حکمرانی و نخبگان، عجم‌اوغلو و داوداوغلو

احمد داوداوغلو، سیاستمدار مشهور ترکیه، در نخستین ساعات اعلام نام دارون عجم‌اوغلو به‌عنوان برنده‌‌ نوبل اقتصاد، در پیام تبریک خود به نکته‌‌ مهمی اشاره کرد. داوداوغلو اعلام کرد که در دوران مسوولیت خود به‌عنوان وزیر امور خارجه‌‌ ترکیه با هماهنگی نخست‌وزیر وقت (اردوغان) و رئیس‌جمهور وقت (عبدالله گل)، پیشنهاد مهمی به دارون عجم‌اوغلو داده است. او از دارون خواسته، سفارت ترکیه نزد سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) در پاریس را بر عهده بگیرد. اما چنین پاسخی دریافت کرده است: «پذیرفتن چنین پستی برای من افتخار است. ولی در حال فعالیت پژوهشی در مورد چند موضوع اقتصادی هستم.

اگر این ایده‌‌‌ها به سامان برسند، بعید نیست جایزه نوبل اقتصاد را به دنبال بیاورد.» این همان موضوعی بود که باعث شد از خودم سوال کنم، اگر عجم‌اوغلو پیشنهاد داوداوغلو را می‌‌‌پذیرفت، چه اتفاقی می‌‌‌افتاد؟ به احتمال قوی، عجم‌اوغلو با تکیه بر دانش و بینش اقتصادی خود و همچنین با توجه به روابط گسترده‌‌ بین‌المللی با پژوهشگران و مقامات اقتصادی، می‌‌‌توانست برای ترکیه سفیر اقتصادی خیلی خوبی شود و کاری کند که روابط او به‌اصطلاح چشم مقامات دولت را بگیرد و پس از مدتی کوتاه، مشاور عالی نخست‌وزیر و سپس وزیر و سکاندار اقتصاد ترکیه شود.

با شناختی که از اردوغان پراگماتیست داریم، احتمالا ارمنی بودن عجم‌اوغلو هم به یک ابزار تبلیغاتی تبدیل می‌‌‌شد و وانمود می‌‌‌کرد که در انتخاب اعضای کابینه، اوج تساهل و نگرش دموکراتیک و تخصص‌محوری را به نمایش گذاشته است؛ کمااینکه همین حالا هم کل دستگاه‌‌‌های تبلیغاتی و رسانه‌‌‌ای نزدیک به حزب عدالت و توسعه (AKP) روی این موضوع مانور می‌دهند که اردوغان با کردها مشکلی ندارد؛ نشان به همان نشان که تصمیمات اقتصادی کشور را به دو مقام کُرد سپرده که یکی از آنها مهمت شیمشک، وزیر امور مالی و دارایی و دیگری جَودَت ییلماز، معاون رئیس‌جمهور و مسوول هماهنگی تصمیمات و اقدامات اقتصادی کابینه است.

اگر عجم‌اوغلو، پیشنهاد داوداوغلو را قبول می‌‌‌کرد و در ادامه‌‌ مسیر رشد در مسیر دولتی، به ریاست بانک‌مرکزی ترکیه یا وزارت امور مالی و دارایی می‌‌‌رسید، آیا باز هم می‌‌‌توانست ایده‌‌ کتاب‌‌‌هایی همچون «دالان باریک» یا «چرا ملت‌‌‌ها شکست می‌‌‌خورند» را دنبال کند؟ آیا می‌‌‌توانست در برابر اردوغان سینه سپر کرده و با برخی از تصمیمات غلط و دردسرساز او مخالفت کند؟ برای رسیدن به پاسخ چنین پرسش‌هایی، لازم نیست از قدرت پیشگویی و مواهب نوستراداموسی برخوردار باشیم؛ کافی است به فرجام و مسیر خود داوداوغلوی استاد روابط بین‌الملل بنگریم، به روند ۳۰سال پیش بازگردیم و به شکلی کوتاه و اجمالی به سرنوشت خود داوداوغلو نگاه کنیم و به خاطر بیاوریم که افرادی همچون او، به چه شکلی وارد دستگاه حکمرانی ترکیه شدند و چه شد که از مسیر فعالیت علمی و پژوهشی، در تنگنای تصمیمات حزبی و اجرایی گرفتار آمدند.

