ایران، پزشکیان و تصمیمات سخت

شیوه‌‌‌ مواجهه‌‌‌ جامعه و دولت با استعاره‌‌‌ «بنزین»، چیزی است که می‌توان آن را پارادوکس «به نرخِ مس فروختنِ طلا» نامید. اما این استعاره، چنان اثر گشتاری شگرفی دارد که ترس از تبعات دومینویی آن، دست کارگزار را در پوست گردو می‌‌‌گذارد.  میلیون‌‌‌ها نفر از شهروندان این کشور، صرفا در سایه‌‌‌ بنزین ارزان، صاحب شغلی به نام مسافرکشی شده‌‌‌اند و فشردن این دکمه‌‌‌ حساس همان و بیکار شدن دفعتی میلیون‌‌‌ها شهروند همان! اما سوال اینجاست: تا کجا می‌توان با همین فرمان پیش رفت؟ آیا پزشکیان طرحی برای بالا بردن قیمت بنزین دارد؟ به گمانم خیر.

علاوه بر آنکه اتخاذ چنین تصمیم دشواری با ویژگی‌‌‌های کاراکتری پزشکیان نمی‌‌‌خواند، اگر هم بخواند، مشاوران و معاونان و نهادهای بالادستی حاکمیتی به او یادآوری خواهند کرد که دست‌کم در ایران امروز و خاورمیانه‌‌‌ امروز، نباید چنین پوشه‌‌‌ای را گشود. پس مساله چیست؟ اساسا چرا پزشکیان چنین حرفی را مطرح می‌کند؟ شاید به این دلیل که او می‌‌‌خواهد گوشه‌‌‌ای از حجم عظیم نگرانی و دغدغه‌‌‌ درونی خود را با افکار عمومی در میان بگذارد. او به چیزی اشاره می‌کند که همه‌‌‌ ما می‌‌‌دانیم ولی هر روز و شب خدا، خود را از آن غافل می‌‌‌کنیم.  گویی مردم، دولت و حاکمیت، همه همدست شده‌‌‌اند تا دوسیه‌‌‌ «ناترازی» را بر دورترین و بلندترین رف پرونده‌‌‌ها بگذاریم و اصلا به آن فکر نکنیم؛ چرا که ناترازی، همان کلیدواژه‌‌‌ای است که تنها با صرف یک کلمه، تصویری روشن و مینیمال از شرایط ایران ترسیم می‌کند.

ایرانِ امروز، از بسیاری جهات، ناتراز است. این واژه بیشتر برای توصیف وضعیت ناترازی در تولید و مصرف انرژی‌بر سر زبان‌‌‌ها افتاد، اما خوب که فکر می‌کنیم، در حوزه‌‌‌های دیگر نیز ناترازی فراوان است. مثال می‌‌‌خواهید: اهداف سیاست خارجی با ظرفیت‌‌‌های اقتصادی کشور، خروجی دانشگاه با ظرفیت استخدام، ورودی اعتبارات آموزش و پرورش با خروجی میانگین معدل سالانه، دخل و خرج خانوار و کشور، ورودی بودجه صدا و سیما و دیگر رسانه‌‌‌های دولتی با مابه ازای خروجی فرهنگی و اجتماعی، اعتبارات صدها نهاد بودجه‌خوار با خروجی عینی و عملی آنها و بی‌‌‌تردید این رشته سر دراز دارد. در واقع، ما شاهد برقراری یک نسبت و ارتباط معین و مستقیم بین «انباشت بحران» و «انباشت ناترازی» هستیم که در این چهل و چند سال، به‌طور مداوم از امروز به پسین فردای دور حواله داده شده و پیامدهای ریز و درشت آن، روی هم تلنبار شده‌‌‌اند. در نتیجه کسی خود را مسوول این وضعیت نمی‌‌‌داند و رفتار و واکنشی به نام «چاره‌‌‌ای نیست؛ فعلا باید به همین شکل ادامه داد»، به شکل یک الگو و اندا‌م‌واره، رسمیت یافته و به «رویه‌‌‌ حکمرانی» تبدیل شده است.

