پایهگذار «جمهوری دوم» ایتالیا
دوقطبی سیاسی
در اوایل دهه ۱۹۹۰، آن بهاصطلاح «جمهوری اول» و احزاب سیاسی ایتالیایی که آن را تشکیل داده بودند، زیر ضربات قوه قضائیه با رسوایی بدنام Mani Pulite (دستهای پاک) که بر حلقههای فساد گسترده متمرکز بود، سقوط کرد. برلوسکونی میراث مرکز دموکراتیک چشمانداز سیاسی ایتالیا را که عمدتا توسط حزب دموکرات مسیحی نمایندگی میشد، در دست گرفت و راه را برای دوقطبی سیاسی باز کرد؛ بهویژه پس از تصویب قانون اکثریت انتخاباتی که شیوه اجرای سیاست را در کشوری متحول کرد که تا آن زمان برای همیشه «گسسته و شکسته» به نظر میرسید. او همچنین موفق شد هوشمندانه بخش اصلی جنبشهای سیاسی فاشیستی یا نئوفاشیستی سابق ایتالیا را آزاد و ائتلافی حاکم ایجاد کند که تقریبا یکدهه در دو دوره جداگانه در قدرت باقی ماند. بهعنوان یک سرمایهدار رسانهای، برلوسکونی کارآفرینی بود که در پایان دهه ۱۹۷۰، تلویزیون تجاری را در ایتالیا معرفی کرد و انحصار تلویزیون دولتی را شکست. این اقدام هوای تازهای را به ارمغان آورد، اما -باید فهمید که- همزمان ابتذال و پیشپاافتادگی برای پخش محتوا را هم به دنبال داشت.
موفقیت برلوسکونی در تیم فوتبال میلان در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ او را در کانون توجه قرار داد. تنها یکشخصیت سیاسی در ایتالیا وجود داشت که برلوسکونی هرگز نتوانست او را شکست دهد: رومانو پرودی، نخستوزیر سابق و رئیس کمیسیون اروپا. برلوسکونی در هر دو انتخابات عمومی ۱۹۹۶ و ۲۰۰۶ متحمل شکست از او شد. من این فرصت را داشتم که بین سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۱ برای هر دو رهبر کار کنم. دیدگاهها و شیوههای اجرای سیاست خارجی آنها نقطه مقابل هم بود. هر دو، دیدگاه و رویکردهای خاص خود را داشتند، اما در مورد برلوسکونی، تنها گزینهای که برای دستیارانش باقیمانده بود، اجرا و تبدیل این گزینهها به واقعیتهای قابلدوام بود. گاهی اوقات به نظر میرسید که برلوسکونی همراهی مستبدانی مانند معمر قذافی (رهبر لیبی)، حسنی مبارک (رئیسجمهور مصر) و ولادیمیر پوتین (رئیسجمهور روسیه) را ترجیح میدهد که به دلیل نبود محدودیت در تصمیمگیری و نبود قیدوبند سیستمهای دموکراتیک و چسبندگی بوروکراسی نسبت به آنها حسادت میکرد. بااینحال، بیانصافی خواهد بود که او را به تمایلات استبدادی -همانطور که بسیاری چنین کردند- نسبت دهیم. به نظر من او واقعا به آزادی و دموکراسی اعتقاد داشت.
چشمانداز روسیه-ناتو
در سال ۲۰۰۲، برلوسکونی چشمانداز شورای روسیه-ناتو را برای غلبه بر میراث جنگ سرد، یکبار و برای همیشه، ترسیم کرد. او جورج دبلیو بوش و ولادیمیر پوتین را گرد هم آورد تا برای آینده مشترکی دست یکدیگر را بفشارند که در حالت ایدهآل باید با پیوستن روسیه به ناتو به پایان میرسید. بااینحال، شرکای غربی او، بهویژه در آنسوی اقیانوس اطلس، هرگز خریدار چنین دیدگاهی نبودند. برلوسکونی متوجه نبود -یا احتمالا وانمود به ندانستن کرده بود- که قطار توسعه بیامان ناتو به سمت شرق پیشتر ایستگاه را در دهه ۱۹۹۰ با حسن نیت دولت کلینتون ترک کرده بود. درس غمانگیز از چنین فرصت ازدسترفتهای، امروز هنوز در چمنزارهای غرق در خون اوکراین طنینانداز است.
