کارآیی سیاست‌گذاری

در نظام‌های دموکراتیک که دولت‌ها مجبورند در سیکل‌های انتخاباتی روی باسکول بروند و اعتبار خود را به محک آزمون بگذارند، ارتباط بین خواست‌ها و میزان رضایت مردم از حکومت به‌طور مستقیمی برقرار است. به همین دلیل احزاب خود را موظف می‌بینند برای بالارفتن از نردبان قدرت به خواسته‌های رای‌دهنده میانه تن دردهند. همین دست‌نامرئی است که دیدگاه‌های احزاب سیاسی را به یکدیگر آنچنان نزدیک می‌کند، که گاه اکثریتی از مردم انگیزه‌ای برای شرکت در انتخابات و انداختن رآی خود به صندوق نمی‌بینند.

در نظام‌های اقتدارگرا نیز که معمولا با سلطه حزب واحد به اعمال قدرت می‌پردازند و معمولا حکومت‌ها مانند حرب کمونیست چین از طریق نظام برنامه‌ریزی مرکزی به تدوین سیاست‌های اجرایی اقدام می‌کنند، از آنجا که هرسه قوه تحت یک نظم آهنین به اجرای دستورات مصوب می‌پردازند، معمولا انحراف وسیعی بین برنامه‌ها و عملکرد دولت وجود ندارد و از آنجا که این احزاب معمولا برای تداوم قدرت خود اهداف میان مدت یا بلندمدت را تدوین کرده‌اند، حداقل برای استمرار حکمرانی خود به رفاه مردم توجه ویژه‌ای مبذول می‌کنند و این انعطاف پذیری می‌تواند آنچنان به منصه ظهور برسد که به قول دنگ ژیائو پینگ «گربه مهم نیست سفید است یا سیاه، بلکه مهم آن است که موش بگیرد». همین عبارت معروف به‌عنوان نقطه عطفی تاریخی برای چرخش سیاست‌های اقتصادی چین از نظام سوسیالیستی به نظام بازار ثبت شد.

در نظام‌های ذوجنبتین مانند ایران مفاهیمی مانند کارآیی در سیاست‌گذاری و امیدآفرینی از سوی قوای حاکم با چالش‌های بسیاری روبه‌رو‌ است. از یکسو کشور ما با یک نظام دموکراتیک ایده آل که دارای احزاب متعدد، برنام‌های قوی و تشکیلات حزبی گسترده باشد و بتواند برنامه‌های مدونی را هنگام انتخابات ارائه و پس از به قدرت رسیدن آنها را به اجرا برساند، فاصله بسیاری دارد و از سوی دیگر نمی‌توان آن را یک نظام اقتدارگرای تک‌حزبی نامید که قدرت حاکم قادرباشد با تمام توان و به‌صورت یکپارچه برنامه‌های خود را تدوین و به مرحله اجرا گذارد. شاید به همین دلیل ساده، ولی مزمن و عمیق، کشور اکنون با یک بحران تصمیم‌گیری روبه‌رو‌ است که هر یک از جناح‌های سیاسی پس از تحویل قدرت به جای تغییر، استمرار وضع موجود را انتخاب می‌کنند و مردم نیز اندک امیدهای خود را برای بهبود از دست می‌دهند.