نقد کتاب - نقد خاطرات و کارنامه کاظم ودیعی-۴
عمق فاجعه رژیم گذشته
منتقد کتاب خاطرات کاظم ودیعی ضمن بررسی نکات درج شده در کتاب وی، به این مساله اشاره میکند که این مقام بلندپایه رژیم قبلی در دوران دور از ایران به تنگنای تامین معاش برخورده و ناگزیر شده است که از سلطنت و سلطنتطلبان دفاع کند. در حالی که [پاسخگویی به] این احتیاجات، منابع مملکت را بیشتر به طرف چیزهایی میکشید که بازده اقتصادی میانمدت یا کوتاهمدت نمیداشت..؛ اما میگویم احتیاجات مردم، تمام [از این] صحبتها بود از همه مهمتر، گفتند تمام اینها هم به کنار. ماآب مشروب را حاضریم تحمل بکنیم، برق هم این نوساناتش را- شما قول بدهید که درست میشود- ما قبول میکنیم؛ اما چیزی که در کاشان میخواهیم یک قبرستان خوب است... ض ص: چه سالی بود این، آقای دکتر حدودا؟ ع م: ۱۳۵۵ یعنی ۱۹۷۶. از این داستانی که گفتم نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که ما رفتیم در شهر کاشان ...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهیهاروارد، انتشارات گام نو، چاپ سوم، سال ۱۳۸۱، صص۵۱-۴۹)
بنابراین مردم در سال ۵۵ حاضر بودند آب غیربهداشتی را در شهرهای بزرگی همچون کاشان تحمل کنند؛ قطعی متناوب برق را نادیده بگیرند و..، اما دستکم قبرستانی داشته باشند که درگذشتگان خود را به صورت بهداشتی کفن و دفن کنند نه به صورت غیربهداشتی و در فضای غیرمسقف. با وجود این میزان کم توقع بودن مردم آقای مجیدی به عنوان رییس سازمان برنامه و بودجه به صراحت اعلام میکند: تامین این نیازهای ابتدایی ضروری در برنامه کار دولت نبود؛ زیرا بازدهی نداشت. ظاهرا کمک یک میلیون پوندی محمدرضا پهلوی برای بازسازی فاضلاب لندن و هدیه نیم میلیون پوندی به باغ وحش این شهر در همین ایام دارای بازده کوتاهمدت و میانمدت اقتصادی بود!
آنچه آقای ودیعی از آن به عنوان قطع برق یاد میکند و آقای عبدالمجید مجیدی نوسانات ولتاژ میخواند مشکل جدی در سر راه ابتداییترین پیش نیاز توسعه کشور بود، زیرا هرگز صاحبان حرفه و سرمایه در کشوری که روزانه چندین ساعت متمادی دچار خاموشی و قطع برق است به خرید ماشین آلات و به کارگیری نیروی انسانی نمیپردازند و در این کشور صرفا واردات گسترش مییابد، واقعیتی که رییس برنامه و بودجه نیز کاملا به آن اذعان دارد و در فراز دیگری از خاطراتش ظاهرا از نتیجه منطقی سیاستهای اعمال شده زبان به گلایه میگشاید: «مثلا آن جایی که صحبت از این میشد که بنادر کشش ندارد، نمیدانم، دویست تا کشتی معطل شده ما میرفتیم میگفتیم: «باباجان، شما باید به نسبتی جنس وارد بکنید که ظرفیت ورودی کالاها در مملکت اجازه میدهد. اگر شما در مجموع بیش از یک میلیون تن نمیتوانید از بنادر جنوب وارد بکنید، بیشتر نخرید، آن را هم کسی گوش نمیداد. باز میرفتند جنس سفارش میدادند.» (همان، ص۱۶۴) بنابراین باید به خواننده حق داد اگر به سهولت نتواند به دلایل اظهارات چندگانه نسبت به یک موضوع در این اثر نزدیک شود، اما همان گونه که اشاره شد، یکی از احتمالات قوی آن است که آقای ودیعی از یک سو برای تامین معاش دورانی که خود از آن به عنوان «ایام نکبت» یاد میکند، ناگزیر از تکرار مطالب تبلیغاتی سلطنتطلبان و حامیان آنها است و از سوی دیگر به طرق مختلف (مستقیم و غیرمستقیم) به واقعیتهایی اذعان دارد که نه تنها آن ادعاهای تبلیغاتی را به سخره میگیرد، بلکه وضعیت اسفبار ملت ایران را در شرایط سلطه آمریکا، انگلیس و اسرائیل بر ایران به نمایش میگذارد. پایتخت کشوری که سالها توسط این کشورها اداره میشد از لولهکشی گاز، شبکه فاضلاب، قطار زیرزمینی، قطار برقی، اتوبوس برقی، بزرگراههای شمالی- جنوبی و شرقی- غربی و کمربندی، همچنین فضای سبز و ورزشی و آب آشامیدنی سالم به ویژه در جنوب و... محروم بود. آقای ودیعی خود به چگونگی تامین سوخت مردم در تهران در سالهای پایانی عمر رژیم پهلوی در چندین فراز از خاطراتش اذعان دارد. در پایتخت کشوری که دارنده دومین منابع گازی در جهان بود، مردم برای گرمایش و پخت و پز به نفت سفید محتاج بودند و تهیه آن نیز مشکلات خاص خود را داشت. در چنین پایتختی فاضلاب خانهها بعد از پر شدن چاه به وسیله تانکرهای فرسودهای تخلیه و به خارج از شهر برده میشد تا در فضای آزاد حومه شهر رها شود. قطعا میتوانیم به خوبی به یاد آوریم که در محل بارگیری فاضلاب چه وضعیتی به لحاظ بهداشتی حاکم بود و در طول مسیر حرکت این تانکرهای فرسوده تا مکان تخلیه در خارج از شهر، هر تکان شدید ماشین در دستانداز خیابان، چه صحنه رقتباری را پیشروی عابران قرار میداد. بیجهت نبود که بیماریهای پوستی از قبیل سالک و چشمی همچون تراخم (که امروز نامی از آن به گوش نمیرسد) در نزد جوانان و کودکان فاجعه به بار میآورد. با وجود این واقعیتها طرح این ادعا که ملت ایران تاب تحمل عمران و پیشرفت سریع را نداشتند پس دست به انقلاب زدند از جانب آقای ودیعی با سوابقی که از وی به ثبت رسیده است و خود نیز به گوشهای از آن؛ یعنی دستگیریاش در دوران دانشجویی اشاره دارد بیشتر به طنز میماند. این طنز را در خاطرات علم - وزیر دربار- نیز میتوان یافت. وی که بالاترین تملقها و ستایشها را از محمدرضا پهلوی دارد، بعضا در فرازهایی عمق فاجعه حاکم بر دربار پهلوی را به نمایش میگذارد. برای نمونه، وی به ارتباطات منحط اخلاقی شمس اشاره دارد و از محمدرضا میخواهد که همین ارتباطات خود را در ایران دنبال کند و چه دلیلی دارد که با سگهایش به آمریکا برود: «شنبه ۱۸/۴/۱۳۵۶: عرض کردم، حق این است والاحضرت شمس کمتر [به خارج] تشریف ببرند (حالا آمریکا هستند). بهخصوص که در خارج هم لذتی نمیبرند و زندگی اینجا را میکنند.
ارسال نظر