به همین ترتیب، او معتقد بود که ترکیه سزاوار جایگاهی در اتحادیه اروپاست که از سال ۱۹۶۰ درخواست کرده بود. او معتقد بود که این کشور عامل ثبات بیشتری برای شرق مدیترانه و فراتر از آن خواهد بود. او با ستاره سیاسی جدید ترکیه، رجب طیب اردوغان، که در سال ۲۰۰۲ نخستوزیر شده بود، رابطه بسیار خوبی برقرار کرد. برلوسکونی بهعنوان یک رهبر لیبرال مسیحی در نظر گرفتهشده بود که در آن زمان به سمت یک اسلامگرای میانهرو میرفت. فقط کوتهنظری فرانسوی-آلمانی توانست این پروژه را با شکست مواجه کند. با نگاهی به نگرش امروز ترکیه، بدون شک با یک فرصت بزرگ دیگر ازدسترفته روبهرو هستیم. یکی دیگر از دونوازیهای اروپایی، این بار انگلیسی-فرانسوی (با رهبری پشت پرده آمریکا) یکی دیگر از ابتکارات سیاست خارجی برلوسکونی را غرق کرد: مشارکت استراتژیک ایتالیا با لیبیِ دوره قذافی با هدف مهار موج پناهندگان از شمال آفریقا و راهاندازی پروژههای زیرساختی بزرگ در این حوزه. او در سال ۲۰۰۸ برای اجرای این طرح «پیمان دوستی» با لیبی امضا کرد.
«نیکلا سارکوزی»، رئیسجمهور فرانسه و «دیوید کامرون»، نخستوزیر بریتانیا، اما نمیتوانستند روابط ممتازی را که برلوسکونی با شخصیتی پیچیده و سخت مانند رهبر لیبی ایجاد کرده بود، تحمل کنند. آنها همچنین نمیتوانستند فرصت تجاری را که چنین رابطه ویژهای به شرکتهای ایتالیایی به بهای تجارتهای انگلیسی و فرانسوی اعطا میکرد، بپذیرند. برخلاف آنها، برلوسکونی تنها کسی بود که بهاندازه کافی شجاع بود تا جلوی پارلمان لیبی برود و از گذشته استعماری ایتالیا در لیبی عذرخواهی کند. قذافی در پاییز ۲۰۱۱ کشته شد و بقیه تاریخ این کشور، ماجرایی غمانگیز است.
برلوسکونی در تعامل با اتحادیه اروپا لحظات حساسی را پشت سر گذاشت. او از برخی از کردارهای غیرارادی در سیاستهای اتحادیه اروپا و بسیاری از استانداردهای دوگانه برخاسته از بروکسل متنفر بود، اما در نهایت، این رابطه را به نقطه شکست نرساند. او بیشتر به آتلانتیسیسم علاقه داشت تا اروپاییگرایی، گاهی اوقات با پیامهای شرمآوری که تکرار میکرد «در هر موضوعی [او] با ایالاتمتحده همسو است، حتی قبل از اینکه بداند موضع آمریکا کدام است.» هرگز نمیتوان به او فهماند که چنین موضعی اهرمهای سیاسی ایتالیا در قبال ایالاتمتحده را به خطر میاندازد و خطر محکوم کردن رم را به دنبال دارد، به این دلیل که همواره به دنبال واشنگتن بود.
