ترامپ؛ پایانی بر یک عصر!

در دوره اول ترامپ، به نظر نمی‌‌‌رسید او یک رئیس‌‌‌جمهور تحول‌‌‌آفرین تاریخی باشد. او به پیروزی حداقلی دست پیدا کرده ‌‌‌بود و از حمایت اکثریت برخوردار نبود. مضاف بر این، به‌سرعت محبوبیت خود را از دست داد و با موانع بسیاری روبه‌رو شد. حتی اگر شکست ترامپ در سال ۲۰۱۶ نشان داد که نارضایتی از اجماع رسمی دنیای غرب به‌طور غیرمنتظره‌‌‌ای عمیق است؛ اما شیوه حکمرانی او باعث شد که ریاست‌جمهوری‌اش به‌راحتی به عنوان یک حادثه و انحراف از «جهان نرمال» سیاست‌‌‌ها دیده شود که می‌‌‌توان توسط تکنوکراسی موجود دوباره به مسیر قبلی بازگرداند.

بخش زیادی از مخالفت‌‌‌ها با ریاست‌جمهوری او حول همین امید سازمان‌دهی شده ‌‌‌بود و انتخاب جو بایدن به نظر تایید این موضوع بود: این انتخاب رقیب به معنای بازسازی بود؛ به معنای بازگشت بزرگ‌ترها؛ بازگشت به حالت عادی. اما در جایی از این درام، احتمالا در جایی میان گزارش‌‌‌های اولیه درباره آنفلوآنزای مرگبار در ووهان چین و حمله ولادیمیر پوتین به اوکراین، یکی از چرخ‌‌‌های تاریخ به طور غیرقابل بازگشت چرخید و «جهان نرمال» که مخالفان ترامپ امیدوار به بازگرداندن آن بودند، به طور قطعی به تاریخ پیوست.

«بازسازی؟ نه؛ دوران پس از جنگ سرد به پایان رسیده است و ما به عقب نمی‌‌‌رویم.» این ممکن است شبیه به تفسیرهای هشداردهنده دوران ترامپ باشد. اینکه ما در حال خروج از عصر دموکراسی‌‌‌های لیبرال و ورود به آینده‌‌‌ای خودکامه یا دست‌‌‌کم اقتدارگرا در آمریکا هستیم. اما آینده جدید خیلی بازتر و نامطمئن‌‌‌تر از آن دیدگاه تاریک است. در حالی که بسیاری از مردم به دلیل احساس تهدید لیبرالیسم یا دموکراسی علیه ترامپ رای دادند، بسیاری دیگر درست به همین دلیل به راست نوظهور گرایش پیدا کردند! زیرا آنها احساس کردند که این تنها راه دفاع از هنجارهای لیبرال یا قدرت دموکراتیک در برابر کنترل توسط نخبگان تکنوکرات یا همان تکنوکراسی موجود است.

ما نمی‌‌‌دانیم کدام دیدگاه تایید خواهد شد. تنها چیزی که می‌‌‌دانیم این است که در حال حاضر دسته‌‌‌بندی‌‌‌های سیاسی اساسی ما مورد مناقشه و با اختلاف‌نظرهای شدید در مورد اینکه دموکراسی و لیبرالیسم چه معنایی دارند همراه است. همچنین، شامل تغییرات ناپایداری در هر دو جناح چپ و راست است. تمام اینها نشان‌‌‌دهنده این است که ما به عقب نمی‌‌‌رویم: ما به ادبیات سیاسی جهان پس از ۱۹۸۹، به جهان‌‌‌بینی‌‌‌های راست میانه ریگانی و چپ میانه کلینتون-بلری بازنخواهیم‌‌‌گشت. در واقع، این مساله نشان می‌دهد ما به پایان دوره‌‌‌ای که در آن دو قطب سیاسی جهان تنها در مورد بودجه‌‌‌بندی بحث می‌‌‌کردند و منازعات به هر نحوی که لیبرال‌‌‌ها آن را مناسب می‌‌‌یافتند حل می‌‌‌شدند و همچنین، ایدئولوژی به صومعه‌‌‌های دانشگاهی و دین به حوزه خصوصی منتقل شده ‌‌‌بود، نزدیک شده‌‌‌ایم یا حتی رسیده‌‌‌ایم.

