دو راهی سرنوشت

توقف رشته فعالیت‌های گردشگری و حلقه‌های مرتبط به آن و بعد اعمال سیاست قرنطینه‌سازی عمومی، موجب تعطیل‌شدن زنجیره‌های تولید و تامین مختلف مرتبط به‌هم و بروز بی‌سابقه‌ترین رکود در اقتصاد جهانی شده است. در حالی که صندوق بین‌المللی پول اکتبر ۲۰۱۹ (آبان ۱۳۹۸) پیش‌بینی رشد اقتصادی ۳ درصد را برای سال ۲۰۲۰ داشت، در آوریل ۲۰۲۰ (فروردین ۱۳۹۹) آن را به منفی ۹درصد تغییر داد. پیش‌بینی خوش‌بینانه سازمان تجارت‌جهانی منفی ۱۳ درصد و پیش‌بینی بدبینانه این سازمان منفی ۳۲ درصد است (یونیدو، ۲۰۲۰). پدیده‌ای که از زوایای مختلف پرسش‌های مهمی را به میان می‌کشد که از دیدگاه‌های مختلف قابل بحث و گفت‌وگو است (برای مثال ر.ک به ژیژک، ۱۳۹۹: ۲۰۲۰؛ پکیتی، ۲۰۲۰). 

  تاثیر کرونا بر میزان رشد اقتصاد جهان(منبع: یونیدو، ۲۰۲۰)

در این مطلب، سعی می‌کنم با توجه به این موقعیت بی‌نظیر تاریخی جهانی، چند پرسش را طرح و به سهم خود پاسخی به آنها بدهم. اول اینکه، آیا این وضع جهانی می‌تواند دلالت‌های مهمی در عرصه نظریه‌پردازی اقتصادی – اجتماعی داشته باشد؟ دوم اینکه، در چنین موقعیتی آیا آسیب پذیرتر بودن فقرا به معنای توجه جدی به پروژه مساوات‌گرایی اجتماعی هست؟ سوم اینکه، اگر پاسخ پرسش دوم مثبت است، راهکار اساسی پیشبرد پروژه مساوات‌گرایی اجتماعی به‌خصوص در متن جامعه ایران چیست؟

 

  دلالت‌های کرونا: جامعه در ریسک و هستی شناسی اجتماعی‌گرا

 الف: جامعه در ریسک

واقعیت امر این است که کرونا همچون شبحی هولناک و وحشت‌آفرین به‌طرز ناگهانی بر فراز جهان ظاهر شد و در آنی همه‌جار را فرا‌گرفت. جامعه جهانی با بیماری‌های واگیردار کُشنده، پیش از این بارها برخورد داشته است. ولی ابعاد آنها اینگونه فراگیر نبوده است. این فراگیری دال بر وضع نوین تاریخی است که جامعه‌شناس برجسته آلمانی، اولریش بِک (۱۹۸۶:۱۳۸۸)، «جامعه در ریسک» می‌نامد و آن را در کتابی به همین نام به بحث می‌گذارد. کتابی که از قضا انتشارش در سال ۱۹۸۶مصادف شد با حادثه انفجار نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل شوروی. از آن زمان تاکنون، حوادث مهم دیگری از جمله زلزله فوکوشیما و انفجار نیروگاه هسته‌ای آن، یخ شدن آب‌های قطبی و بالا آمدن آب دریاها، گرم‌شدن زمین و از بین رفتن برخی از گونه‌های حیوانی و گیاهی، پاره‌شدن لایه ازون و در خطر قرار گرفتن اتمسفر زمین، و ظهور ویروس‌هایی چون سارس، اِبولا، مرس و آنفلوآنزای خوکی رخ داده که هر کدام مهر تاییدهای دیگری هستند بر نظریه وی. اما شاید هیچ‌کدام از این موارد، با کرونا قابل‌قیاس نباشند. پرواز شبح ترسناک کرونا بر فراز بام جهان و نگرانی هم‌زمان جهانی از ابتلا و مرگ، مصداق قوی‌تری است بر نظریه وی. 

