ظهور و سقوط روشنگری در چین

دو خاستگاه فرهنگی توسعه در غرب

برای درک اهمیت واقعی روشنگری اروپا در تحولات اقتصادی پس از آن، به یاد بیاورید که این روشنگری شامل دو ایده بسیار مبتکرانه و مکمل بود: اول، این مفهوم که دانش و درک طبیعت می‌تواند و باید برای پیشبرد شرایط مادی بشریت استفاده شود و دوم، این ایده که قدرت و حکومت برای خدمت به ثروتمندان و قدرتمندان نیست، بلکه برای خدمت به کل جامعه است. ترکیب این دو و پیروزی آنها در بازار ایده‌ها، هم‌افزایی عظیمی را ایجاد کرد که منجر به تغییرات اقتصادی عمیقی شد، از صنعتی شدن و رشد سرمایه فیزیکی و انسانی تا کشف و تسلط بر نیروها و منابع طبیعی. این توسعه فراتر از تصور عموم در سال۱۷۵۰ بود.

فراگیری این باور‌ها در اروپا که از تغییرات سازه‌های ذهنی و نهادهای غیررسمی حکایت داشت، در غیاب قدرت مطلقی که از مجموعه نهادی مرسوم محافظت کند موجب تغییرات نهادهای رسمی نیز شد. این برخلاف نظریاتی است که فرهنگ را موضوعی بی‌ربط به توسعه قلمداد کرده و آن را متغیری سطحی می‌دانند. از نظر موکر پیشرفت‌های تکنولوژیکی قبل از انقلاب صنعتی هم اتفاق افتاده‌اند؛ اما در غیاب تحولات در بازار باور‌ها این پیشرفت‌ها به مرور متوقف شده و از بین رفته‌اند. برای نمونه نگاه کنید به تاریخ اسلام در قرون وسطی. بنابراین همان‌گونه که موکر تاکید می‌کند، انقلاب صنعتی در بستری توسعه یافت که در آن شاهد تغییر نگاه به مفهوم پیشرفت بودیم.

روشنگری در چین

اگر این استدلال که روشنگری اروپا عاملی حیاتی در توسعه بعدی اروپا بود حتی تا حدی پذیرفته شود، باید این سوال مطرح شود که چرا تمدن‌های دیگر دستخوش دگرگونی مشابهی نشده‌اند. یک پاسخ این است که این روشنگری در امتداد توسعه تجارت و رشد اقتصادی در اروپا بود. بحث دیگری که به نظر جذاب‌تر است، این است که چین واقعا جنبشی قابل مقایسه با روشنگری اروپا را تجربه کرد؛ اما به اندازه کافی متفاوت بود که به مجموعه‌ای از نتایج متفاوت منجر شد. پیشرفت علم و فناوری که یک ملت را غنی می‌کند، به‌شدت به باورهای فرهنگی کسانی که در هرم بالایی توزیع سرمایه انسانی هستند، یعنی نخبگان فکری و فنی، بستگی دارد.

این استدلال ساده مبنی بر اینکه چین هرگز روشنگری نداشته و بنابراین انقلاب صنعتی نیز نداشته است، ناقص و گمراه‌کننده است. برخی از تحولاتی که ما از نزدیک با روشنگری اروپا مرتبط می‌کنیم، به‌طور قابل‌توجهی شبیه رویدادهای چین است؛ اما تفاوت‌های روشنگری اروپایی و چینی به اندازه شباهت‌ها آشکار است. در اواخر دوران مینگ، چین ظهور یک جنبش فکری به نام شیکسو یا «مطالعات بتن» را تجربه کرد. با توجه به ابهاماتی که در معنای این اصطلاح وجود دارد، نباید هیچ مفهوم مدرنی را در آن دنبال کنیم. با این حال، اغلب به معنای «موضوعات عملی» مانند کنترل آب، علوم نظامی و مدیریت و همچنین دانشی است که به نوعی قابل تایید است. این جنبش بیانگر مخالفت با امتحانات امپراتوری و تحصیلات متنی جدا است که بر زندگی فکری چین در آن زمان حاکم بود. در هر صورت، مقدار زیادی از نوآوری فکری در این جنبش وجود داشت. بخشی از این دانش از غرب به عاریت گرفته شده بود (بیشتر از طریق یسوعیان و کتاب‌هایی که همراه آنها آورده بودند) و بخشی دیگر از آن بومی بود.