در این عصر گویا جدید، ایدئولوژی‌‌‌های چپ افراطی دانشگاه‌‌‌ها را به تسخیر خود درآورده‌‌‌ و ایدئولوژی‌‌‌های راست افراطی، راه خود را به اینترنت باز کرده‌اند. مضاف بر این، دوران کووید تمام انواع پارانویای نهفته را زنده کرده است و کسانی که انتظار حالت عادی داشتند، به طور مداوم توسط رادیکالیسم غافلگیر شدند. برخی از این ایده‌‌‌ها صرفا قصد بازسازی نظم لیبرال را دارند، نه آنکه بخواهند آن را براندازند؛ اما برخی دیگر به دنبال تغییرات بنیادین هستند.

سیاستمداران دموکرات ممکن است در چند سال آینده از «بیداری» فرار کنند؛ اما راهنما به چپ گسترده موجود به موازات تغییرات نسلی و تاثیر آنها بر دانشگاه‌‌‌ها و دیگر بخش‌‌‌ها به مرور کار خود را خواهد کرد. پوپولیسم نیز هرچند ممکن است پس از خروج ترامپ از صحنه کمی کمتر شود؛ اما در اروپا و ایالات‌متحده، سبک پوپولیستی به طور اساسی جایگزین راست میانه ریگانی شده است.شاید جالب باشد اکنون ادعا کنیم اینها به این دلیل است که ما دیگر به دنیایی که در آن مجموعه‌‌‌ای از نهادهای معتبر واسطه‌‌‌گری حقیقت وجود دارند، بازنخواهیم‌‌‌گشت. به بیان دیگر، ما دیگر به جایی که منابع اصلی اخبار و اطلاعات باشند و همه آن منابع را بشناسند و به آنها اعتماد دارند، بازنخواهیم‌‌‌گشت. یعنی یکی از مشخصه‌‌‌های این عصر جدید، پایان رسانه‌‌‌های موسوم به رسانه‌‌‌های جریان اصلی است. البته، افول جریان اصلی از زمانی که اینترنت کار خود را آغاز کرد مشهود بود؛ اما برای مدتی به نظر می‌‌‌رسید که زندگی دیجیتال ممکن است نوعی اجماع نهادی را دوباره به وجود آورد؛ زیرا اگر فقط چند شرکت بزرگ فناوری مسوول مدیریت بیشتر تعاملات آنلاین بودند و همه آنها مجموعه‌‌‌ای از ارزش‌‌‌های مشابه را به اشتراک می‌‌‌گذاشتند، آنگاه می‌توانستیم به نوعی اجماع نهادی در فضای مجازی نیز برسیم؛ اما این بار با حضور گوگل، توییتر و فیس‌‌‌بوک به جای CBS، NBC  وABC .

این امید برخی از لیبرال‌‌‌های «ضد اطلاعات نادرست» بود و منبع اضطراب برای بسیاری از پوپولیست‌‌‌ها و لیبرترین‌‌‌ها، به‌ویژه در سال‌های آخر دولت اول ترامپ بود؛ زمانی که هم‌‌‌راستایی قوی از نهادهای نخبگانی و برخی تلاش‌‌‌های واقعی برای کنترل اطلاعات ناشی از پاندمی وجود داشت. اما اکنون به نظر می‌رسد که هم امیدها و هم نگرانی‌ها اغراق‌‌‌آمیز بوده‌‌‌اند و اینترنت همچنان به‌عنوان مانعی برای اعتماد به نهادها و تسهیل‌‌‌کننده شورش‌‌‌ها عمل می‌کند؛ به طوری که اجماع و همگرایی به‌شدت دشوار است.

