سفرنامه دوروزه به بروجرد، ملایر و همدان
گشتی در سلطنت کهن
محصور در میان کاشیها
پیش از طلوع آفتاب از خیابانهای خلوت تهران گذشتیم و به سمت جاده قم حرکت کردیم. حدود دو ساعت بعد برای صرف صبحانه در رستورانی توقف کردیم و به سمت بروجرد مسیرمان را ادامه دادیم. در مسیر استادان گردشگری برایمان از قدمت هشت هزار ساله قم گفتند؛ از قلعههایی کهن که لابهلای عدم آگاهی ما درحال فراموشی هستند و تاریخی که اگر روایت نشود، فراموشی آن حتمی خواهد بود. حدود دو ساعت بعد بالاخره در بروجرد به اولین جاذبه گردشگری یعنی «مسجد جامع بروجرد» رسیدیم. مسجد بروجرد با وقار و زیبا، در میان خانههای قدیم و جدید بروجرد با گچبریهای جذاب، محراب رنگارنگ و منارهای چشمنواز جا گرفته بود. در آنجا که از معدود مساجد تک ایوانی است و تعداد کمی از کاشیهای هفت رنگش هنوز زنده مانده استادان برایمان از تاریخی که بر اینجا گذشته است، گفتند. بعد از مسجد سری هم به «امامزده جعفر» زدیم و از گنبد «رک» بنا که با معماری بسیار خاصی در نقطه دیگر بروجرد جا گرفته بود، دیدن کردیم و بعد از صرف ناهار در بروجرد به سمت ملایر رفتیم.
گمشده در اسرار مادها
مقصد بعدیمان تپه باستانی «نوشیجان» بود؛ جاذبه باستانی و گردشگری که روزگاری قوم ماد در آن سکنی گزیده بود، بعد هخامنشیان در آن دهکده کوچکی را ساختند و در نهایت اشکانیان روزهایی را اینجا سپری کردهاند. همراه با استادمان از میان باروهای کهن و مرمتشده نوشیجان، انبار، آتشگاه، راهروها، محوطههای بیرونی و تونل اسرارآمیز آن گذشتیم. نوشیجان با تمام تپههای باستانی که تا امروز در عمرم دیده بودم متفاوت بود.
شبی در میان سنگها
با اینکه دل کندن از نوشیجان بسیار سخت بود اما دیگر وقت حرکت به سمت «روستای سنگی ورکانه» که محل اقامتمان در آن قرار داشت رسیده بود. از کنار سد اکباتان گذشتیم. درختان سربهفلک کشیده، بخشی از مسیر را برایمان با سبزی روشن و خوشرنگ رنگآمیزی کرده بودند و نوید نزدیک بودن مقصدی هیجانانگیز را میدادند. بالاخره به ورکانه رسیدیم؛ روستایی که خانههایش از سنگ ساخته شده بودند و آبی زلال از میانش میگذشت. قرار شد تا قبل از تاریکی هوا در این روستای زیبا پیادهروی کنیم. از کوچهها گذشتیم، خانههای سنگی و پنجرههایی را که از پشت هر کدامشان نوری عجیب به بیرون میزد، دیدیم و از میان باغ گردوی بسیار بزرگ، به اصطبل اسبهای روستا که از سالها پیش برای حفاظت از نژاد اسب ایرانی آماده شده بود، رسیدیم. کمکم ستارهها آسمان را تزیین میکردند که از اصطبل به سمت محل اقامتمان رفتیم. بعد از صرف شام و کمی شبنشینی در حیاط زیبا و بسیار خنک محل اقامتمان همگی برای خواب به اتاقهایمان رفتیم. صبح، خیلی زودتر از چیزی که فکرش را میکردیم از راه رسید و زمان خداحافظی از روستای زیبای ورکانه را با خودش آورد. بعد از صبحانه از روستا خارج شدیم و با پیمودن کمتر از یک ساعت به مقصد بعدی یعنی «هگمتانه» رسیدیم. از کنار حفاریهای کهن گذشتیم. دیوارهای کوتاه و بلند را دیدیم و به قسمتی رسیدیم که خانههایی شطرنجی کنار هم جا گرفته بودند. غرق در معماری خاص این محدوده بودیم که استادمان برایمان از رازی مهم پرده برداشت. استاد برایمان گفت طبق آخرین کاوشها و مطالعاتی که انجام شده باستانشناسان معتقدند اینجا هگمتانه نیست و احتمالا شهری مربوط به دوره اشکانیان است. این موضوع برایمان عجیب و جالب بود و باعث شد با سوالات بیشمار از کنار شهر اشکانی رد شویم و به موزهای که کمی دورتر قرار داشت برویم. در موزه سفالینهها، فلزکاریها، ریتونها، مفرغها و اشیای بسیار زیبایی را دیدیم؛ اما در میانه موزه، زیر شیشهای ضخیم دو اسکلت توجه همه را به خود جلب کرده بودند. درست در وسط سالن موزه تابوتی قرار داشت با دو اسکلت از یک زن و یک مرد. زن با دو النگوی رنگی در دست و چشمهایی که با تمنایی عاشقانه رو بهصورت مرد داشت و مردی که تمام ذرات وجودش گواه میدادند که تا آخرین لحظه عشقش به این زن پابرجا بوده است. کمی دیگر در موزه گشتیم و در آخر از کنار دشتی که اولین کاوشهای این محدوده در آن انجام شده بود، گذشتیم و برای انجام ادامه سفرمان سوار ماشین شدیم.
ادامه دارد
ارسال نظر