اطفای حریق
تجربه کاری من با برلوسکونی بسیار چالشبرانگیز بود. رویکرد تجاری/ بازرگانی در او بهطور غریزی مخالف با مقامهای مختلف دولتی بود؛ احساسی که وقتی قوه قضائیه اقدامات خود را علیه او تشدید کرد افزایش یافت. در برخی مواقع، تصور میشد که او توسط افشاگران سریالی که آماده خیانت به او هستند، احاطه شده است. برلوسکونی بهطور متناوب بین تکبر و تواضع، بهویژه در اولین سالهای قدرتش، با اعتمادبهنفس مفرط حرکت میکرد. او تجربه بینالمللی گستردهای نداشت، اما وانمود میکرد که بیشتر و بهتر از دستیارانش میداند، تنها براساس این واقعیت که زندگی و جهان را بهتر میشناسد، زیرا میلیاردر شده بود. اگرچه چنین ویژگیهایی ممکن است در تجارت خوب باشند، اما لزوما در سیاست جهانی صدق نمیکنند. برلوسکونی اغلب با نگرشی اشتباه، مشکلات بینالمللی را بیشازحد شخصیسازی میکرد. او -اغلب بهاشتباه- معتقد بود که رابطه شخصی او با برخی از رهبران خارجی میتواند بهطور خودکار راه را برای حل هر مشکلی هموار کند. او این واقعیت را نادیده گرفت که منافع متفاوت بین دولتها عموما فراتر از آحاد شخصیتهای سیاسی میرود؛ مهم نیست که چقدر بااستعداد باشند.
با توجه به این زمینه، اگر بخواهم شرح شغلم را در کنار برلوسکونی خلاصه کنم، باید بگویم که شغلم آتشنشانی بود. بیشتر اوقات، من و سایر کارکنان پس از گافهای افسانهای او با رهبران و رسانههای خارجی، برای کنترل خسارت بسیج میشدیم. پیوند محکمی که برلوسکونی با جورج دبلیو بوش ایجاد کرد، او را به حمایت از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ سوق داد. سربازان ایتالیایی در سال ۲۰۰۴ پس از تصویب قطعنامه ۱۴۸۳ توسط شورای امنیت سازمان ملل که به ماموریت بینالمللی برای ایجاد ثبات در عراق اجازه میدهد وارد عراق شدند. بااینحال، برلوسکونی بهطور خصوصی همیشه در مورد حضور سلاحهای کشتارجمعی در عراق دوران صدام حسین تردید داشت. برلوسکونی همچنین از حامیان سرسخت اسرائیل و حق آن برای داشتن مرزهای امن بود، در حالی که او همیشه نگرش بسیار گرمتری نسبت به حقوق فلسطینیان نشان میداد. او عملا موضع ایتالیا را از موضع حمایت قوی از آرمان فلسطین به موضعی بسیار بیشتر از [حمایت از] اسرائیل تغییر داد.
رابطه شخصی برلوسکونی با اردوغان دقیقا به دلیل دیدگاههای آشتیناپذیر در مورد مناقشه اسرائیل و فلسطین پس از یکتماس تلفنی توفانی که من با شرمندگی در جریان عملیات اسرائیل علیه غزه در دسامبر ۲۰۰۸-ژانویه ۲۰۰۹ شرکت کردم، از هم پاشید. حتی اگر گاهی اوقات با سبک و سیاست برلوسکونی مخالف بوده باشم، بهعنوان یک ایتالیایی، تماشای تمسخر او در سال ۲۰۱۱ توسط همتایانش -سارکوزی و آنگلا مرکل، صدراعظم وقت آلمان- در یک کنفرانس مطبوعاتی فراموشنشدنی، دردناک بود.