یکی دیگر از عناصر حیاتی که در چین تا حد زیادی متفاوت بود، پل‌های نهادی بود که اروپای قرن هجدهم بین کسانی که دانش گزاره‌ای داشتند و کسانی که دانش تجویزی را کنترل می‌کردند، ایجاد کرد. در مهندسی، مکانیک، شیمی، معدن، و کشاورزی، علما و سازندگان در چین به همان اندازه که در اروپا در ارتباط بودند از هم فاصله داشتند. جریان اطلاعات بین کسانی که چیزها را می‌دانستند و کسانی که چیزهایی می‌ساختند در چین بسیار محدودتر و ضعیف‌تر از اروپا بود و درک اینکه این ارتباط کلید پیشرفت در آینده است، در شرق وجود نداشت. نیدهام خاطرنشان کرد که «کار واقعی در مهندسی همیشه توسط صنعتگران بی‌سواد یا کم‌سواد و صنعتگران چیره‌دست انجام می‌شد که هرگز نمی‌توانستند از آن شکاف شدیدی که آنها را از «باسوادهای یقه سفید» جدا می‌کرد، عبور کنند.» این جدایی یکی از تفاوت‌های مهم غرب و شرق بود.

p30 copy

تاکید فرانسیس بیکن بر ایجاد ارتباطات نه فقط در درون جامعه علمی و بین دانشمندان و افراد صاحب قدرت، بلکه در نهایت بین قلمرو محقق و تولیدکننده، کشاورز و دریانورد، دستور کار تحقیق در اروپا را دوباره تعریف کرد. نیدهام خاطرنشان می‌کند که دانشمندان چینی و استادان شخصیت‌های ایدئوگرافیک، کاملا از صنعتگران خود دور بودند و برای مدت طولانی به «تئوری‌های بدوی پنج عنصر و دو اصل یانگ و یین» ادامه دادند. او خاطرنشان می‌کند که به ندرت افراد استثنایی در چین از این موانع عبور کردند. در اروپا، همان‌طور که دیدیم، چنین افرادی بیشتر بودند. علاوه بر این، فرهنگ اروپایی تلاش کرد تا دانش علمی و تکنیک‌های تحقیقی را که فیلسوفان طبیعی به‌کار می‌برند، در اختیار نوآوران فناوری قرار دهد و به این ترتیب به پیشرفت تکنولوژیک کمک و از آن حمایت کند. نمی‌توان گفت که در دو قرن اخیر امپراتوری چین هیچ تلاشی در این راستا صورت نگرفت؛ اما در نهایت نتوانستند بر موانعی که قدرت مستقر بر سر راه آن قرار می‌داد، فائق آیند. وجود یک قدرت استبدادی بزرگ و فقدان آن در اروپا نیز یکی دیگر از مواردی بود که باید مورد تاکید قرار گیرد.

همتای چینی جنبش روشنگری در قرن هفدهم و هجدهم به‌عنوان مکتب کائوژنگ یا تحقیقات شواهد شناخته می‌شد. در این مکتب، اندیشه‌های انتزاعی و ارزش‌های اخلاقی به‌عنوان موضوعی برای بحث به حقایق عینی، نهادهای مستند و وقایع تاریخی راه یافتند. دانش‌پژوهی چینی در این دوره ذاتا ضد مطالعه علمی یا مقاوم در برابر ایده‌های جدید نبود. این جنبش بر اساس تحقیقات دقیق بود، برای نمونه بر نیاز به اثبات و شواهد برای اظهارات، و اجتناب از ایمان، حدس و گمان تاکید می‌کرد. همه چیز کاملا امیدوارکننده به نظر می‌رسید؛ اما در نهایت به نتیجه‌ای متفاوت از اروپا منجر شد. دانشمندان چینی عمدتا به مطالعات فیلولوژی، زبان‌شناسی و تاریخی علاقه داشتند و مطمئن بودند که اینها به اطمینان بیشتر درباره سخنان و مقاصد واقعی حکیمان باستانی چین منجر می‌شوند و از این رو، به درک بهتری از نحوه زندگی در زمان حال می‌رسند.

