نئولیبرالیسم چیست؟
خواننده مطبوعات عامهپسند یا رسانههای اجتماعی در رسیدن به این نتیجه که تقریبا هر رهبر سیاسی غربی در نیم قرن گذشته «نئولیبرال» بوده و بیشتر قالبهای سرمایهداری و نظامهای اقتصاد مبتنی بر بازار تجلی نئولیبرالیسم هستند، تقصیری ندارد. بنجامین والاسولز از نیویورکر ادعا میکند؛ لری سامرز نئولیبرال است و طبق مقالهای که گری گرستل در گاردین ۲۱ ژوئن ۲۰۲۱ نوشت «نظم نئولیبرال ۴۰ سال است که بر سیاست آمریکا تسلط دارد.» خاستگاه اصطلاح نئولیبرال به دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بازمیگردد که پس از برگزاری کنفرانس لیپمن مقبولیت زیادی یافت، نشستی که فیلسوف فرانسوی لوئیس روژیه سازماندهی کرد و در اوت ۱۹۳۸ در پاریس برگزار شد، تا درباره دلالتهای سیاستی کتاب «جامعه خوب» والتر لیپمن بحث شود. لیپمن در این کتاب استدلال کرد که برای حفظ دموکراسی و شکست رژیمهای استبدادی و جمعگرا، نجات لیبرالیسم از چنگال نظریه اقتصادی لسهفر، نظامی که پریشانی اجتماعی، فقر و نابرابری شدید ایجادکرده بود، ضروری بود. تنها راه شکستدادن امثال آدولف هیتلر و جوزف استالین، اصلاح سرمایهداری و افزودن دغدغههای اجتماعی به انگیزه سود بود. او استدلال کرد که انجام چنین کاری خیانت به اصول لیبرالکلاسیک نیست؛ برعکس، بهمعنای بازگشت به دیدگاههای متفکرانی مانند آدام اسمیت و جرمی بنتام است.
شرکتکنندگان در کنفرانس درباره اینکه چه نامی برای این جنبش جدید بگذارند - این دیدگاه تجدیدنظر شده درباره لیبرالیسم که اهداف اجتماعی را در نظام بازار میگنجانید - بحث و جدل کردند و پس از بحثهای فراوان، در آخرین روز نشست، تصمیم گرفته شد نئولیبرالیسم اصطلاحی موجز است که دغدغههای اکثریت (اما نه همه) شرکتکنندگان را دربرمیگیرد، بنابراین جنبش نئولیبرال در یک روز تابستانی در سال۱۹۳۸ متولد شد. سالهای زیادی، اصطلاح نئولیبرالیسم به بحثها و نوشتههای آکادمیک محدود میشد. در دوره بلافاصله پس از جنگجهانی دوم، از این اصطلاح بیشتر در اشاره به اردوی لیبرالیسم آلمانی، یعنی ایدههای پشت سیاستهای کنراد آدناور و لودویگ ارهارد، بنیانگذاران جمهوری فدرال آلمان و مردانی که پشت «معجزه اقتصادی» آن بودند، استفاده میشد. در سال۱۹۵۱، میلتون فریدمن مطلب کوتاهی با عنوان «نئولیبرالیسم و چشماندازهای آن» نوشت، اما دیگر هیچگاه از این اصطلاح در نوشتههای خود استفاده نکرد. فریدمن در این مطلب، همراستا با نظرات والتر لیپمن، استدلال کرد که لازم است از اقتصاد آزاد قرن نوزدهم فاصله بگیریم و نهادهایی برای «محافظت از مصرفکنندگان دربرابر استثمار [انحصارها]» ایجاد شود. بهعلاوه، دولت «وظیفه کاستن از بدبختی و پریشانی را خواهد داشت.»
فقط در ابتدای دهه۱۹۹۰ بود که نئولیبرالیسم، بیش از همیشه در مطبوعات عامهپسند و نوشتههای سیاستی غیرآکادمیک، در اشاره به «بنیادگرایی بازار» یا آموزههایی که بازارها و افراد را بالاتر از هر چیز دیگری قرار میدهد و مبتنی بر این باور است که رفتار انسانی و تعاملات اجتماعی تحت هدایت طمعورزی، سودجویی و ملاحظات اقتصادی است، استفاده شد. در اواخر دهه۱۹۹۰ و بهویژه در انگلستان و آمریکا، اصطلاح نئولیبرالیسم با آمادگی اتکای جدی بر بازارها بهجای دولت برای دستیابی به اهداف سیاستی معین، ازجمله بهبود شرایط اجتماعی، همراه شد.