احمد داوداوغلو در سال ۱۹۵۹ میلادی در تاشکند به دنیا آمده، مقطع متوسطه را در یک دبیرستان پسرانه در استانبول پشت سر نهاده و مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته روابط بین‌الملل در دانشگاه بوغازایچی استانبول پشت سر نهاده است. او در سال ۱۹۹۰ میلادی به مالزی رفته و پس از یادگیری زبان مالایی، رشته‌‌ علوم سیاسی و روابط بین‌الملل را در دانشگاه بین‌المللی اسلامی تاسیس کرده است. در سال ۱۹۹۵ به ترکیه بازگشته و یادداشت‌‌‌های تحلیلی او به مدت چهارسال در روزنامه‌‌ «ینی شفق» توجه محافظه‌کاران را به خود جلب کرد.

پس از آنکه در سال ۲۰۰۲ میلادی قدرت به دست حزب عدالت و توسعه افتاد، با حمایت احمد نجدت سزر، رئیس‌جمهور وقت و عبدالله گل، نخست‌وزیر وقت، داوداوغلو با کسب عنوان «سفیرکبیر» به عنوان مشاور سیاست خارجی به نهاد نخست‌وزیری رفت. او بعدها با کتاب «عمق استراتژیک» و ایده‌‌ «به صفر رساندن تنش ترکیه با کشورهای منطقه» به معمار اصلی سیاست خارجی ترکیه تبدیل شد و خیلی زود به پست وزارت امور خارجه رسید، سپس نخست‌وزیر و رهبر حزب حاکم شد. داوداوغلو در دوران ایفای مسوولیت وزارت امور خارجه، تنش خاصی با اردوغان نداشت. اما در دوران نخست‌وزیری، اولین تنش روی داد؛ چرا که از او خواستند پست «وزارت انرژی و منابع طبیعی» را به شخص برات آلبایراق، داماد ارشد اردوغان بسپارد.

خود داوداوغلو بعدها گفت: «در جلسه اعلام کردم؛ قرار نبود به اعضای خانواده‌‌ حزب پست و مسوولیت بدهیم.» پاسخ تلویحی اردوغان چنین بود: «او داماد شخص رئیس‌جمهور است، نه فردی دیگر.»  آلبایراق بعدها وزیر امور مالی و دارایی و سکاندار اقتصاد ترکیه شد و با تصمیمات خام و غلط، بیش از ۱۵۰میلیارد دلار از ذخایر ارزی بانک‌مرکزی را بر باد داد تا دلار را در مرز ۷لیره نگه دارد. اما پس از مدتی عملا دولت را ورشکسته کرد و مجبور شد استعفا دهد. روابط او با پدرزن مربوطه نیز شکرآب شد. اما خود داوداوغلو به کجا رسید؟ پس از آنکه اردوغان رئیس‌جمهور شد و داوداوغلو به طور همزمان پست نخست‌وزیری و رهبری حزب حاکم را در دست گرفت، اردوغان چنین پیشنهادی را روی میز گذاشت: «تغییر ساختار سیاسی و اجرایی ترکیه از پارلمانی به ریاست‌جمهوری، افزایش اختیارات رئیس‌جمهور و حذف پست نخست‌وزیری.»