این واقعیت ما را به چشم‌‌‌انداز اطلاعاتی انتخابات ۲۰۲۴ برد که در آن دو نامزد به دنبال جلب توجه طیف‌‌‌های مختلف مخاطبان، برای جمع‌‌‌آوری رای در دنیای پادکست‌‌‌ها و تیک‌‌‌تاک بودند؛ در حالی که بازمانده‌‌‌های رسانه‌‌‌های جریان اصلی سعی در تحمیل روایت‌‌‌هایی داشتند که در نهایت به نتایج واقعی بی‌‌‌ربط به نظر رسیدند (به جنجال رسانه‌‌‌ای پیرامون شوخی ‌نژادپرستانه در مورد پورتوریکویی‌‌‌ها در گردهمایی ترامپ در مدیسون اسکوئر گاردن فکر کنید که در نهایت هیچ تاثیری بر نحوه رای‌‌‌دهی پورتوریکویی‌‌‌ها نداشت).

تجربه ۲۰۲۴ بیشتر به عنوان پیش‌‌‌درآمدی از آینده ما به نظر می‌رسد تا محیط کنترل‌‌‌شده‌‌‌تر سال ۲۰۲۰. تقسیمات حزبی در مصرف رسانه‌‌‌ای را فراموش کنید: ما در حال تجربه نوعی شکاف اطلاعاتی رادیکال‌‌‌تر هستیم؛ با انواع حباب‌‌‌های اطلاعاتی شخصی‌‌‌سازی‌شده و معمای بسیار بزرگ‌تری در حرکت‌‌‌های افکار عمومی و باورها.در این میان باید به پس‌‌‌زمینه جهانی نیز اشاره کرد. اینکه پس از گذشت چهارسال اخیر، برای ما دیگر بدیهی است که ما به دنیایی از برتری بی‌‌‌چالش آمریکا یا نظم بین‌المللی لیبرال که در حال پیشروی باشد، بازنخواهیم‌‌‌گشت. هر چند دوران بایدن به طور موقت قصد داشت خلاف این روایت را محقق کند و زمانی که روس‌‌‌ها در حملات اولیه خود به اوکراین موفق نشدند و ایالات‌متحده واکنش اقتصادی وسیع و تنبیهی را ترتیب داد، به طور موقت این تصور ایجاد شد که افول قدرت آمریکا در حال معکوس شدن است و گویی لیبرالیسم قدرتمند دهه ۱۹۹۰ در حال بازگشت است.

اما دوسال گذشته نشان داده که قدرت آمریکا محدودیت‌های شدیدی دارد. محدودیت‌هایی که در مقایسه با آزادی عملی که ۱۵سال پیش آمریکا داشت، بیشتر به چشم می‌‌‌آید. واقعیت آن است که جنگ اقتصادی آمریکا علیه روسیه نتوانسته است به طور قابل‌توجهی روس‌‌‌ها را تضعیف کند؛ اما در عوض به شکل‌‌‌گیری یک بلوک اقتصادی چینی-روسی هماهنگ‌‌‌تر کمک کرده است! اتحاد «جهانی» در حمایت از اوکراین عمدتا ائتلافی آمریکایی و اروپایی است که نشان می‌دهد بخش زیادی از جهان غیرغربی به‌وضوح در کنار ما نیستند.

البته همان‌طور که بازگشت رادیکالیسم و دشمنان لیبرالیسم به معنای پایان لیبرالیسم نیست، می‌‌‌توان ادعا کرد که بازگشت رقبای واقعی به معنای پایان ابرقدرتی آمریکا نیست. ما همچنان ذخایر عمیقی از قدرت داریم و کاملا ممکن است دنیایی را تصور کنیم که از یک نسل درگیری قدرت‌‌‌های بزرگ عبور کرده و در سال ۲۰۵۰ یا ۲۰۷۵ قوی‌‌‌تر بیرون بیاییم. اما عصر درگیری‌‌‌های مستمر به نظر غیرقابل اجتناب می‌‌‌آید. دنیایی که در آن جهانی‌‌‌سازی تحت رهبری آمریکا جای خود را به جهانی از بلوک‌‌‌های اقتصادی رقیب، مسابقات تسلیحات فناوری با پهپادها، روبات‌‌‌ها و هوش مصنوعی و انتخاب‌‌‌های ناخوشایند برای سیاستگذاران آمریکایی می‌دهد و این انتخاب‌‌‌ها به‌ویژه توسط کاهش قدرت متحدان کنونی ما در اروپا و حاشیه اقیانوس آرام سخت‌‌‌تر خواهد شد که مضاف بر همه این مسائل، بحران جمعیتی آنها از سال ۲۰۱۶ به‌شدت بدتر شده است و با خود، پیری و افول اقتصادی را زودتر از آنچه انتظار می‌‌‌رفت به دنبال دارد.

