زندگی و نظرات فیلسوف نوکانتی ارنست کاسیرر

کاسیرر پس از آنکه دانشگاه برلین را برای خود نامطلوب یافت، برای ادامه تحصیل به دانشگاه لایپزیگ و سپس به دانشگاه هایدلبرگ رفت؛ اما در نهایت به دانشگاه برلین بازگشت. کاسیرر به‌عنوان یک علاقه‌مند به کانت تحت‌تاثیر هرمان کوهن قرار گرفت و از این جهت تصمیم گرفت تا برای انجام مطالعات خود به دانشگاه ماربورگ عزیمت کند تا زیر نظر هرمان کوهن به تحصیل خود در رشته فلسفه ادامه دهد.

کاسیرر بر مطالعه آثار کوهن و کانت متمرکز شد و برای فهم بهتر آثار کانت به مطالعه آثار افلاطون، دکارت و لایب‌نیتس پرداخت.  او همچنین برای فهم بهتر آثار کوهن نیز به مطالعات عمیقی در حوزه زیست‌شناسی، مکانیک و ریاضیات مبادرت ورزید. در کنار همه این مطالعات، کاسیرر به مدد حافظه بسیار قدرتمند خود و برای درک بهتر آثار فلاسفه به یادگیری زبان‌های مختلفی چون ایتالیایی، یونانی، لاتین، انگلیسی، فرانسوی و سوئدی پرداخت و در نتیجه همین دانش او در حوزه زبان‌های مختلف جهان بود که توانست جلد اول فلسفه فرم‌های سمبلیک، زبان را به رشته تحریر درآورد. کاسیرر پس از قدرت گرفتن آلمان نازی در این کشور به علت یهودی بودن مجبور به ترک آلمان شد و به انگلستان مهاجرت کرد تا به‌عنوان استاد در دانشگاه آکسفورد به تدریس بپردازد. ارنست کاسیرر در نهایت در سن هفتادویک‌سالگی در سیزدهم آوریل سال۱۹۴۵ میلادی در حیاط دانشگاه کالیفرنیا در حین پاسخ دادن به سوالات دانشجویانش درگذشت.

آنچه از کاسیرر برای ما مهم است، داشتن یک نگاه کلی از اندیشه‌های اوست. اینکه چگونه به‌عنوان یک نفس شناسنده به مطالعه موضوع مورد شناخت خود می‌پردازد تا بتوانیم از این طریق به درک روشن‌تری از روایت او از عصر روشنگری برسیم. کاسیرر به‌عنوان یک فیلسوف نوکانتی، به فهمی از کانت رسیده ‌است که تحت تاثیر هگل است. به زعم فلسفه کاسیرر، متفکران و فیلسوفان در هیچ دوره‌ای از تاریخ بشر در خلأ شکل نمی‌گیرند. بی‌تردید آنها تحت تاثیر مسائل علمی، دینی و اجتماعی زمانه خود بوده‌اند. به‌عبارتی دیگر، در اندیشه کاسیرر این متفکران نیستند که در تعیین سیر اندیشه نقش اصلی ‌دارند، بلکه معضلات و مسائل مطرح‌شده در زمانه آنها است که ذهن متفکران را جهت می‌دهد و آنها را در مسیر اندیشه قرار می‌دهد.

مضاف بر این آنچه برای ما در فهم روایت کاسیرر از دوره روشنگری مهم است، پاسخ به این پرسش است که آیا کاسیرر در ارائه روایت خود درخصوص دوره روشنگری، بی‌طرف خواهد ماند یا جانبدارانه به روایت خود خواهد پرداخت؟ پاسخ این پرسش را در نوشتارهای خود کاسیرر می‌توان یافت. کاسیرر در نقد رانکه، که ادعا می‌کرد که می‌توان خویشتن را محو کرد و به بیان و بازآفرینی آنچه واقعا روی داده ‌است پرداخت، بیان می‌دارد که این نوع رابطه میان شناسنده و موضوع شناخت که رانکه آن را ادعا کرده، سخت مورد تردید است! کاسیرر در تبین تردید خود بیان می‌دارد که «شناخت را هرگز نباید به معنای بازنمایی شی دانست و درباره هیچ موضوعی بدین طریق علم حاصل نمی‌شود، بلکه باید مشارکت شناسنده را در موضوع شناخت تصدیق کرد و در این مشارکت هم محدودیت شناخت را دید و هم شرط وضعی بودن طبیعت را ... اگر این سخن درباره فیزیک درست باشد درباره تاریخ به‌طریق اولی صادق است. در قلمرو تاریخ این مشارکت، ذهنیت و فردیت و شخصیت تاریخ‌نگار را هم شامل می‌شود.»

به این ترتیب بنا به بیان خود کاسیرر می‌توان پی برد که بی‌تردید در روایت کاسیرر از دوره روشنگری و بازنمایی او از آن دوران تحت تاثیر اندیشه‌های نوکانتی بوده ‌است. به زعم کاسیرر فلسفه کانت کمال فلسفه روشنگری است و در نتیجه، بازنمایی کاسیرر نیز از آن دوره تنها به مسائلی توجه دارد که از نظر کانت نیز حائز اهمیت هستند. این تاثیرگذاری تا آنجا رسوخ می‌یابد که حتی موضوع فصل‌های کتاب فلسفه روشنگری و ترتیب قرارگیری این فصل‌ها نیز یادآور آثار کانت هستند. حال شاید این پرسش مطرح شود که با علم به این موضوع چرا فلسفه روشنگری ارنست کاسیرر منبع اصلی ما در این پروژه برای بازنمایی دوره روشنگری شده ‌است؟ در پاسخ به این پرسش باید به نوآوری فلسفه کاسیرر اشاره کرد.

کاسیرر جزو  معدود کسانی است که هم به سنت فلسفی تحلیلی و هم به سنت فلسفه قاره‌ای تسلط دارد. او هم علوم دقیق می‌داند و هم هنر و علوم انسانی. کاسیرر در واقع آخرین فیلسوف اروپایی بود که به هر دوی این فرهنگ‌ها آشنایی داشت و در نتیجه، هم می‌توانست با فیزیکدانی چون انیشتین بحث کند و هم با فیلسوفی چون هایدگر. در واقع، فلسفه کاسیرر کوششی است در آن جهت که این دو سنت فلسفی را که همواره در جدال با یکدیگر هستند، سازش دهد. او شاخه‌ها گوناگون فرهنگ را ساخت‌های سمبلیک می‌داند. ساخت‌های سمبلیکی که هرکدام از آنها دارای معیارهایی درونی هستند تا بتوانند واقعیتی یگانه و مستقل از ذهن ارائه کنند.

به زعم او هرکدام از این فرهنگ‌ها بیانگر یک فرهنگ مشترک هستند و آن «انگیختگی و آفرینندگی» است. عملی که او «مرکز تمام فعالیت‌های انسانی» می‌داند. از این نظر کاسیرر این دو سنت را به نوعی به یکدیگر پیوند می‌دهد و بیان می‌دارد که هر کدام از آنها در حال بیان حقیقتی هستند که دلیلی ندارد آنها را این‌گونه تفسیر کنیم که حقیقت بیان شده توسط  طرف مقابل را رد می‌کند. دلیل انتخاب کاسیرر نیز درست در همین‌جاست که خود را نشان می‌دهد. ما در روایت او بی‌تردید با یک بازنمایی بی‌طرف مواجه نیستیم؛ اما خود را از وارد شدن در یک نگاه جانبدارانه جدلی تحلیلی یا قاره‌ای رهانیده‌ایم و این همان چیزی است کاسیرر را برای ما جذاب می‌سازد.