بِک، تحولات اجتماعی و اقتصادی چند سال اخیر مدرن را به دو دوره تقسیم می‌کند. اول، دوره مدرنیته کلاسیک که پیشبرد فرآیند صنعتی‌شدن، همراه با احساس خطر درباره مسائلی چون قحطی و گرسنگی و حوادث طبیعی است. در این دوره، جامعه انسانی با دستیابی به ابزار علم و تخصص (تکامل فناوری)، توانست تا حد زیادی بر نگرانی‌های مالتوسی غلبه کند. دوم، دوره تعمیق مدرنیته است که به سال‌های بعد از جنگ‌جهانی و به‌خصوص دهه ۱۹۸۰ به بعد مربوط می‌شود که با ظهور فناوری اطلاعات و ارتباطات، جوامع و اقتصادها در هم تنیده شدند؛ مرزها و فاصله‌ها کمرنگ شدند و تلاش انسان برای دخالت هر چه بیشتر در طبیعت و محیط‌زیست افزایش یافت. در این دوره، علم و تخصص، کارکردی دوگانه پیدا کرده است. از سویی، همچون دوره اول، در خدمت انسان است و از سوی دیگر، بلای جان انسان شده است. شبح جهانی و جامعه در ریسک، در اصل، بیان‌هایی دیگر از «دهکده کوچک جهانی» و «نظام اقتصاد – جهانی» است که با دو دیدگاه متعارف و دگراندیش مطرح شده‌اند. اولی با نگاهی مثبت و با غفلت از تناقض‌های این نظام، از درهم تنیده شدن اقتصادها و جوامع و حتی برچیده شدن مرزها در برابر حرکت سرمایه و کالاها استقبال می‌کند. دومی، با توجه به منطق انباشت سرمایه، بر دینامیزم درونزاد این نظام، یعنی انتقال مازاد از پیرامون به مرکز و ضرورت گریزناپذیر درهم تنیده شدن هرچه بیشتر کل جهان به یکدیگر و تشکیل کلیتی واحد در مسیری پارادوکسیکال، تاکید دارد. صرف‌نظر از جهت‌گیری‌های نظری، در هر حال، در اینکه جهان به‌‌شدت به‌هم پیوسته است و به تعبیر نظریه‌پردازانی چون هاروی (۱۳۸۶)، زمان و مکان چنان فشرده شده‌اند که اتفاقی در جایی از جهان، در لحظه، کل جهان را می‌تواند درگیر کند، تردیدی نیست.

