شاگرد میزس در رد آرای استادش چه میگوید؟
هایک و پراکسیولوژی
برای اینکه کنش انسانی را به هر معنایی هدفمند یا معنادار تفسیر کنیم، چه در زندگی عادی و چه برای اهداف علوم اجتماعی، باید هم اهداف کنش و هم خود انواع مختلف کنش را تعریف کنیم. این موضوع نه از لحاظ فیزیکی، بلکه از نظر عقاید یا مقاصد کنشگران، پیامدهای بسیار مهمی را بهدنبال دارد، یعنی ما میتوانیم، از مفاهیم پشتسر اشیاء، بهطور تحلیلی نتیجهگیری کنیم که خود کنشها چه خواهند بود. اگر شیئی را بر حسب نگرش شخص نسبت به آن تعریف کنیم، مسلما نتیجه این میشود که تعریف شئ متضمن بیانی در مورد نگرش شخص نسبت به آن چیز است. وقتی میگوییم شخصی غذا یا پول دارد، یا کلمهای را به زبان میآورد، به این معناست که او میداند که اولی را میتوان خورد، دومی را میتوان برای خرید چیزی استفاده کرد و سومی را میتوان فهمید و شاید خیلی چیزهای دیگر. هایک منطق انتخاب محض را نوعی تحلیل مفهومی میداند. اگر بگوییم شیئی که با کنشگر روبهرو میشود غذا است، بهصورت تحلیلی میتوان نتیجه گرفت که کنش مرتبط با آن شئ، خوردن خواهد بود. اگر ابژهای که با کنشگر مواجه میشود پول باشد، میتوانیم بهصورت تحلیلی نتیجه بگیریم که کنش مرتبط با آن شئ، خرید یا فروش و چیزهایی از این دست خواهد بود، بنابراین هایک یک رابطه تحلیلی یا منطقا ضروری بین دو چیز قائل میشود: ۱) شیئی که ما بهعنوان دانشمند علوم اجتماعی، فرض میکنیم با یک کنشگر روبهرو میشود
و ۲) کنشی که کنشگر براساس تصور خود از شیئی که با آن روبهرو میشود، انجام میدهد. رابطه تحلیلی که هایک تصور میکند، بین شیئی است که برای یک کنشگر قابلمشاهده یا قابلمطالعه بهنظر میرسد و کنشی که باید با تحلیل مفهومی، آن شئ را «همراهی» کند.
سپس هایک به نکتهای دیگر اشاره میکند. بازار، متشکل از تعاملات چند نفر است. وقتی بازار را مطالعه میکنیم، رابطه یک کنشگر فردی و رابطه بین کنش او و هدف کنش او را بررسی نمیکنیم بلکه آنچه مورد بررسی ماست رابطه بین تعدادی از افراد است. بخشهایی از مقاله هایک تحتعنوان «اقتصاد و دانش » را در اینجا میآوریم. هایک مینویسد: مدتهاست که احساس میکنم خود مفهوم تعادل و روشهایی که ما در تحلیل محض خود بهکار میبریم، تنها زمانی معنای روشنی دارد که محدود به تحلیل کنش یک فرد باشد و در غیراینصورت ما واقعا در حال ورود به فضایی متفاوت هستیم. هنگامی که تعادل را برای توضیح تعاملات تعدادی از افراد مختلف بهکار میبریم، بیسر و صدا، عنصر جدیدی را با خصوصیاتی کاملا متفاوت معرفی میکنیم.
برای درک روشن نکته هایک، اجازه دهید خودمان را دانشمند علوم اجتماعی درنظر بگیریم که از بالای یک ساختمان مجاور به یک بازار محلی نگاه میکنیم. ما افراد زیادی را در بازار میبینیم که در حال تعامل و انجام کارهای مختلف هستند: خرید، فروش، صحبت کردن، غذا خوردن و غیره. در اینصورت، ممکن است اصلتحلیلی منطق انتخاب محض(نامی که هایک برای منطق انتخاب فردی یا همان پراکسیولوژی میگذارد) هایک را برای هریک از این کنشگران منفرد بهکار ببریم. اگر یک کنشگر غذا داشتهباشد، کنشی که از نظر تحلیلی با آن مرتبط است، خوردن است. اگر یک کنشگر پول داشتهباشد، کنشی که از نظر تحلیلی با آن مرتبط است خرید و مانند آن است، اما این روش تحلیل در رابطه بین کنشگران صدق نمیکند. اگر یک کنشگر غذا داشتهباشد، این چیزی در مورد کنش یک کنشگر دوم و متفاوت به ما نمیگوید.