سیاستهای پوپولیستی
شیوه تاریخی سیاستگذاری برلوسکونی انبوهی از شبیهسازان را در سراسر جهان ایجاد کرد: از هوگو چاوز گرفته تا ژایر بولسونارو، اردوغان، دونالد ترامپ و بوریس جانسون. اولین تکرار سیاستهای پوپولیستی در جهان، دوره قدرت برلوسکونی در ایتالیا بود. از این نظر برای بسیاری، ایتالیا یک آزمایشگاه ننگین سیاسی بود. اگرچه برلوسکونی بنیانگذار واقعی یک «مکتب پوپولیستی سیاست و حکومت» خیالی بود، اما در گفتوگوهای خصوصی و محرمانه، احتیاط و عقل سلیم بسیار بیشتری از خود نشان داد. یکی از کاستیهای اصلی او در سیاست داخلی و بینالمللی این بود که ترجیح میداد در میان مردمان «بلهقربانگو» و «شیفتگان خود» احاطه شود. آنها اغلب دیدگاه و سیاستهای برلوسکونی را با گفتن سیستماتیک آنچه او میخواست یا دوست داشت بشنود بهجای حقیقت گاه دشوار به خوردش میدادند. معدود کسانی که با حسن نیت تلاش کردند با ارائه دیدگاهها و گزینههای مختلف، منافع ملی ایتالیا را بهتر پیش ببرند، معمولا از معرکه دور نگه داشته میشدند. بسیاری از آنها رفتند یا اغلب مجبور به ترک شدند. من هم در بین آنها بودم.
او رهبری بود که دو بار این شانس را داشت که ایتالیا را به دموکراسی بالغ و لیبرال واقعی تبدیل کند، اما تا حد زیادی شکست خورد. او هرگز سبک زندگی خصوصیاش را که بهطور خلاصه به آن «بونگا بونگا» میگویند، رها نکرد و در آن دهها دختر جوان جذاب -که هیچ بررسیای از پیشینه آنها انجام نشده بود و میتوانستند تلفنهای همراه خود را نزد خویش نگه دارند- در اقامتگاههای خصوصی او سرگرم میشدند. هرگز نمیشد او را آگاه کرد که چنین گردهماییهایی خطرات امنیتی نگرانکنندهای به همراه دارد. قوه قضائیه ایتالیا هرگز به او مهلت نداد. برلوسکونی دهها کیفرخواست داشت که تقریبا همیشه در آنها تبرئه میشد اما همین پروندهها تا حد زیادی توانایی او را برای عملکرد موثر به خطر انداخته بود.
برلوسکونی همیشه با رسانهها -در ایتالیا و خارج از آن- بهویژه در مطبوعات بریتانیا رابطهای پرفراز و نشیب داشت. فایننشالتایمز و اکونومیست از جمله نشریاتی بودند که بهطور نظاممند به او حمله میکردند و او را برای حکومت نامناسب میدانستند. دلیل واقعی این بود که برلوسکونی، برخلاف آنچه اکنون بسیاری در ایتالیا ادعا میکنند، ناسیونالیسم ایتالیایی «حاکمیتگرا» را پذیرفته بود. او از آزادسازی اقتصادی حمایت کرد، اما قاطعانه با «فروش به ثمن بخس» به نفع سرمایهگذاران خارجی مخالف بود. منتقدان برلوسکونی عمدتا نماینده این منافع خارجی بودند و با برلوسکونی بهعنوان مانعی در راه گشودن ایتالیا به روی سرمایه جهانی برخورد میکردند. متاسفانه، نخستوزیر فقید هرگز به یکی از معدود مشاوران خوب اطراف خود که از او میخواستند با خرید اکونومیست و فایننشالتایمز مشکل را حل کند، گوش نکرد.
برلوسکونی هرگز درس واقعی از قدرت در دموکراسیهای غربی (که «روپرت مرداک» در دنیای رسانه بهطور موثری برای چند دهه در ایالاتمتحده، بریتانیا و استرالیا به نمایش گذاشته بود) نگرفت. قدرت واقعی در اختیار کسانی نیست که از سوی مردم «انتخاب» شدهاند، بلکه در دست کسانی است که بر مردم در نحوه رأیدادن تاثیر میگذارند؛ صاحبان گروههای بزرگ رسانهای. متاسفانه، برلوسکونی بیشتر آرزو داشت پادشاه شود تا «پادشاهساز». او نمیتوانست در برابر «کانون توجه بودن» مقاومت کند. احتمالا، بهعنوان یک «پادشاهساز»، در طول عمر خوششانس خود با مشکلات بسیار کمتری مواجه میشد.