سرگیجه اقتصاد در قرن 21

قدرت: تاکید ما بر مزایای بازار آزاد و رقابتی و تغییرات برون‌‌‌زای فناوری، می‌‌‌تواند توجه ما را از اهمیت قدرت در تعیین قیمت‌ها، دستمزدها، مسیر توسعه فناوری و سیاستگذاری منحرف کند. بدون تحلیل قدرت، درک نابرابری یا بسیاری از مسائل دیگر در سرمایه‌‌‌داری مدرن دشوار است.

فلسفه و اخلاق: ما برخلاف اقتصاددانانی همچون اسمیت، مارکس، کینز، هایک و حتی فریدمن، تا حد زیادی از اندیشیدن در مورد اخلاق و مولفه‌‌‌های رفاه انسانی بازایستاده‌‌‌ایم. تمرکز صرف ما بر کارآیی به کم‌‌‌توجهی به اهداف علم اقتصاد، معنای رفاه و دیدگاه‌‌‌های فلاسفه در مورد برابری منجر شده است. هنگامی که تحت فشار قرار می‌‌‌گیریم، معمولا به فایده‌‌‌گرایی مبتنی بر درآمد متوسل می‌‌‌شویم. اغلب رفاه را با پول یا مصرف برابر می‌‌‌دانیم و بخش زیادی از آنچه را که برای مردم مهم است نادیده می‌‌‌گیریم. در اندیشه‌‌‌های اقتصادی کنونی، افراد اهمیت بسیار بیشتری نسبت به روابط بین افراد در خانواده یا جوامع دارند.

کارآیی: بسیاری اقتصاد را علم تخصیص منابع کمیاب یا نسخه قوی‌‌‌تر آن که می‌‌‌گوید اقتصاددانان باید بر کارآیی تمرکز کنند و عدالت را به سیاستمداران یا مدیران واگذار کنند، می‌‌‌دانند. اما در اغلب موارد، سایر اهداف محقق نمی‌‌‌شوند. بنابراین، هنگامی که کارآیی با بازتوزیع صعودی که غالبا اتفاق می‌‌‌افتد همراه باشد، توصیه‌‌‌های ما به‌ چیزی جز مجوزی برای چپاول تبدیل نمی‌شود. کینز معتقد بود که مشکل علم اقتصاد، ناسازگاری کارآیی اقتصادی، عدالت اجتماعی و آزادی فردی است. ما در مورد اول عملکرد خوبی داریم و رگه‌‌‌های آزادی‌‌‌خواهانه‌‌ اقتصاد به‌‌‌طور مداوم بر مورد آخر تاکید می‌کند، اما عدالت اجتماعی می‌‌‌تواند به دغدغه‌‌ فرعی تبدیل شود. پس از پذیرش رویکرد شیکاگو در احترام به بازار توسط اقتصاددانان چپ‌‌‌گرا عدالت اجتماعی به بازاری شدن تسلیم شد و توجه به میانگین، که اغلب به طور غیرمنطقی به عنوان «منافع ملی» توصیف می‌‌‌شد، بر دغدغه‌‌ توزیع غلبه کرد.

روش‌های تجربی: انقلاب اعتباربخشی به اقتصادسنجی، واکنشی قابل درک به شناسایی مکانیزم‌‌‌های علّی از طریق ادعا بود. اما روش‌های تایید‌‌‌شده‌‌ فعلی بر اثرات محلی متمرکزند و به مکانیزم‌‌‌های مهمی که اثر خود را با تاخیرهای طولانی اما قابل‌توجه نشان‌‌‌ می‌دهند، توجه کمتری نشان می‌دهند. درک مورخان از تصادفی بودن و علیت چندگانه، اغلب آنها را قادر می‌‌‌سازد تا مکانیزم‌‌‌های مهم، معقول، جالب و قابل تأمل را بهتر از اقتصاددانان شناسایی کنند، حتی اگر این مکانیزم‌‌‌ها با ملاک‌‌‌های استنباطی اقتصاد کاربردی معاصر همخوانی نداشته باشند.

فروتنی: ما اغلب بیش از حد نسبت به درستی خود مطمئن هستیم. اقتصاد ابزارهای قدرتمندی دارد که می‌‌‌تواند پاسخ‌‌‌های واضح ارائه دهد، اما به فرضیه‌‌‌هایی نیازمند است که در هر شرایطی معتبر نیستند. خوب است به این واقعیت اذعان کنیم که تقریبا همیشه روایت‌‌‌های دیگری وجود دارد، پس بیاموزیم که چگونه از بین آنها انتخاب کنیم.