بنابراین، منطق انتخاب محض(پراکسیولوژی) برای مطالعه بازار کاربرد ندارد. پراکسیولوژی، بهعنوان یک حوزه پیشینی(حوزهای که قادر به فرمولبندی گزارههای توتولوژیک و منطقا ضروری است) تنها زمانی معتبر است که اعمال فرد بدون تعاملات اجتماعی را مطالعه کند. وقتی تعامل تعدادی از افراد را مطالعه میکنیم، منطق درونی کنش فردی دیگر اعمال نمیشود. اقدامات یک شرکتکننده در بازار هیچ رابطه ضروری یا پیشینی با اقدامات سایر شرکتکنندگان در بازار ندارد. تنها راه مطالعه این روابط متقابل، مشاهده و تجربه است. هیچ مطالعه پیشینی، قیاسی یا تحلیلی درباره پدیدههای درون بازار وجود ندارد.
این استدلال هایک، تفاوت اساسی بین برداشت میزسی و هایکی از اقتصاد را تشکیل میدهد. گزاره اساسی اقتصاد هایکی این است که مطالعه بازار فقط میتواند تجربی باشد و نمیتواند پیشینی باشد. بهعبارت دیگر، پراکسیولوژی برای مطالعه بازار نمیتواند بهکار برود: چیزی که اکنون بهوضوح میبینم مشکل رابطه من با میزس است که با مقاله من در سال۱۹۳۷ در مورد اقتصاددانش آغاز شد. این مقاله، تلاشی برای تغییردادن عقیده خود میزس بود.
او ادعا میکرد که نظریه بازار پیشینی است و اشتباه میکرد. آنچه پیشینی بود فقط منطق کنش فردی بود، اما لحظهای که از آن برای بررسی تعاملات عده زیادی از مردم استفاده میشود، شما به میدان مطالعات تجربی قدم گذاشتهاید.(هایک، در باب هایک، ص ۷۲)
از آنجا که استدلال هایک علیه پراکسیولوژی نسبتا ساده است، به همین ترتیب میتوان نقص در استدلال هایک را بهسادگی مشاهده کرد. ممکن است بپرسیم؛ وقتی بازار، هدف کنش کنشگر است(زمانیکه کنشگر بازاری را مشاهده میکند، یا وقتی در بازار قدم میزند، یا وقتی در بازار خرید میکند)، چرا نتوانیم یک نتیجه تحلیلی از این موضوع کنش کنشگر بگیریم؟ یا وقتی که قیمت، موضوع کنش کنشگر است (زمانیکه کنشگر قیمتی را مشاهده میکند، یا قیمتی میپرسد، یا قیمتی میپردازد)، چرا نتوانیم از این موضوع کنش کنشگر نتیجهای تحلیلی بگیریم؟ بهطور خلاصه، چرا نمیتوانیم با درک اشیا بهعنوان ابژههای کنش یک کنشگر و نتیجهگیری تحلیلی از این ابژهها، همانطور که هایک نشان میدهد، در مورد هر شئ بازاری یا پدیده بازاری یا هر شئ اجتماعی یا پدیده اجتماعی به نتایج تحلیلی برسیم؟ اگر فرض کنیم کنشگری غذا کنار دست خود دارد و از اینرو ممکن است بهطور تحلیلی به کنش خوردن برسیم، پس وقتی کنشگر از بازار بازدید میکند، چرا نمیتوانیم بهصورت تحلیلی به کنش خرید برسیم؟ و وقتی کنشگر قیمتی را درنظر میگیرد، چرا نباید بهصورت تحلیلی به کنش مبادله برسیم؟ بهنظر میرسد که روش تحلیلی هایک باید برای اشیا و پدیدههای بازاری نیز قابلاعمال باشد و این امر نوعی تحلیل «پیشینی» از بازار را نشان میدهد. علاوهبر این، همینرویه باید در مورد سایر اشیا و پدیدههای اجتماعی مانند زبانها، قانونها، خانواده و غیره نیز قابلاعمال باشد. یکی دیگر از جنبههای مهم نقد هایک که باید موردتوجه قرار گیرد این است که وقتی هایک رویه منطق انتخاب محض را توصیف میکند، این کار را در قالب روایت سومشخص انجام میدهد. هایک مینویسد: وقتی میگوییم شخصی غذا یا پول دارد، یا کلمهای را به زبان میآورد، به این معناست که او میداند که اولی را میتوان خورد، دومی را میتوان برای خرید چیزی استفاده کرد و سومی را میتوان فهمید و شاید برای خیلی چیزهای دیگر استفاده کرد.