چندین واژه مهم، شامل جهانیشدن، رقابت، بودجهمتوازن، تورم پایین، مقرراتزدایی، خصوصیسازی و انسان اقتصادی، با نئولیبرالیسم مرتبط شدند. اما ما در اینجا واژه نئولیبرالیسم را به شکل محدود و دقیق تعریف میکنیم؛ توصیفی که عاری از محتوای ارزشی باشد. نئولیبرالیسم را مجموعه ای از باورها و توصیههای سیاستی تعریف میکنیم که بر استفاده از سازوکارهای بازار برای حل بیشتر مشکلات و نیازهای جامعه، ازجمله تدارک و تخصیص خدمات اجتماعی مانند آموزش، مستمری سالمندی، سلامت، حمایت از هنر و حملونقل عمومی تاکید دارد. نئولیبرالها معتقدند شکل «نابتر» سرمایهداری که در آن بازارها اجازه فعالیت در بیشتر حوزهها را دارند، نسبت به نسخههای ترکیبی سرمایهداری، با بازارهای تنظیمشده که تحتکنترل کارگزاران دولتی است، برای جامعه بهتر است. البته بهنظر نئولیبرالها، این شکل نابتر سرمایهداری بسیار برتر از آن نظامی است که مبتنی بر برنامهریزی از هر نوع باشد، نکته ای که فردریش هایک در بیشتر دوران زندگی اش بر آن تاکید کرد. در نظام نئولیبرال، هرچیزی قیمتی دارد (چه ضمنی یا صریح) و این قیمتها به شکل ارائهدهنده اطلاعات مفید به مصرفکنندگان، تولیدکنندگان، شهروندان در هر سنی و سیاستگذاران دیده میشود.
فیلسوف مایکل سندل که منتقد شدید دیدگاه نئولیبرال است، هنگامی که نئولیبرالیسم را به «بازاریکردن همه چیز» ربط داد، تقریبا درست متوجه شدهبود. دلیل اینکه کاملا حق با وی نبود این بود که در کتاب خود «آنچه با پول نمیتوان خرید» تصویری کاریکاتوری ترسیم کرد که به او کمک کرد تا در جنگ اعتقادی خود علیهگری بکر، امتیازات آسانی کسب کند. گری بکر اقتصاددانی بود که فیلسوف فرانسوی، میشل فوکو، شخصیت کلیدی نئولیبرالیسم آمریکایی ملاحظه میکرد. اگر بخواهیم تعریفی بهتر و مفیدتر بیاوریم «نئولیبرالیسم، بازاریکردن تقریبا همهچیز است.»
البته، این «تقریبا» که در تعریف آمده است فقط یک کلمه است، اما تفاوت بزرگی ایجاد میکند، چون بحث را از حالت تلاش به مسخرهکردن آن مفهوم وارد قلمروی جدی میکند. اگر این تعریف جایگزین را بپذیریم، باید بیدرنگ منظور از «تقریبا» را روشن سازیم. چه نوع تصمیماتی را باید از راهحلهای بازار حذف کرد؟ آیا در استفاده از بازارها شدت و ضعفهای متفاوتی وجود دارد؟ حدود اخلاقی که با قید «تقریبا» به تسخیر درمیآید چه چیزهایی هستند؟ در کشور شیلی جاییکه نئولیبرالیسم پیاده شد دامنه بازار بسیار بزرگ بود. در آنجا از سازوکارها و اصول بازار در سطحی گسترده برای تخصیص خدمات اجتماعی و هدایت امور روزمره زندگی استفاده شدهبود. بچههای شیکاگو از اصطلاح نئولیبرال برای توصیف مدل اقتصادی خاص خود استفاده نکردند. آنها اصطلاح نقش فرعی را ترجیح دادند، به این معنا که دولت فقط باید در آن حوزههایی حضور و مشارکت داشته باشد که بخش خصوصی، در تعریفی کلی شامل جامعه مدنی و سازمانهای غیرانتفاعی، نمیتواند با کارآمدی فعالیت کند. در سال۲۰۱۸، سندل نظرات خود را درباره پیامدهای نئولیبرالیسم بیان کرد و خاطرنشان کرد که [مدل] نئولیبرال... به نفع کسانی است که در راس هستند، اما شهروندان عادی را با احساس ناتوانی و بیقدرتی تنها میگذارد... برای کسانی که عقبماندند... مشکل فقط راکدماندن دستمزد و از دستدادن شغل نیست؛ مشکل از دستدادن احترام اجتماعی نیز مطرح است.
