کوچ عقلانیت از جامعه هیجان‌زده

خشم، عصبانیت و هیجان موج می‌زند. رفتارها قابل پیش‌بینی نیست و هر لحظه حادثه‌ای دردناک رخ می‌دهد. نه نظام سیاسی مستقر قصد کوتاه‌آمدن دارد و نه معترضان؛ طرفین به دنبال یارکشی‌‌‌اند و آنکه در تیم آنها نباشد، بر آنهاست و باید منتظر پیامد رفتارهایش بماند. تمامی میدان‌ها به تصرف درآمده‌اند؛ از میدان بازار تا میدان فوتبال. هیجانات و احساسات مستولی شده و به تنها راه مبارزه برای کسب یا پاسداری از قدرت تبدیل شده‌اند. رفتارهای احساسی به اشکال مختلف انجام می‌پذیرند و از آنها تفاسیر متفاوتی به عمل می‌آید. سرگشتگی موج می‌زند. معنا در موقعیت ساخته می‌شود و قواعد احساسات در لحظه وضع می‌شود.

گاهی بوق‌زدن اتومبیل‌ به اعتراض تفسیر می‌شود و چند دقیقه بعد، نشانه‌ای از شادی است. فردی که تا چند لحظه پیش، شیشه خودروهای دیگران را به سبب بوق‌زدن می‌شکست، اینک دستش را از روی بوق خودروی خود برنمی‌دارد و دیگران را به بوق‌زدن تشویق می‌کند. یک‌روز، روزنامه‌ای اعضای تیم ملی فوتبال کشور را بی‌غیرت خطاب می‌کند و روز دیگر به پسوند باشرف مفتخر می‌سازد. همان بازیکنان، روزی وطن‌فروش هستند و روز دیگر به‌عنوان سرباز وطن از آنها یاد می‌شود. اینچنین ویروس هیجان به جان سیاستمدار، روحانی، نیروهای امنیتی و انتظامی، استاد، دانشجو، دانش‌آموز، ورزشکار، راننده، مغازه‌دار، پیر و جوان و... سرایت می‌کند و در این میان، تماشاگران بازی ایران و انگلستان، بین باشرف و بی‌شرف خطاب کردن بازیکنان معلق می‌شوند و اعضای همان تیم نیز، بین گل‌زدن و گل‌نزدن، شاد بودن یا نبودن، خواندن یا نخواندن سرود ملی و... سرگشته می‌شوند.

در این آوردگاه بحران‌زده، عقلانیت پیش پای هیجانات ذبح می‌شود و اگر کنشگری پرچم پرهیز از خشونت و مسیر عقلانیت را در پیش بگیرد، از دو سوی رزمگاه، قیچی می‌شود. هر سخنی که بوی آرامش و اجتناب از ستیزه دهد، منکوب و از هر کنش خیرخواهانه، تعبیر به خیانت می‌شود.

برخی از معترضان به جای اشک‌ریختن برای کم‌سابقه‌ترین شکست فوتبالی، کارناوال شادی راه می‌اندازند و بعضی از متولیان، آنها را به خیانت و وطن‌فروشی متهم می‌کنند. همان معترضان نیز در فضاهای عمومی، علیه متولیان، شعار «ایران را پس می‌گیریم» سر می‌دهند. مفاهیم در نزد هریک، بار معنایی خود را می‌یابد و باید آنها را در نظام معنایی خود تفسیر کرد. هیچ‌یک حرف همدیگر را درک نمی‌کنند و این شکاف معنایی، به گسست پدیده دولت-ملت دامن زده است. فهم رفتارها و شعارها دشوار شده است. هویت ملی و مفهوم ملی‌گرایی در نزد طرفین معانی متفاوتی دارد و همین تفاوت در معنا، زمینه‌ساز اتهامات و جنایات مختلف شده است.

هر روز که می‌گذرد، مسیر توافق، باریک و باریک‌تر می‌شود و ابزار گفت‌وگو بر زمین نهاده می‌شود. اصحاب خرد نیز جرات ورود به این گذرگاه پرخطر و این تونل وحشت را ندارند. کنشگری که می‌خواهد خود را از لاک بی‌تفاوتی خارج سازد و طرفین را اندرز دهد و به گفت‌وگو فراخواند، آماج تیرهای زهرآگین قرار می‌گیرد تا بدین‌گونه عطای خیرخواهی را به نشستن بر لب جوی ببخشد. جامعه ایرانی، خسته، فرسوده و عصبانی است. راه پیشگیری از فرسایش، فروپاشی و زوال؛ پرهیز از خشونت‌ورزی و در پیش گرفتن مسیر گفت‌وگوست. طی کردن این مسیر نیازمند کنشگرانی صبور و آگاه است تا مسیر عقلانیت را در این جاده پرسنگلاخ در پیش گیرند و سرزنش‌های ناشی از خارهای مغیلان را تحمل کنند. فرجام رها کردن جامعه هیجانی و بحران‌زده، فروپاشی است.