اما بر خلاف جنبش روشنفکری در اروپا جنبش چین توسط ماندارین‌ها، نخبگان نئو کنفوسیوسی حاکم که طبق اکثر گزارش‌ها علاقه چندانی به پیشرفت مادی نداشتند، باقی ماند. این نشان‌دهنده ایده‌های مسلط رأس هرم سرمایه انسانی در چین است.  تلاش اولیه برای نوآوری فکری را که کم و بیش همزمان با انتقاد فزاینده اروپا از پیشینیان بود، می‌توان در نوشته‌ها و کارنامه لی ژی (1527-1602)، فیلسوفی با تمایلات هترودوکسی (رویکرد خلاف جریان اصلی و تفکرات متعارف و رایج زمانه خود) جست‌وجو کرد که در واقع به نظر می‌رسد این احساس را داشته است. از نظر او برای فیلسوف بودن لازم نبود محقق کنفوسیوسی باشید. دیدگاه‌هایی که مشابه آنهایی است که ما با روشنگری رادیکال اروپایی مرتبط می‌کنیم، توسط لی بیان شد؛ از جمله اینکه منافع شخصی بخشی از طبیعت انسان است و نباید محکوم شود و اینکه لذت‌های جسمی ممکن است هم فضیلت آمیز و هم درمانی باشد.

چنین دیدگاه‌هایی تهدیدی جدی برای امپراتوری خواهد بود که ادغام آن تا حد زیادی بر پذیرش عمومی آموزه‌های ارتدکس توسط نخبگان تحصیل‌کرده متکی است. دست‌کم از این نظر، ممکن است از سوی دیوان چین، لی به‌عنوان یک تهدید جدی در نظر گرفته شود که مارتین لوتر یک یا دو نسل قبل از آن در اروپا بود. با این حال، در چین، حتی امپراتوری ضعیف مینگ متاخر می‌توانست سرکوب ایده‌های خرابکارانه را بهتر از دولت‌های اروپایی هماهنگ کند. لی پس از انتشار کتاب بدعت‌انگیزش، توسط نگهبان امپراتور دستگیر و زندانی شد و در زندان خودکشی کرد.

از نظر محققان مدرن، «همه این دستاوردهای نظری در طول سلسله بعدی [چینگ] ناپدید شد» تا جایی برای فعالیت‌های فکری مبتنی بر متن و عقب مانده ایجاد ‌کند؛ اگرچه تفاوت دقیق بین مکاتب شیکسو و کائوژنگ هنوز مورد بحث است. امروزه اتفاق نظر وجود دارد که با ظهور چینگ، علم چینی به قول المان «به سمت سنت‌های بومی یادگیری کلاسیک روی آورد» و «در طول قرن نیوتنی در اروپا، دانشمندان چینی به‌طور همزمان بر احیای پزشکی بومی، ریاضیات و نجوم تمرکز کردند. این تحولات تا اواسط قرن نوزدهم، زمانی که پزشکی و فناوری مدرن غربی غیرقابل غلبه و مقاومت ناپذیر شد، به چالش کشیده نشد.» اینکه خطابه ارتجاع در چین نتوانست به خطابه غالب تبدیل شود، شاید قابل تحلیل با این نظر داگلاس نورث باشد که بیان ایده و گسترش آن به هزینه‌های این تبیین بستگی دارد. بی‌شک هزینه بیان ایده‌های بدعت‌گرایانه در چین بسیار بالاتر از جایی مانند اروپا بود. بنابراین نمی‌توان انحصار پیدایش ایده‌های نوین را متعلق به اروپا دانست. اروپا جایی بود که این ایده‌ها در آن پیروز شدند نه جایی که فقط این ایده‌ها در آن جا شکل گرفته باشند.

سخنان می در کتاب «تردیدهای مربوط به مطالعه نجوم، 1693» محدودیت‌های اساسی را نشان می‌دهد که انباشت و کاربرد دانش مفید در چین مشمول آن بود. در آثار می، مدرن‌ها به هیچ وجه برتر از قدیمی‌ها نیستند و هیچ پیشرفتی در تاریخ وجود ندارد. در واقع انباشت دانش بشری صرفا نشانه‌ای از شایستگی برتر پیشینیان است. درحالی‌که دانشمندان کائوژنگ دریافتند که مطالعه ریاضیات و نجوم برای مطالعات اسنادی آنها ضروری است، ایده‌های آنها به عمل تبدیل نشد و آنها بر درک متون باستانی به جای استفاده از دانش خود در مسائل عملی متمرکز بودند.

