
بعد از دیدن چهار جاذبه حالا کمی آرامش نیاز داشتیم و چه جایی بهتر از «حافظیه» میتوانست باشد؟ پاییز دیگر از ترافیکهای عید و شلوغیهای تعطیلات خبری نیست و برای همین خیلی زود به حافظیه رسیدیم. از خیابانی سنگفرش شده گذشتیم، بلیت تهیه کردیم و وارد آرامگاه شاعری شدیم که قرنهاست شعرهایش در حال خوب و بد همراهمان بوده است.
آرامگاه حافظ با درختان کهنسال، معماری زیبا، نورپردازی خیرهکننده و اجتماعی بزرگ از اهالی هنر، پر از عطر دلانگیز غزل و شعرخوانی بود. اینجا باد هم شاعر شده بود و با تکان دادن برگها و ریختن آنها روی زمین، به کسانی که در هر گوشه با یک کتاب حافظ در دست مشغول گشتوگذار در خیالاتشان بودند حس و حالی وصفنشدنی هدیه میداد. ما تا آخر شب در حافظیه شعر خواندیم، از عطر خوش هوا لذت بردیم و بعد برای صرف شام و استراحت به محل اقامتمان بازگشتیم.
ادامه دارد...
ارسال نظر