واضع علم اقتصاد بر پایه فلسفه

اسمیت اساس نظریه خود را بر پایه کار مردانی قرار داد که مفاهیم مربوط به اوضاع روشن‌بینانه را قبول داشتند که از نظر فکری با ولتر برابر نبود؛ ولی همتای آنان به‌شمار می‌آمد. وی داده‌های تجربی گردآوری‌شده را نیز استوار ساخت تا بتواند آنچه را که  برای اصلاحات مورد نیاز بود، فراهم آورد. اسمیت نیز مانند نیوتن که بد و تجربه را در روشی عملی به هم آمیخته بود، «فیزیوکراسی را با رو سیاسی» انگلیسی ترکیب کرد تا علم فراگیر اقتصاد را پدید آورد. سهم ویژه خود آدام اسمیت در علم اقتصاد و به‌طور کلی در سیر اندیشه چه بود؟ او دو کمک بسیار مهم کرد. نخست اینکه روش تاریخی را وارد بحث اقتصادی کرد و دوم اینکه در اقتصاد خود برای ارزش کار و تقسیم آن جایگاه مهمی قائل شد. در هر حال، این دو دستاوردهایی کاملا متفاوت بودند و باید به هرکدام جداگانه توجه کنیم.

نخست روش تاریخی را مطرح کنیم. در دوره صدساله پیش از اسمیت، برای پایه‌گذاری علم فیزیک یا قوانین اجتماعی یا هر چیز دیگری استفاده از روش قیاسی رواج داشت. نگاهی به هابز یا لاک در گذشته روش آنان را به ما می‌‌نمایاند. آنان کار خود را با فرض‌‌هایی درباره وضع بشر در وضع ساده طبیعی آغاز کردند. این فرض‌‌ها که تقریبا هیچ‌گونه زمینه واقعی نداشتند، در اصل یک رشته اصول بدیهی بودند. آنها آن‌گونه که ما کوشیدیم نشان دهیم نوآوری‌‌هایی عجیب و غریب نبودند، بلکه بدیهیاتی بودند که همه نتیجه‌ها از آنان به‌دست می‌آمد.

آدام اسمیت به بدیهیات اعتقاد نداشت و کتاب او به‌گونه‌ای عرضه شده است که شباهتی به کتابی ندارد که حاوی فرضیات است. برعکس، ثروت ملل شیوهای دوستانه و گفت‌وگووار نوشته شده است و به این دلیل سر درآوردن از سر و ته آن دشوار است. این حقیقت دارد که این کتاب با هوشیاری بسیار و با آگاهی بسیار از آنچه درباره آن سخن می‌‌گوید نگاشته شده است؛ ولی گرایش به تکرار و در صورت لزوم پرگویی برای فهماندن مطلب دارد. بنابراین سبک کتاب بازتابی از این واقعیت است که اسمیت اعتقاد چندانی به این موضوع نداشت که نظام اقتصاد از یک رشته اصول بدیهی مقدماتی تشکیل می‌‌شود و فرض‌‌‌‌های بعدی را از آنها استنتاج می‌‌کنیم.

 از همان زمان نگارش نظریه احساسات اخلاقی، اسمیت گرایش زیر را به طرزی ملایم دست انداخت: «میل به اینکه دلایلی هرچند محدودتر را مسوول تمام رخدادهای ظاهری بدانیم، گرایشی است که به شکلی طبیعی در همه افراد وجود دارد؛ ولی به‌ویژه فیلسوفان استعداد غریبی دارند که برای نمایش نبوغ خود با اشتیاقی عجیب این تمایل را پرورش دهند.» آدام اسمیت به دلایل بسیاری اقتصاد را علمی ناب و مبتنی بر اصول بدیهی نمی‌‌دانست؛ مایلیم در این جا به یکی از دلایل که اهمیتی ویژه دارد، اشاره کنیم. کشف بزرگ هیوم در اوان جوانی این بود که از دوره هابز به بعد مردم به خطا گمان می‌‌کردند که قوانین علت و معلولی همان قطعیت و همان یقین عقلانی قوانین منطقی را دارند و تمام اعضای محترم جامعه که صد سال را صرف مبارزه با این اندیشه کرده بودند که کار جهان به راستی بر پایه فصلی طولانی نیز به تاریخ مستعمرات اختصاص داد و به هنگام نگارش آن نظریه موشکافانه‌‌ای درباره سرمایه‌‌داری تدوین کرد.

اسمیت پیش از مارکس تا حدودی به نظریه موجبیت اقتصادی تاریخ پرداخت. بیان مارکس جزم اندیشانه‌‌تر است؛ ولی تحت تاثیر این اندیشه اسمیت و همچنین تحت تاثیر نظریه ارزش کار بود. اسمیت که برای جامعه فئودالی احترام چندانی قائل نبود، اعتقاد داشت که اربابان بزرگ زمانی که تصمیم می‌‌گرفتند مازاد تولید خود را در برابر کالاهای تجملی به شهرها بفروشند، قدرت خود را از دست می‌‌دادند. به گفته اسمیت تجارت خارجی و صنعت به شکلی آرام و نامحسوس، رفته رفته، آن چیزی را به بار آورد که خشونت نهادهای فئودالی هرگز نمی‌‌توانست به‌وجود آورد. اینها کم کم چیزی را در اختیار مالکان بزرگ قرار دادند که آنها حاضر بودند تمام مازاد تولید زمین‌‌هایشان را در برابر آن بدهند و به تنهایی و بی‌‌آنکه اجاره داران یا ملازمانشان را در آن شریک کنند، آن را به مصرف برسانند.

به این ترتیب، بازرگانان ناخواسته ابزار نابودی نجبا، یعنی کالاهای تجملی را در اختیار آنان قرار دادند. نجبا به جای آنکه از مازاد تولید برای حفظ اجاره‌داران و پیروان نظامی‌شان استفاده کنند که منبع قدرتشان بودند، آن مازاد را در برابر «جواهرات بدلی و زینت‌آلات زیبا و بی‌مصرف» به شهرها فروختند. به این ترتیب که به قول هگل «دیالکتیک تاریخ» نقش خود را بازی کرد. چنان‌که اسمیت می‌‌گوید: «به این ترتیب، دو دسته متفاوت از مردمی که به هیچ روی قصد خدمت به خلق را نداشتند، مهم‌ترین انقلاب را در جهت عادت همگانی به بار آوردند. ارضای کودکانه‌‌ترین خودبینی‌‌ها یگانه انگیزه مالکان بزرگ بود. بازرگانان و صنعتگران که عاقل‌تر بودند، فقط از دیدگاه منافع خود اقدام می‌‌کردند و در پی اصول پیله‌‌وری خود در هر جا که اندک سودی داشت سرمایه‌‌گذاری می‌‌کردند. هیچ‌یک از این دو دسته، از انقلاب بزرگی که نتیجه نادانی یک گروه و سعی و کوشش گروه دیگر بود و رفته‌رفته پدید می‌‌آمد، آگاه نبود و آن را پیش‌‌بینی هم نمی‌‌کرد.

 

سنت روشنفکری در غرب (از لئوناردو تا هگل)

تالیف: ج. برونوفسکی/  ب.مازلیش

ترجمه: لی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌لا سازگار، انتشارات آگاه