ب: هستی‌شناختی اجتماعی‌گرایانه 

کرونا، همان‌گونه که پیش‌تر ذکر شد مصداق مهمی از نظریه جامعه در ریسک اولریش بِک است. از سوی دیگر، مصداقی مهم از به‌هم پیوسته بودن افراد، چه در مقیاس جهانی و چه در مقیاس ملی است. این به‌هم پیوستگی ناظر بر صحت رویکرد اجتماعی‌گرایانه به هستی انسانی است. کرونا، اکنون، همچون آزمایشگاه تاریخی مهمی، حکم تاییدی قاطع بر این دیدگاه‌ هستی‌شناسانه می‌زند. آنچه پیش‌تر چندان نامحسوس و ناروشن بود را به صراحت محسوس می‌کند و به روشنی نشان می‌دهد که نظریه‌های فردگرایانه مبتنی بر این باور که «جامعه چیزی نیست جز جمع جبری افراد»، تا چه حد نادرست هستند. در موقعیت کرونا، به نوعی مردم جهان و مردم هر کشوری به یکدیگر چنان پیوند می‌خورند که هیچ فردی در داخل کشور و هیچ کشوری در مقیاس جهانی نمی‌تواند بدون همکاری دیگران، با دلهر‌ه پیش‌آمده، مواجهه مطلوبی کند. عدم رعایت مراقبت‌های بهداشتی و قرنطینه‌ای نه‌تنها فرد را در معرض مخاطره قرار می‌دهد بلکه به دیگران نیز آسیب می‌زند و این مسوولیت‌پذیری اجتماعی را برجسته می‌کند.  جامعه‌ای که ظرف بهتری برای شکوفایی استعدادهای انسان و کاهش دلهره‌ها در موقیت تاریخی ریسک‌زا فراهم می‌کند، در مقابل جامعه‌ای قرار دارد که این ویژگی‌ها را ندارد و انسان را در برابر بحران‌ها به حال خود رها می‌کند. اولی جامعه سالم و دومی جامعه ناسالم است. تفاوت اصلی این دو نیز ریشه در دموکراتیزه‌بودن یا نبودن مناسبات تولید و توزیع دارد. به بیانی دیگر، یعنی، فردیت فرد در محیطی که سامان اجتماعی بهتری دارد، بهتر معنا پیدا می‌کند.  برای مثال، کشورهایی چون آلمان و کره‌جنوبی به‌رغم تفاوت‌ها در روش‌های به‌کار گرفته شده برای پاسخگویی به کرونا، وضع بسیار بهتری از نظر مواجهه با بحران داشته‌اند. با تغذیه مناسب پیش از بحران، دسترسی عمومی مردم به حداقل‌های زندگی، وجود زیرساخت‌های قوی بهداشتی و درمانی برای پیشگیری و غربال‌گری و مراقبت‌های درمانی عالی بعد از ابتلا ، عملکرد بهتری داشته‌اند. یعنی، شهروندان این جوامع به دلیل احساس حمایت قوی از سوی جامعه برساخته مبتنی بر مساوات‌گرایی اجتماعی (در متن نظام اقتصاد جهانی کنونی)، در مجموع، احساس دلهره کمتری نسبت به شهروندان جوامعی چون آمریکا و ایران داشته‌اند که فاقد این ویژگی‌ها هستند.  در گروه اول، فردیت فرد با احترام گذاشتن به حقوق شهروندی افراد تکریم می‌شود و در عین‌حال با توزیع عادلانه‌تر ثروت و درآمد و تامین زیرساخت‌های قوی و حمایت‌های اجتماعی برای آحاد جامعه، فرد در چنین موقعیت‌های توفانی احساس می‌کند که در کشتی امن اجتماعی نشسته و از خطرات جامعه در ریسک، تاحدی ایمن است و در مقابل با رهایی از فردیت در خود فرورفته‌ای که مصداقی از تعبیر «انسان گرگ انسان است»، خود را در خدمت جامعه و کمک به دیگران قرار می‌دهد. در گروه دوم، بخشی از جامعه به ‌دلیل نبود نظم مساوات‌گرایانه اجتماعی، در چنین توفانی، به حال خود رها می‌شوند. اما آثار این رهاسازی، فقط گریبان توفان‌زدگان وحشت‌زده را نمی‌گیرد. از طریق آنان، کل جامعه در معرض تهدید و خطر قرار می‌گیرند.  در چنین موقعیتی، بسیار خوب می‌توان درک کرد که چرا برابری اجتماعی حائز اهمیت فراوان است. چرا، وجود فقر زیاد به معنای ناتوانی در مواجهه با کرونا و به خطر افتادن کل جامعه است. کرونا، هم از منظر هستی‌شناختی، بر هویت اجتماعی انسان تاکید دارد و هم از منظر انسانی و اخلاقی، بر سیاست‌های اجتماعی‌گرایانه مُهر تایید می‌زند؛ و هم از منظر کارکردی صیانت از جان کل شهروندان، بر ضرورت تقویت همبستگی اجتماعی و بهبود سطح استانداردهای زندگی محرومان و فقرا، از طریق دموکراتیزه کردن نظام تولید و توزیع ثروت و درآمد، تاکید جدی دارد. 