172960036459795900 copy

برگردیم به همان مقدمه‌‌‌ کوتاه که تا حدودی، دشواری کار حکمران و سیاستمدار را در مقایسه با کار آسان حضرت بستنی‌فروش، روشن می‌کند. یکی از ابعاد سخت و پیچیده در کار حکمرانی، همین بحث تصمیم‌‌‌گیری است؛ چرا که این بخش حساس و حیاتی از کار حکمرانی، مملو از چالش، مخاطره و اما و اگر است.  چند و چون تدوین سیاست، شیوه‌‌‌ اجرا، تخصیص منابع و پیش‌بینی موانع، همه در همین عرصه به ذهن سران و کارگزاران نظام حکمرانی هجوم می‌‌‌آورند. در شرایط معقول و طبیعی، دستگاه حکمرانی فکری برای این مساله می‌کند و با لحاظ کردن میزان ریسک و مخاطره و ارقام هزینه – فایده، دست به اقدام می‌‌‌زند. اما راه دیگری هم وجود دارد که تن دادن به آن، راحت‌‌‌تر است: «تصمیمات آسان آری، تصمیمات سخت هرگز!.» مثال می‌‌‌خواهید؟ از زمانی که «معجزه‌‌‌ هزاره‌‌‌ سوم»، تصمیم گرفت هر ماه به کل مردم ایران پول توجیبی بدهد، 14سال سپری شده است. پس از پایان کار او، در دو دوره ریاست جمهوری روحانی، نیم‌دوره ریاست رئیسی و چند ماه از آغاز دوره‌‌‌ پزشکیان، هنوز هم دولتمردی پیدا نشده که ادامه پرداخت نقدی یارانه به 70، 80میلیون نفر از جمعیت ایران را به چالش بکشد و برای الغای این تصمیم اشتباه کاری کند. در نتیجه عملا

«دشواره‌‌‌ تصمیم نگیری و ناگزیریِ فردافکنی» را جایگزین «مدل تصمیم‌گیری» کرده‌‌‌ایم. این در حالی است که در کشورهای توسعه‌یافته، مسیر درازی پیموده شده و مفهوم تصمیم، یک حوزه‌‌‌ مطالعاتی گسترده، بینارشته‌‌‌ای و جذاب است. ارتباط عملی بین مکانیزم تصمیم‌گیری، پیش‌بینی ریسک و خطا و استعداد و توان حکمرانی، چنان موضوع مهمی است که برخی از نظریه‌پردازان از جمله جیمز مارچ، حتی قائل به مفهومی به نام «علم تصمیم‌گیری» هستند. پژوهشگران این حوزه، در تحلیل مواجهه‌‌‌ سیاستمداران با موضوعات مهم، تلاش می‌کنند «مدل تصمیم‌گیری» آنها را شناسایی کنند؛ یعنی فراتر از شیوه‌‌‌های مرسوم شخصیت‌شناسی و تحلیل روانی، نمونه‌‌‌های مهمی از تصمیمات حساس و پیچیده را تحلیل می‌کنند تا بدانند آیا نهاد حکمرانی برای اتخاذ تصمیم، از یک یا چند مدل خاص پیروی می‌کند و همه یا بخش اعظم سناریوها و احتمالات بررسی شده؛ یا برنامه‌‌‌ای در کار نیست و رئیس جمهور می‌تواند به‌راحتی بگوید: «من هم مثل شما روز جمعه متوجه شدم.» گفته می‌شود؛ رویه‌‌‌ باراک اوباما در تصمیم‌‌‌گیری مشورتی، غالبا با عناصر تئوری فزاینده‌گرایی چارلز لیندبلوم همسو بود. این نظریه بیان می‌کند که تصمیم‌‌‌گیرندگان اغلب به‌‌‌جای تغییرات رادیکال، جویای تغییرات تدریجی هستند و با استفاده از امکان‌سنجی سیاسی، تضاد و اختلال را به حداقل می‌‌‌رسانند. ولی آنگلا مرکل از شیوه محتاطانه، عمل‌گرایانه و اجماع محور تبعیت می‌‌‌کرد که شباهت‌‌‌هایی با مدل سیاست دولتی گراهام آلیسون و فیلیپ زلیکوف دارد و به اهمیت چانه‌زنی و مذاکره در میان شرکا و ذی‌نفعان اشاره می‌کند. در این سو، مدل تصمیم‌‌‌گیری اردوغان نیز، پس از یک مقطع نسبتا طولانی تک‌رو و بدون مدل منطقی، حالا به مشی تصمیم‌‌‌گیری عقلانی بازگشته و گاهی هم به تئوری فزاینده‌گرایی نزدیک می‌شود. باید دید آیا در حکمرانی اقتصادی ایران نیز، رفته رفته تلاش برای اتخاذ تصمیمات سخت و پیچیده معمول خواهد شد یا قرار است به همین شکل کار را ادامه دهیم و فکر فردا را نکنیم.