استقلال دانشگاه
این هم مصیبت کمی نیست؛ دانشگاهیها هرچند از سوگیری گریزی ندارند؛ ولی دستکم باید به هنجار «بیطرفی» و «مستقل بودن» پایبند باشند. کار یک دانشگاهی واقعی شکستن مرزها و به چالش کشیدن باورهای غالب است و روشن است که این نسبتی با عافیتطلبی بوروکراتهای دولت ندارد. فونهایک معتقد بود هرچه دولتها بیشتر برنامهریزی کنند؛ مجال کمتری برای برنامهریزی افراد باقی خواهد ماند. غریب نیست که در دانشگاهها نیز حضور پررنگ دولت، جایی برای نوآوری و آزادی عمل اهل علم باقی نگذارد. بجاست به یک نمونه واقعی بپردازیم که از قضا در ایران به آن توجه زیادی میشود؛ نمونهای که نوبلیست برجسته اقتصاد رونالد کوز مطرح کرده است.
گفتهاند چین یکی از بزرگترین کشورهای تولیدکننده مدرک دکترا است، چیزی که با توجه به جمعیت زیاد آن شگفتآور هم نیست؛ سال ۲۰۰۹ یکی از نامدارترین دانشمندان چین (Qian Xuesen) این سوال را مطرح کرد که چرا از سال ۱۹۴۹ (سال انقلاب چین) به این سو ما یک متفکر جدی و تراز اول جهانی نداشتهایم؟ میدانیم که چینیها مقالههای علمی زیاد چاپ میکنند، دولت هوای دانشگاهها را دارد و اعداد و ارقام خام پژوهش آنها سرگیجه آور است، ولی همچنان چهره علمی مطرحی در این کشور نمیشناسیم.
بسیاری بر این باورند که ضعف بزرگ دانشگاههای چین عدم استقلال دانشگاههای آنهاست، دانشگاهها با بودجه دولت اداره میشود و آنها زیر کنترل شدید هستند. نمایندگان حزب از رئیس دانشگاه قدرت بیشتری دارند و دورههای ارائه شده باید نخست به تصویب وزارتخانه برسد. هرچقدر بنگاههای اقتصادی بهتدریج از نظارت دولتی دور شدند، در دانشگاهها قضیه روند عکس را طی کرد. با این حال؛ فرآیند پولی شدن دانشگاهها هم با شدت تمام دنبال شد. روسای دانشگاه بیشتر بوروکراتهای ماهری به حساب میآیند تا دانشگاهی به معنای متعارف، فشارهای سیاسی دولت چین بر دانشگاهها چنان است که جریان آزاد اندیشه را از میان برده است. تعداد زیادی از مستعدترین دانشجویان چینی هم هر ساله چین را برای تحصیل ترک میکنند. اواخر دهه ۱۹۹۰ البته دولت به دنبال اصلاحهایی بود و نظام پورسانتی برای انتشار مقاله را دنبال کردند؛ در نتیجه چین به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان مقاله جهان بدل شد، ولی گذشته از این بازی ارقام، آن سوال دانشمند چینی همچنان با قوت پابرجاست.
از ناسیونالیسم سفت و سخت چینیها که بگذریم و اینکه در سالهای اخیر به دلیل اشباع بازار کار در اقتصادهایی مانند ایالات متحده و سختگیریهای مهاجرتی، روند بازگشت دانشجویان ممتاز چینی شدت گرفته است، موضوع همچنان چالشی جدی است. باید باور کنیم که اندیشهها هم از منطق بازار پیروی میکند؛ چینیها نتوانستهاند بر خلاف عرصه تولید در حوزه اندیشه هم بازاری قدرتمند به وجود آورند، از این روست که بسیاری در ادامه این روند پرشتاب رشد چین در دوره اقتصاد نوآوری و دانش محور تردید میکنند. انگار که چینیها در «بازار اندیشه» هم همان رویکردی را دنبال میکنند که در اقتصاد؛ در عرصه اندیشهورزی خبری از نوآوریهای جدی نیست. اینجا هم کمیت بسیار پررنگتر از کیفیت است.
تا وقتی آزادی فردی و رقابت واقعی میان دیدگاهها به وجود نیاید، خطاست انتظار نوآوریهای بنیادین داشته باشیم؛ با حمایت دولتی بیشتر هم کاری پیش نمیرود؛ اینجا دولت خود بخش بزرگی از مشکل است. فون میزس به ما میآموزد که فقط «فرد» است که میاندیشد و استدلال و عمل میکند؛ اگر به هر دلیل آزادی عمل «فرد» کاهش بیابد، انتظار تحقق نوآوریهای جدی نابجاست. بدون وجود بستر و فرهنگی که تنوع و تفاوت را به رسمیت بشناسد، تکثرگرایی را تشویق و فردگرایی را ترویج کند نمیتوان امید به خلق دیدگاههای تازه داشت. تلاش دولتها برای یک شکل کردن جامعه روح خلاقیت را از مردم خواهد گرفت. اگر مردم نتوانند چنان که میخواهند زیست و اندیشه کنند، مجالی برای بروز نوآوری نیست. در مورد بهبود اوضاع دانشگاه هم راه روشن است؛ آقایان سیاستمدار؛ پایتان را از کفش دانشگاهیها بیرون بکشید!
ارسال نظر