  برابری راهکار اساسی مواجهه با جامعه در ریسک

موقعیت کرونا و جامعه در ریسک، منطق فرضی فیلسوف سیاسی برجسته قرن بیستم، جان رالز (۱۹۷۱:۱۳۸۸)، به نام منطق موقعیت اولیه را عینیت می‌‌بخشد که مبنای نظریه مطرح وی به‌نام عدالت است. راولز، با فرض اینکه جامعه‌ انسانی، در ابتدای خلقت قرار دارد و هیچ‌کس نمی‌داند در آینده در چه موقعیتی قرار خواهد گرفت، دو اصل مهم را به مثابه منشور قرارداد اجتماعی، از دل مباحثه افراد چنین جامعه‌‌ای با هم، استخراج می‌کند. اصل اول، تقدم آزادی فردی است. اصل دوم، دو بند دارد: الف) وجود امکان دسترسی یکسان برای همه افراد به فرصت‌های برابر. ب) تامین‌ حداقل‌های زندگی برای افرادی که ممکن است در گذر زمان آسیب‌پذیر شوند.

از آنجا که افراد در موقعیت یکسان اولیه‌ای قرار دارند و به‌دلیل وجود پرده حجابی در برابرشان، نمی‌دانند که در آینده چه جایگاهی خواهند داشت، بند ب اصل دوم رای می‌آورد؛ چون حکم پوشش ریسک آسیب‌پذیر شدن را دارد که قرعه آن می‌تواند به نام هر فردی صادر شود. از نقدهای رادیکال وارد بر این نظریه از جمله اولویت دادن به آزادی فردی در مقابل عدالت اجتماعی فعلا می‌گذریم و با شبیه‌سازی روش استنتاج آن، به منشوری برای قرارداد اجتماعی بر مبنای موقعیت عینی کرونایی می‌رسیم. در شرایط کرونایی، همه کشورها و جوامع در معرض موقعیت فرضی رالز قرار دارند. هیچ‌کس از ابتدای ظهور کرونا، نمی‌داند در روزهای آینده چه سرنوشتی خواهد داشت. ویروس کرونا، در همه جا، به سرعت شایع شده و در چنین شرایطی، با فرض وجود هم‌اندیشی عمومی، به احتمال زیاد، آحاد افراد جامعه در مورد دو اصل زیر به تفاهم می‌رسند: اول، قرنطینه‌سازی تا جای ممکن با هدف غربال‌سازی ناقلان و کنترل شیوع ویروس؛ دوم، تامین حداقل‌های زندگی برای آنانی که بر اثر قرنطینه‌سازی، در مخاطره قرار می‌گیرند.  برای اقشار فرودستی که درآمدشان از طریق خرده‌فروشی و دستفروشی و ارائه خدمات خانگی و مسافرکشی و کارگری ساختمانی و نظایر آن در بخش غیررسمی تامین می‌شود، ماندن در خانه، زمانی امکان‌پذیر می‌شود که حداقل‌های زندگی برایشان تامین شود. عدم تامین این نیازها، به معنای اجازه دادن به آنان برای خروج حداکثری از منزل، با هدف تامین درآمد و در نتیجه نقض قرنطینه‌سازی عمومی است. دیگران، هم از منظر ذاتی انسانی دگردوستانه و هم از منظر کارکردی و صیانت از جان خود، ترجیح می‌دهند که از این اقشار حمایت کنند. در غیر این‌صورت، سلامت خودشان به مخاطره می‌افتد. 

کرونا، موقعیتی را فراهم آورده تا معنای نابرابری زیاد و تهدیدهای‌ آن برای جامعه انسانی را به وضوح لمس کنیم. اقشار فرودست، گزینه‌ای جز تامین درآمد، ولو به بهای تن دادن به آلودگی ویروس ندارند. در سوی دیگر، با اشاعه‌ ویروس، سلامت دیگران هم به خطر می‌افتد. بنابراین، تنها راه برای پیشگیری از تن به خطر دادن این اقشار و تکثیر تهدید، تامین نیازهای آنان است؛ چنین تامینی، اجازه می‌دهد که میان دو گزینه زیر‌ قدرت انتخاب و آزادی عمل داشته باشند:

۱. در خانه ماندن بدون نگرانی برای تامین نان شب 

 ۲. بیرون رفتن و در معرض بیماری قرار گرفتن برای تامین نان شب.