تحول در تفکرات یک اقتصاددان

در گذشته، مانند بسیاری از هم‌‌‌نسل‌‌‌هایم، اتحادیه‌‌‌های کارگری را مانعی برای کارآیی می‌‌‌دانستم و از رو به افول گذاشتن آنها استقبال می‌‌‌کردم. اما امروزه و با مشاهده‌‌ قدرت زیاد شرکت‌های بزرگ در تعیین دستمزدها، شرایط کاری و لابی‌‌‌گری آنها در واشنگتن، نظرم تغییر کرده است. در گذشته، اتحادیه‌‌‌ها نه‌تنها دستمزدها را افزایش می‌‌‌دادند، بلکه سرمایه اجتماعی را تقویت کرده و قدرت سیاسی را برای کارگران به ارمغان می‌‌‌آوردند. کاهش نقش آنها به نابرابری دستمزد، شکاف طبقاتی، نابودی جامعه و افزایش پوپولیسم دامن می‌‌‌زند. استدلال‌‌‌های عجم‌‌‌اوغلو و جانسون نشان می‌دهد که خوش‌بینی اقتصاددانان نسبت به تاثیر مثبت تغییرات فناوری بر رفاه همگانی دیگر درست نیست. جهت‌‌‌گیری این تغییرات همواره تحت‌تاثیر قدرت تصمیم‌گیر بوده است و حضور بازیگران مختلف، مانند اتحادیه‌‌‌ها، در فرآیند تصمیم‌گیری در حوزه‌‌‌هایی مانند هوش مصنوعی ضروری است.

با مرور گذشته، متوجه می‌‌‌شوم که نسبت به فواید تجارت آزاد برای کارگران آمریکایی تردید د‌‌‌ارم و ادعای خودم و دیگران در مورد نقش مثبت جهانی شدن در کاهش فقر جهانی طی ۳۰سال گذشته را نیز با تردید می‌‌‌نگرم. دیگر از این استدلال که آسیب وارده به کارگران آمریکایی بهای معقولی برای کاهش فقر جهانی بوده است، به این دلیل که وضعیت کارگران آمریکایی با فقیران جهان قابل مقایسه نیست، دفاع نمی‌‌‌کنم. به این نتیجه رسیده‌‌‌ام که کاهش فقر در هند چندان به تجارت جهانی وابسته نبوده است. همچنین، اگر سیاست‌‌‌های چین به گونه‌‌‌ای بود که این کشور پس‌‌‌انداز کمتری از درآمد ملی خود داشت و در نتیجه آن، بخش بیشتری از رشد تولیداتش در داخل کشور مصرف می‌‌‌شد، می‌‌‌توانست با آسیب کمتری به کارگران کشورهای ثروتمند، به کاهش فقر دست یابد. با تامل بیشتر، متوجه اشتباه در قضاوت‌‌‌های اخلاقی گذشته‌‌ خود در مورد تجارت و تاثیر آن بر کارگران داخلی و خارجی شده‌‌‌ام. در حالی که وظیفه داریم به نیازمندان جهان کمک کنیم، اما تعهدات ویژه‌‌‌ای نیز در قبال شهروندان خود داریم که نسبت به دیگران نداریم.

در گذشته، با اکثر اقتصاددانان هم‌‌‌عقیده بودم که مهاجرت به آمریکا مفید است و هم برای مهاجران و هم برای کارگران کم‌‌‌مهارت داخلی، هزینه‌‌‌های کمی در بر دارد. اما دیگر با این دیدگاه موافق نیستم. باورهای اقتصاددانان در این زمینه یکسان نیست و تحت‌تاثیر روش‌های اقتصادسنجی قرار می‌گیرد که شاید معتبر باشند، اما اغلب بر پیامدهای کوتاه‌‌‌مدت تمرکز می‌کنند. تجزیه و تحلیل‌‌‌های بلندمدت در طول یک‌ونیم قرن گذشته، داستان دیگری را روایت می‌کند. هنگامی که مرزهای آمریکا به روی مهاجران باز بود، نابرابری زیاد بود و با بسته شدن مرزها به طور قابل‌توجهی کاهش یافت. همچنین به طور موجه استدلال شده است که اگر صاحبان کارخانه‌‌‌ها می‌‌‌توانستند مهاجران اروپایی را استخدام کنند، احتمالا مهاجرت بزرگ میلیون‌‌‌ها آفریقایی-آمریکایی از مناطق روستایی جنوب به کارخانه‌‌‌های شمال اتفاق نمی‌‌‌افتاد. همان‌طور که آدام اسمیت زمانی چنین کرد، اقتصاددانان می‌‌‌توانند از تعامل بیشتر با ایده‌‌‌های فلاسفه، مورخان و جامعه‌‌‌شناسان بهره‌‌‌مند شوند. فیلسوفان، مورخان و جامعه‌‌‌شناسان نیز احتمالا از این امر بهره‌‌‌مند خواهند شد.