علیه سازش
به عبارت دیگر، برجام که در دوره تیمی که این توافق را به سرانجام رسانده بود غالبا در زمینهای با درنظر گرفتن متغیرهای داخلی، منطقهای و بینالمللی، مسیر خود را میپیمود، با قرارگرفتن در دستان تیم جدید وزارتخارجه ایران، عملا به ساحتی بدل شده که نگاه تکبعدی و مستقل از متغیرهای تاثیرگذار بیرونی بر کلیت و حتی جزئیات آن مستولی شده است، بههمیندلیل است که بهعنوان مثال، تحول بزرگی مانند تهاجم نظامی روسیه به خاک اوکراین، ناگهان بدل به ابزاری میشود که توسط آن روسیه، مذاکرات را گروگان میگیرد یا طرفهای غربی، بر سر مساله انرژی، تلاش میکنند تا زورآزمایی با طرف روسی را در زمین برجام نیز ادامه دهند. این نگاه طرف ایرانی به برجام (و از قضا به بسیاری از مسائل ریز و درشت داخلی) موجبشده است تا اساسا نه افکار عمومی در ایران و نه طرفهای جدی مذاکرهکننده خارجی، درک و ذهنیت شفافی از خواستههای تیم ایرانی بهدست نیاورند؛ مسالهای که میبینیم عملا حصول تفاهم و حتی بهکارگیری ادبیاتی کارساز برای مذاکره را نیز تحتالشعاع خود قرار داده است.
از طرف دیگر، تیم مذاکرهکننده فعلی در ایران ظاهرا «چشمانداز» روشنی از فردای توافق جدید، واقعا در ذهن ندارد و از همینرو، از طراحی و بهکاربستن یک «استراتژی» مشخص یا حتی تشریح و توضیح «نقشهراه» خود به مردم و طرفهای مذاکره، ناتوان مانده. اهمیت «چشمانداز» برای تیم مذاکراتی در آنجاست که احتمالا آنها متاثر از تجربه پیشین در خروج آمریکا از برجام، واهمه دارند که این توافق نیز به سرنوشتی مشابه دچار شود (که اصلا دور از ذهن نیست) اما مساله آن است که توان پاسخگویی به مردم و در هنگامه بروز چنین رخدادی، در تیم مذاکرهکننده دیده نمیشود چراکه آنها پیوسته تیم پیشین را مقصر کل و جزء وقایع پسابرجام میدانستند و حال، خود در همینجایگاه قرار گرفتهاند.
مجموعه عوامل داخلی، متغیرهای خارجی، تحولات منطقهای و بینالمللی و مهمتر از همه، تجربه کنش و واکنشهای نیمبند بین ایران و ایالاتمتحده به روشنی نشان میدهد تا زمانیکه تنشزدایی جدی و واقعی بین دو کشور صورت نگیرد و طرفین، چالشهای اساسی خود (حتی اساسیتر از مساله هستهای یعنی رویکرد متخاصم علیه یکدیگر) را حل نکرده و کنار نگذارند، حتی همین توافقی که بهنظر تا عملیشدن، راه دور و دراز و حتی ناممکنی را در پیش دارد نیز به سرانجام نخواهد رسید و هیچ توافق دیگری چه سیاسی، چه اقتصادی، چه نظامی و... نیز نمیتواند بین این دو، آغازگر راهی برای «تعامل» تلقی شود، از همینرو با توجه به تعمیق چالشهای بین طرفین و مهمتر از همه، «تاکتیکیشدن» مذاکرات هستهای برای ایران (بهجای تلقی آن بهعنوان یک استراتژی اساسی)، نمیتوان طرف ایرانی را مصمم و مشتاق به حصول توافق دانست و طرف غربی نیز کماکان میتواند با ابزارهای پر زور خود که تا اینجا نیز کماثر نبوده، مقاصد خود را دنبال کند. احتمالا زین پس، نهتنها انتظار کشیدن برای حصول سازش در این توافق، بیثمر بهنظر میرسد بلکه همینکه جرقهای، در انبوه تنشهای طرفین، فضا به سمت یک بحران رهنمون نشود، قابلشکرگزاری خواهد بود.