گام معلق اقتصاد، چونان علمی تاریخی
کانت در مقدمه نقد اول که به احتمال بسیار بیشتر از خود متن کتاب خوانده شد، سوالات متافیزیک را –متافیزیکی که میخواهد به عنوان دیسیپلین عرضه شود و در محدوده عقل انسانی، یعنی مقید به زمان و مکان و مقولات محض فاهمه بگنجد- به چهار سوال محدود میکند و پس از پرسش از اینکه «چه میتوانم بدانم؟» و «چه میتوانم بخواهم؟» و یک سوال دیگر در سوال چهارم میپرسد: «انسان چیست؟» پس از این سوال، ناگزیر، متافیزیک فلسفی کانت و بسیاری پس از کانت، علمی انسانی است. پس میپرسیم علم انسانی چیست؟ فارغ از هر تلاش منسجمی که به دنبال پاسخ دادن به این پرسش باشد -برای نمونه تلاش ویلهلم دیلتای- میتوان به شکل پیشینی گفت هر آن علمی که به هر شکلی با این پرسش سروکار داشته باشد، به این معنی که برای پاسخ دادن به سوالات خود ناگزیر از پاسخ دادن به این پرسش نیز باشد -پرسش «انسان چیست؟»- آن علم، علمی انسانی است.
مقدمه دیگری باید اضافه کرد تا به مرز طرح سوال اصلی رسید؛ «علم انسانی، علمی تاریخی است؟» بهوضوح در این سوال، سوالی پایهایتر وجود دارد: «انسان موجودی تاریخی است؟» اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد، آنگاه هر علم انسانی، علمی تاریخی است و چنانچه اقتصاد به عنوان یک علم، برای بر رسیدن موضوع خود ناچار به پاسخ گفتن به سوال «انسان چیست؟» باشد، آنگاه بالضروره علمی انسانی و تاریخی و مابعد فلسفی است و نیز اگر بتوان نشان داد که هر علم انسانی و تاریخی، علمی است که بالضروره محتاج فلسفه است، حداقل برای پاسخ دادن به پرسش «انسان چیست؟» سپس میتوان ادعا کرد که اقتصاد علمی نیازمند فلسفه است؛ هرچند دانشی جدا از آن باشد. شهودا و بدون ارجاع به خود موضوعات دانش اقتصاد اگر بگوییم این دانش به نظر دانشی است که نیاز دارد به پرسش «انسان چیست؟» پاسخ گوید، به نظر دور از ذهن نیست.
سادهترین مثالی که میتوان گفت -هرچند نسبت به موضوعات عرفی دانش اقتصاد مبناییتر باشد و در واقع اساسا پرسشی اقتصادی نباشد- پرسشی از این نظیر است: «آیا هدف غایی انسان یا فضیلت نخستین -آرتهی- جماعت انسانی توسعه یا رشد است؟» فقط با یک پیوند، این پرسش به پرسش دیگر و مقصود این نوشته پیوند میخورد: «انسان چیست؟» تا بدانیم آیا باید جمعی زندگی کند و اگر جمعی زندگی کند آیا هدف از تشکیل جماعت برای او رشد و توسعه هرچه بیشتر اقتصادی و به هر وسیلهای است یا نه؛ چنانچه شهودا و حتی بداهتا میتوان نتیجه گرفت، اقتصاد دانشی صالح برای پاسخ دادن به این پرسش نیست و متولی آن دانش فلسفه است.
به نظر میرسد این استدلال اگر مقدمات شهودی آن پذیرفته شود کامل شده است و نتیجه آنکه اقتصاد دانشی نیازمند فلسفه است؛ نه برای تفنن و گسترش دامنه معلوماتش، بلکه برای آنکه مبناییترین زیرنهادهای آن به پرسش «انسان چیست؟» گره خورده است. حتی اقتصاددانی که مشغول پاسخ دادن به این پرسش باشد برای مدتی از دایره علم اقتصاد پا بیرون گذاشته و مشغول فلسفهورزی است.
دیگر سوال همچنان نیازمند پاسخ این است: «آیا هر علم انسانی و فلسفی، تاریخی نیز هست؟» و برای این کار باید مقصود از علم تاریخی تاحدی روشنتر شود. فلسفه، هنگامی که به خود نگاه میکند، خود را دانشی تاریخی میبیند. اینکه چرا خود را چنین میبیند به این علت است که تاریخ فلسفه ماجرای تلاشهای شکست و پیشرفت نیست تا به امروز رسیده باشد، بلکه تاریخی از پاسخهایی به پرسش بنیادی -پرسش از وجود- است که همچنان پس از قرون متمادی که از نخستین جوابها به آن پرسش میگذرد، جوابهایی زنده هستند.
فلسفه افلاطون و ارسطو برای دانشجو و جستوجوگر فلسفه همان اندازه معتبر و قابل استفاده است که ویتگنشتاین و هایدگر. از این رو و از این حیث دانش دیگری در مجموعه دانش بشری نمیتوان سراغ گرفت که اینچنین ارتباط زندهای با تاریخ خود داشته باشد. علوم دیگر تاریخ خود را همچون مجموعهای از شکستهای متوالی میبینند تا برسد به امروز آنها. چهبسا اساسا نیازی به مطالعه تاریخ، بر فرض مثال، فیزیک برای فیزیکدان وجود نداشته باشد. برای رسیدن به قله پیروزی الزامی به بررسی تاریخ شکستهای متوالی نیاکان وجود ندارد. اقتصاد، نه فیزیک است و نه فلسفه؛ نه همچون فلسفه با تاریخ خود اینهمانی دارد و نه مانند فیزیک بینیاز از تاریخ خود میتواند کارش را ادامه دهد. این خصیصه از خصایص دانشهایی است که بهنسبت جدید از قطار فلسفه -به عنوان حکمتی هم نظری و هم عملی- پیاده شده و هنوز فلسفه خود را برای خود نپرورانده و از چشمانداز خود به پرسش «انسان چیست؟» پاسخ ندادهاند.
میشل فوکو حکایت میکند پس از نگارش تاریخ جنون و تاریخ کلینیک به همایشی مربوط به روانشناسی در کانادا دعوت شده بود. میگوید در این همایش مورد هجوم جمعی از روانشناسان قرار گرفت که میگفتند چرا او این علم را همچنان نابالغ، شبهعلم و پلیسی خوانده است. فوکو میگوید به این روانشناسان برافروخته گفتم همین برافروختگی نشان نابالغی رشتهای از دانش است که هنوز چونان علم عرضه نشده است. فیزیکدان تاریخ علم خود را، تاریخ اولین لغزشها و شکستهایش را با اعتماد به نفس و با لبخندی که مختص نگاه پدری به نخستین گامهای لرزان کودک است مینگرد و بهظاهر اقتصاد نیز هنوز به عنوان علم عرضه نمیشود. سرسختی و سعی در دور زدن و نادیده گرفتن پرسشهایی بنیادین، انسان چیست؟ تاریخ من تا کجا با من نسبت دارد؟ نشانههایی است که میگوید اقتصاد هنوز گامهای معلق و نخستین خود را برای بدل شدن به علمی پادرجا، مستقل و بااعتماد به نفس برمیدارد.