انگار جان پنگوئنها مهمتر است
در واقع با جهانی شدن مسائل، پدیدهها دیگر قابل تفکیک از یکدیگر نیستند و در تاثیر و تاثر معنادار قرار دارند. با ملموستر شدن گرمایش کرهزمین که اثرات آن بهخوبی در برهم خوردن چرخه آبوهوایی در ایران قابل مشاهده است، بیش از پیش تغییرات اقلیمی به سرنوشت دولتها و ملتها گره خورده است. میزبانی امارات متحده عربی به عنوان یکی از چند کشور اول تولیدکننده گازهای گلخانهای از اجلاس کاپ ۲۸ ناشی از این دغدغه جهانی است. فارغ از اهداف و برنامههای جانبی که این کشور از این اجلاس به دنبال تحقق آن است، میزبانی چنین رویدادهای بینالمللی بیش از پیش این شیخنشین ثروتمند خلیجفارس را در مدار حکمرانی جهانی و روندهای بینالمللی قرار میدهد.
در این اجلاس حدود ۵۰شرکت نفت و گاز، از جمله شرکت عظیم نفتی آرامکو عربستان وعده دادند که بعد از ۲۰۵۰ میلادی دیگر گازهای گرمایشی وارد اتمسفر زمین نکنند. البته این وعدهها فقط مرحله تولید را در بر میگیرد، نه سوزاندن سوختهای فسیلی؛ به همین خاطر منتقدان گفتهاند که این وعدهها، تاثیری قابلتوجه بر مقابله با تغییر اقلیم نخواهد داشت. اما کشورهای حاضر در اجلاس کاپ ۲۸ در دبی که قول دادند انرژیهای نوین را سهبرابر کنند، به ادعای آنها این اقدام کمک خواهد کرد سوختهای فسیلی حداکثر تا سال ۲۰۵۰ از سیستم انرژی جهان حذف شوند. فارغ از این وعدهها که در بیانیه پایانی اجلاس مورد تاکید قرار گرفت، مساله بنیادینی که در سالهای اخیر بر اجلاس آبوهوایی با ماهیت سیاسی آن سایه افکنده، نابرابری و شکاف بین کشورهای توسعهیافته با دیگران است. این شکاف، هم در تولید ناخالص داخلی کشورها قابل مشاهده است، هم در ابزارها و شیوههای نوین تولید. تا زمانی که چنین نابرابری مشهودی پابرجاست، نمیتوان از سرنوشت واحد صحبت کرد.
بین کشوری مانند هلند در شیوههای تولید، از جمله در حوزه کشاورزی مدرن با کشوری عقبمانده همچون افغانستان که هنوز از ابتداییترین روشهای کشت پیروی میکند، فاصله بسیار عمیق و بنیادین است. همین وضعیت را میتوان در استفاده از هیدروژن سبز و زغالسنگ در کشورهای شمال و جنوب مشاهده کرد. با وجود پیشرفتهایی که در استفاده از انرژیهای تجدیدپذیر صورت گرفته، فرآیند توسعه جهانی همچنان وابسته به نفت است؛ بهخصوص مصرفکنندگان اصلی نفت یعنی آمریکا، چین، آلمان، فرانسه، هند، اندونزی، کرهجنوبی و... که از قضا جزو ۱۰ کشور اول آلاینده در فهرستهای سالانه هستند. طبیعتا مسوولیت اصلی متوجه این چند کشور است، اما چون نزدیک به ۷۰درصد تولید ناخالص جهانی را به خود اختصاص دادهاند، زبان برایی برای متهم کردن بازیگران تولیدکننده نفت دارند.
از زاویه چنین انتقاداتی است که باید به یک استدلال فضا داد، بدون اینکه در دام تئوری توطئه افتاد. این استدلال اهرمزدایی از بازیگران نفتی خاورمیانه با این گزاره است که نفت ارزش خود را تا ۲۰۳۰ و شاید ۲۰۵۰ از دست خواهد داد؛ گزارهای که حداقل از اوایل قرن بیستویکم تاکنون متاثر از نوع روابط غرب با تولیدکنندگان اصلی نفت مطرح میشود و هسته اصلی آن معطوف به این مساله است که این بازیگران نتوانند سلاح نفت را برای اهداف سیاسی خود و متعادل کردن فشارهای غرب مورد استفاده قرار دهند. در این میان تنها چیزی که کماهمیت است این واقعیت است که در یک نظام بینالملل چندپاره و غنی از شکافها، اگر نفت و گاز خاورمیانه نباشد، زندگی روزمره مردمان این منطقه باید از چه راهی تامین شود؛ آنهم منطقهای که طی نزدیک به یکقرن درگیر چرخه خشونت و بیثباتی بوده و دههها طول خواهد کشید تا بتواند زیرساختهای توسعه را پیاده کند.
اگر آنگونه که فعالان اقلیمی، سبزها، فمینیستها و توسعهگرایان غربی از سرنوشت مشترک انسانها و پنگوئنها در قطب جنوب سخن میگویند، راهکار عملی آن توجه به شاخص فقر و نابرابری جهانی میان شمال توسعهیافته با جنوب توسعهنیافته است. بدون رفع چنین وضعیتی، هرگونه صحبت از تعیین دستورکار جهانی، از ژستهای روشنفکرانه فراتر نخواهد رفت و به ابزارهای سیاسی اعمال فشار بیشتر تبدیل خواهد شد.