ما با مشاهده کاهش شدید نرخ زاد و ولد که به نحوی با تجربه زندگی دیجیتال و در نتیجه کاهش ازدواج‌‌‌ها مرتبط است، می‌‌‌توانیم یکی از مقاصد غم‌‌‌انگیز روند مدرن فردگرایی مصرفی را ببینیم. حال باید بیان کنیم این همان الگوی زندگی پس از ۱۹۸۹ است که دیگر به آن بازنخواهیم‌‌‌گشت. به بیانی دیگر، ما به دنیایی که در آن لیبرالیسم اجتماعی همیشه پیشرو است، جایی که گسترش فردگرایی فرهنگی به عنوان معادل پیشرفت انسانی فرض می‌شود، بازنخواهیم‌‌‌گشت.

البته بار دیگر باید بیان کنیم که این به آن معنا نیست که لیبرالیسم اجتماعی یا فردگرایی به‌زودی از بین خواهند‌‌‌ رفت. اما زمانی که نرخ تولد به نصف سطح جانشینی کاهش یابد و برخی از پیشرفته‌‌‌ترین جوامع جهان در چند نسل آینده با فروپاشی جمعیتی مواجه شوند، تقاضای زیادی برای چشم‌‌‌اندازهای بدیل و فشار انتخابی قوی برای جوامعی که راهی برای فرار یا انطباق از بن‌‌‌بست فردگرایانه پیدا کنند، به وجود خواهد‌‌‌آمد. این امر می‌‌‌تواند شامل بازگشت به برخی از شکل‌‌‌های سنت دینی باشد. در واقع، این احتمال وجود دارد که دینامیک‌‌‌های قرن بیست‌‌‌ویکم به نفع باور دینی به جای سکولاریسم خواهد بود.

در آغاز دوران پس از جنگ سرد، فرانسیس فوکویاما «پایان تاریخ» را اعلام کرد. در سال‌های بعد از آن صحبت از «رکود بزرگ» (از نظر اقتصاددان تایرل کوئن) و عصری از «زوال» (از نظر خودم) بود. ترکیب این ایده‌‌‌ها به شما تصویری از تاریخ اخیر می‌دهد که مانند یک پرانتز راحت، دوره‌‌‌ای از تکرار و آرامش، اوج قدرت و ثبات نسبی، اما با افق‌‌‌های محدود و امکان‌‌‌ها بسته ‌‌‌شده است.

من فکر نمی‌‌‌کنم چیزی این‌‌‌چنین مطمئن را بتوان در مورد دنیای دهه ۲۰۲۰ و پس از آن پیش‌بینی کرد. آیا تاریخ بازگشته است؟ به برخی طرق و در برخی مکان‌‌‌ها، حتی زمانی که برخی از عناصر تشخیص فوکویاما هنوز برقرارند؛ همین‌طور، زوال در برخی جهات عمیق‌‌‌تر می‌شود حتی زمانی که در جهات دیگر کاهش می‌‌‌یابد. لیبرالیسم چه؟ آیا لیبرالیسم تمام شده است؟ نه؛ فقط تحت فشار و رقابت‌‌‌های جدید قرار دارد و دیگر به عنوان نیروی پیشرو در تاریخ بشری روشن نیست. علاوه بر این موارد، آیا دوران آمریکایی تمام شده است؟ تقریبا نه؛ اما اگر ادامه یابد، به‌عنوان نوعی «آمریکای جدید» خواهد بود و در نظمی جهانی بسیار متفاوت از دنیای جرج بوش و باراک اوباما.

واقعیت آن است که آنچه فعلا داریم فقط احساس پایان است و درک اینکه دنیای گذشته به پایان رسیده است. به بیان دیگر، هنوز به‌طور مشخص نمی‌‌‌دانیم چه خواهد شد.