داوداوغلو در مخالفت با این تصمیم اردوغان، استعفای خود را اعلام کرد و یک گروه رسانه‌‌‌ای به نام «پلیکان»، ترور شخصیتی داوداوغلو را به‌عنوان یک پروژه‌‌ حزبی و رسانه‌‌‌ای مهم آغاز کرد. تا دیروز همه‌جا داوداوغلو را با لفظ خوجا (به معنی استاد و برگرفته از لفظ خواجه) تمجید می‌‌‌کردند، اما به‌یک‌باره، نه‌تنها مسوولیت شکست ترکیه در پرونده‌‌ سیاست خارجی سوریه، بلکه بسیاری از مشکلات دیگر را نیز بر گردن او انداختند. داوداوغلو در وصف برخورد ستیزه‌جویانه‌‌ حزب عدالت و توسعه گفت: «ما را هل دادند و از قطار پایین انداختند.»

حالا مدت‌‌‌هاست که داوداوغلو به‌عنوان یکی از مخالفان اردوغان، حزبی را به نام «حزب آینده» تاسیس کرده است. اما در قدرت سهمی ندارد، سیاستمدار اثرگذاری نیست و در علم روابط بین‌الملل و نظریات دیپلماسی نیز گام دیگری برنداشته و اعتبار سابق را ندارد. شاید اگر در مالزی می‌‌‌ماند و روابط رو به رشد خود را با دانشمندان مالزی، اندونزی، بنگلادش، سنگاپور و دیگر کشورهای آسیا و همچنین کشورهای جهان عرب گسترش می‌‌‌داد، می‌‌‌توانست در قامت فرد صاحب‌نظری همچون کیشور محبوبانی ظاهر شود یا به‌عنوان یک مذاکره‌کننده‌‌ صلح در پرونده‌‌ فلسطین و دیگر موضوعات سازمان ملل، نقش‌آفرینی کند. اما نه‌تنها به چنین موقعیتی نرسید، بلکه در داخل نیز به‌شدت تحت فشار قرار گرفت و او را به حاشیه راندند. آری؛ نهاد سیاست در ترکیه به همین اندازه قدرتمند است و نمی‌‌‌تواند توصیه‌‌‌های اصحاب دانش و تخصص را بپذیرد.

پس به احتمال قوی، اگر دارون عجم‌اوغلو نیز سر از این دستگاه درمی‌‌‌آورد، نمی‌‌‌توانست فرجامی بهتر از داوداوغلو پیدا کند. این همان بزنگاه و پیچ حساسی است که باعث می‌شود امکان ایفای نقش در دستگاه حکمرانی برای اهل دانش به حداقل برسد و ناچار شوند بین دفاع از استقلال نظری و شخصیتی خود و بقای سیاسی و طرف مصلحت فردی را گرفتن، یکی را برگزینند. مساله دیگری که در این بحث وجود دارد، طرح انتقاد و گلایه‌های بسیار از جانب گروهی است که از مفاهیمی همچون «ماموریت ملی»، «وظیفه خدمت به وطن» و «پرهیز از عجب و خودخواهی» دم زده و معتقدند که یک دانشمند و متخصص، در هر حال باید آبرو و اعتبار خود را بر طبق اخلاص و ایثار بگذارد و فارغ از هر نوع احتمال ریسک و مخاطره، وارد جرگه حکمرانی و کار اجرایی شود.

اما واقعا مشخص نیست که آیا دفاع صرف از این مفاهیم اخلاقی، برای کشاندن پای نخبگان به دنیای سیاست و کار اجرایی کافی است یا نه. به‌ویژه در کشورهای خاورمیانه و در جایی که مصلحت و مشی دستوری حرف اول و آخر را می‌‌‌زند، اهل علم، توان رویارویی با سیاسی‌کاران و جناح‌‌‌های سیاسی را ندارند. در نتیجه بعید است در نسخه‌‌ وطنی این سناریو، افرادی همچون پسران، سریع‌القلم و دیگران نیز بتوانند در عرصه‌‌ کار سیاسی و تصمیمات کلان اجرایی، حضوری مستمر و طولانی‌مدت داشته باشند. شاید اگر توان و مجال خود را صرف تولید علم و خدمت به اندیشه انتقادی کنند، مفیدتر واقع شوند.