در هر صورت روشن است که روشنگری چینی - اگر این اصطلاح درست باشد - آنچه را که روشنگری اروپایی انجام داد، به وجود نیاورد. دستور کار تحقیقاتی آن شامل دانش اندک یا فقدان دانش مفید بود و در عوض، در یک فرمول مختصر، آنها «ارزش‌های فرهنگی خود را زنده می‌کردند». به‌عنوان مثال، ریاضیات و نجوم برای بازسازی اندازه و شکل ناقوس‌های برنزی تشریفاتی تاریخی یا بازسازی کالسکه‌های باستانی به‌کار گرفته شد. اگرچه جنبش کائوژنگ تا حدی به‌عنوان یک جنبش شورشی در اعتراض به فتح مانچو در سال1644 متولد شد، نتوانست خود را از تشکیلات امپراتوری مجزا کند و دستور کار آن تا حد زیادی محدود به آنچه دربار حمایت می‌کرد، باقی ماند. اگر دولت امپراتوری چین علاقه‌ای به هدایت تحقیقات به سمتی نداشت که بتواند از دانش مفید در حمایت اقتصاد بهره‌مند شود، به نظر می‌رسد هیچ نهاد دیگری که علاقه یا ظرفیت انجام این کار را داشته باشد، وجود نداشته است. دستور کار دانش‌پژوهی چینی عمدتا گذشته‌نگر باقی ماند. به نظر اشتباه می‌رسد که تجربه چینی‌ها را «شکست» بدانیم. آنچه استثنایی و در واقع منحصر به فرد است، اتفاقی است که در اروپای قرن هجدهم رخ داد.

تغییرات ایده‌ها و توسعه اقتصادی

بازار ایده‌ها و کارآفرینان فرهنگی قرن هفدهم که از آن بیرون آمدند، جنبش فکری معروف به روشنگری را به وجود آورد. این مجموعه‌ای پیچیده، ناهمگون و گاه با یکدیگر ناسازگار از باورهای فرهنگی، اما در عین حال یک تغییر هماهنگ فرهنگی بود که اروپا را به‌طور منحصربه‌فردی به کانون مدرنیته اقتصادی تبدیل کرد. با این حال، برای اقتصاددانی که درباره ریشه‌های توسعه اقتصادی اروپا سوال می‌کند، مضامین ثابت در فرهنگ نخبگان همگی به یک جهت اشاره می‌کنند؛ فرهنگ توسعه عملی، اعتقاد به پیشرفت اجتماعی و شناخت اینکه دانش مفید کلید اصلی پیشرفت است. این باورها با عناصر فرهنگی دیگری تکمیل شدند از جمله ایده قدرت سیاسی به‌عنوان یک قرارداد اجتماعی، محدودیت‌های رسمی در قوه مجریه، آزادی بیان، رقابت‌پذیری فکری، تساهل مذهبی، حقوق اولیه بشر، فضیلت فعالیت اقتصادی و تجارت و تقدس حقوق مالکیت. رواج فزاینده این باورها که به راحتی زیر چتر بزرگ روشنگری قرار می‌گرفت، زیربنای فرهنگی رشد اقتصادی بود، داربستی که می‌توان روی آن ساختمان‌های اقتصادی جدید و پررونق‌تری بنا کرد.

از میان تمام آن باورها، تصورات مربوط به قدرت دانش مفید برای دگرگونی اقتصاد، نیروی محرکه در ایجاد واگرایی بزرگ را تشکیل می‌داد. بنابراین به راستی می‌توان گفت آنچه در اروپا رخ داد نسبت به سایر تمدن‌ها و مناطق منحصر به فرد بود. جوئل موکر می‌نویسد: «اگر دین در غرب به‌طور یکسان با فرهنگ مکانیکی و فناوری تولید خصومت می‌کرد، اختراعات قرون وسطایی که برای پیشرفت تکنولوژیک بعدی حیاتی بودند، ممکن بود هرگز شکوفا نمی‌شدند. اما همان‌طور که قبلا اشاره شد، عناصر مهمی در کلیسای مسیحی قرون وسطی وجود داشتند که عمیقا به مسائل فنی علاقه داشتند. در واقع، برخی از پیچیده‌ترین و باهوش‌ترین نویسندگان در زمینه فناوری راهبان بودند، مانند راجر بیکن و تئوفیلوس. استدلال لین وایت مبنی بر اینکه صومعه‌ها پیشرو پیشرفت فناوری در غرب قرون وسطی بودند، امتحان خود را پس داده است.