افزایش درجه آزادی آحاد افراد جامعه در انتخاب گزینه‌ها و رهایی از جبرها، بدون دموکراتیزه کردن نظام تولید و توزیع ممکن نمی‌شود. همین افزایش درجه آزادی در موارد دیگر نیز صدق می‌کند. از جمله در انتخاب میان دو گزینه ۱. برداشت بیش از اندازه از طبیعت با هدف تامین حداقل‌های زندگی و ۲. مراقبت از طبیعت و محیط زیست. 

  دموکراتیزه کردن نظام تولید و توزیع ثروت و درآمد

دموکراتیزه کردن تولید کالا و خدمات و همینطور توزیع آن اصل مساله است. از این منظر، ساخت قدرت نابرابر میان اقشار و طبقات اجتماعی، بر حسب دسترسی به امکانات اقتصادی و برخورداری از قدرت چانه‌زنی، علت اصلی نابرابری در توزیع ثروت و درآمد است. مادامی که این ساخت از طریق اقدامات معطوف به دسترسی طبقات و اقشار اجتماعی به قدرت اقتصادی (اصلاح درآمدها و دارایی‌های اولیه اقشار و طبقات اجتماعی) و همینطور توزیع درآمد (اصلاح درآمدهای ثانویه اقشار و طبقات اجتماعی از طریق نظام مالیاتی پیشرفته تصاعدی) دگرگون نشود، نابرابری در ثروت و درآمد و نابرابری در دسترسی به امکانات پیشگیری و درمان، به‌عنوان وجه مشخصه اساسی نظام اجتماعی، پایدار باقی می‌ماند و جامعه را در برابر ریسک‌های جاری آسیب‌پذیر می‌گذارد.  بحث دموکراتیزه کردن تولید و توزیع ثروت، در مقیاس جهانی نیز بسیار حائز اهمیت است. نابرابری‌های بسیار زیاد میان کشورها و میان صاحبان ثروت جهانی و اکثریت مردم جهان، هم فقرا را در مقیاس جهانی در موقعیت پُرریسک جاری در معرض خطر مرگ قرار می‌دهد و هم نابرابری بین کشوری خود موجب رقابت بیش از اندازه کشورها برای رسیدن به مرکز نظام اقتصاد جهانی می‌شود که نتیجه آن تخریب بیشتر زیست محیط و تکثیر ریسک‌هاست. بازتوزیع ثروت و درآمد از مرکز به پیرامون، از صاحبان سرمایه جهانی به فقرای جهانی، اقدامی ضروری برای کاهش میزان ریسک نظام‌مند، هم از منظر پیشگیری و هم از منظر علاج بعد از ابتلا به چنین بیماری‌های جهانی است. در اینجا، آنچه توماس پیکتی با عنوان مالیات جهانی بر آن تاکید دارد برجسته‌تر می‌شود، مالیات بر صاحبان سرمایه در همه کشورها با هدف پیشگیری از فرار سرمایه یا آنچه «اعتصاب سرمایه» نامیده می‌شود. البته، پیشبرد چنین سیاستی مستلزم اجماع جهانی در مورد آن و تغییر نظام حکمرانی اقتصادی جهانی است. این نیز بدون پیشبرد پروژه اجتماعی مساوات‌گرایانه در سطح جهان ممکن نمی‌شود. پروژه‌ای که بخشی از راهکارش در میدان دادن بیشتر به سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن از جمله «برنامه‌ توسعه سازمان ملل» (UNIDO) و سازمان بهداشت جهانی و کاهش نقش سیاست‌های بازارگرایانه نهادهایی چون بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول و بازسازی این نهادها در چارچوب این پروژه است.