بحث فقط درباره بیانصافی نیست؛ موضوع «احساس حقارت» نیز مطرح است. این تاکید بر «تحقیر» با خواستههای معترضان اخیر در شیلی- و در کشورهای دیگر- برای احترام و کرامت طنینانداز میشود. این موضوع با مفهوم «برابری رابطهای» از فیلسوف الیزابت اندرسون تشدید میشود، حوزهای که بهرغم پیشرفت مادی عظیم آن، شیلی حتی در اواخر دهه۲۰۱۰ عملکرد بسیار ضعیفی داشت. تعریف نئولیبرالیسم در اینجا، از برخی جهات، با تعاریفی که دانشگاهیان دیگر ارائه دادند، همپوشانی دارد، کسانی که دربرابر وسوسه بسطدادن معنای این واژه تا آنجا که بیفایده شود مقاومت کردهاند. دیوید هاروی، مارکسیست معروف، در کتاب خود «تاریخ مختصر نئولیبرالیسم» منتشره در سال۲۰۰۵، نئولیبرالیسم را «یک نظریه از رویههای اقتصادی سیاسی تعریف میکند که پیشنهاد میکند با فضا دادن به آزادیها و مهارتهای کارآفرینی فردی درون یک چارچوب نهادی، رفاه انسان را به بهترین شکل ممکن ارتقا داد. چارچوبی که با حقوق مالکیت خصوصی قوی، بازارهای آزاد و تجارت آزاد توصیف میشود.» این تعریف همچنین با تعریف جفری گرتز و هومی خاراس مطابقت دارد که تاکید میکنند نئولیبرالها از «منطق رقابت بازار برای تخصیص منابع در هر جای ممکن، از جمله در حوزههایی مانند سیاست آموزشی و سلامت استفاده میکنند.» مسلما این واقعیت که نئولیبرالها معتقدند بازار کارآترین روش را برای ارائه خدمات اجتماعی فراهم میکند، به این معنا نیست که آنها شرایط اجتماعی یا وضعیت بد فقرا را نادیده میگیرند.
برعکس؛ همانطور که اشاره شد، دقیقا وجود چنین دغدغههایی درباره پیامدهای اجتماعی بازار آزاد و آزادسازی بود که والتر لیپمن را وادار کرد کتاب «جامعه خوب» را بنویسد و لوئی روژیه را متقاعد کرد تا کنفرانس لیپمن را در سال۱۹۳۸ برگزار کند، اما آنچه حقیقت دارد این است که بهنظر نئولیبرالها هدف اصلی سیاستهای اجتماعی، کاهشدادن (محوکردن) فقر از طریق برنامههای هدفمند بهجای کاهشدادن نابرابری است. توزیع درآمد- چه عمودی یا افقی- در اولویت نیست. جورج استیگلر، استاد دانشگاه شیکاگو که در سال۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل اقتصاد شد، زمانیکه در کتاب درسی معروف خود «نظریه قیمت» نوشت «توزیع درآمد خوب» یک هدف سیاستی پوچ و باطل در اقتصاد مدرن پیچیده است، این نکته را به اختصار بیان کرد. پس از ملاحظه تعریفی که از نئولیبرالیسم کردم، عدهای شاید فکر کنند که صفت نابتر- مانند «شکلی نابتر از سرمایهداری»- بسیار ضعیف است و ترجیح دهند نئولیبرالیسم را شکلی افراطی، بنیادگرا یا رادیکال از سرمایهداری توصیف کنند، اگرچه اینجا سعی میشود از آن اصطلاحات استفاده نشود، اما با هیچکدام از آنها مشکلی ندارم. تکرار میکنم، آن چیزی که بهشدت رد میکنم ماهیگیری در اقیانوس اندیشهها با تور بسیار گسترده است که اکثر گونههای سرمایهداری را نئولیبرال میخواند، بدون اینکه بین انواع آنها تمایزی گذاشته شود. در بخشی دیگر، درباره برخی جزئیات، خاستگاههای تاریخی نئولیبرالیسم و سیر تحول این اصطلاح در گذر سالها از کنفرانس لیپمن در سال۱۹۳۸ تا امروز بحث میشود.