در تصور هایک، دانشمند علوم اجتماعی یک کنشگر فرضی را مشاهده یا مطالعه میکند و منطق انتخاب محض در رابطه بین کنش کنشگر مشاهدهشده و موضوع کنش اعمال میشود، اما وقتی که این خود دانشمند علوم اجتماعی است که با شئ یا پدیده موردنظر تعامل دارد، چطور؟
فرض کنید دانشمند علوم اجتماعی از فروشگاه یک کشاورز بازدید میکند یا برای چیزی در همین فروشگاه بهایی میپردازد. از آنجا که بازار، قیمت، وام و بهره درنظر دانشمند بهمثابه اشیا کنش او جلوه میکنند، چه چیزی مانع از آن میشود که دانشمند از اشیایی که برای او به این شکل ظاهر میشود، به نتایج تحلیلی نپردازد؟ چه چیزی دانشمند را از مطالعه رابطه بین کنشهای خود و اهداف آن باز میدارد؟ آیا چیزی وجود دارد که دانشمند علوم اجتماعی را موظف کند که فقط رابطه بین اشیا و اعمال افراد دیگر را مطالعه کند؟
در حقیقت، دو مشکل مهم در نقد هایک به پراکسیولوژی وجود دارد:
۱ – هایک توضیح نمیدهد که چرا منطق انتخاب محض را نمیتوان با درنظرگرفتن پدیدههای بازار بهعنوان هدف کنش(بازدید از فروشگاه، پرداخت بها و غیره) و سپس نتیجهگیری تحلیلی از مفاهیم مربوط به آن اشیا بهکار برد.
۲ – هایک توضیح نمیدهد که چرا دانشمند علوم اجتماعی نمیتواند منطق انتخاب محض را در مورد اهداف خود بهکار بگیرد و نتایج تحلیلی از رابطه کنشهای خود با اهدافشان را استخراج کند. این مشکلات، هم مشکلاتی در کاربرد پراکسیولوژی توسط هایک و هم مشکلاتی مربوط به درک او از این مفهوم است. پیش از این، ما فرض کردیم که برداشت هایک از پراکسیولوژی معتبر است(و همان برداشت میزس است) و تنها پرسیدیم: «اگر پراکسیولوژی برای اشیا a، b و c کاربرد دارد، چرا پراکسیولوژی برای اشیا x، y و z کاربرد ندارد؟»
و پرسیدیم: «اگر پراکسیولوژی در مورد ابژههای کنش A کاربرد دارد، چرا پراکسیولوژی در مورد ابژههای کنش B بهکار نرود؟»
هایک موافق است که میتوان از اشیا a، b و c، با درنظرگرفتن آنها بهعنوان ابژه کنش کنشگر A، نتایج تحلیلی گرفت اما، با درنظرگرفتن آنها بهعنوان ابژه کنش کنشگر B نمیتوان چنین نتایجی گرفت. ما میپرسیم که چرا اصول هایک در مورد اشیا و اشخاص بهجز مواردی که خود هایک برای اثباتکردن اصول خود مطرح میکند، اعمال نمیشود؟
البته باید توجه داشت که برداشت هایک از منطق انتخاب محض با برداشت میزس از پراکسیولوژی یکسان نیست. منطق انتخاب محض هایک نوعی تحلیل مفهومی است. پراکسیولوژی میزسی به خودی خود با تحلیل مفهومی سروکار ندارد، بلکه به ساختار صوری کنش مربوط میشود.
این دو، یکی نیستند. میزس میگوید: پراکسیولوژی به محتوای متغیر کنش نمیپردازد، بلکه به شکل محض و صوری به مقوله کلی آن میپردازد.(کنش انسانی، نسخه سوم ص ۴۷) بنابراین، به محض اینکه موضوع کنش را از «غذا» به «پول» تغییر دهیم(همانطور که هایک در منطق انتخاب محض انجام میدهد)، به گفته میزس، محتوای کنش را تغییر دادهایم و بنابراین پراکسیولوژی را به کلی رها نکردهایم. این نشان میدهد؛ هایک مفهوم پراکسیولوژی را متفاوت با میزس درک میکرد. جدای از سوالاتی که در مورد درک هایک از منطق انتخاب محض پیشمیآید سوالات جدیای در مورد دانشی که این منطق میتواند ارائه دهد نیز وجود دارد. برای مثال بهیاد بیاورید که هایک ادعا میکند: ما میتوانیم، از مفاهیم پشتسر اشیاء، بهطور تحلیلی نتیجهگیری کنیم که خود کنشها چه خواهند بود.
آیا این گزاره ساده لزوما درست است؟ آیا میتوانیم بر اساس مفهوم پشتسر شیئی که با آن روبهرو میشویم، از کنش فرد بهصورت تحلیلی نتیجهگیری کنیم؟ اگر بگوییم کنشگر غذا دارد، آیا این به این معناست که کنشگر کنش غذا خوردن را انجام میدهد؟ آیا کنشگر نمیتواند غذا داشتهباشد اما غذا را نخورد؟ فرض کنید یک کنشگر صاحب یک توپ است.
آیا او باید توپ را پرتاب کند؟ اگر کنشگری توپ را در اختیار داشتهباشد، آیا میتوانیم «بهطور تحلیلی درباره اقدامات او نتیجهگیری کنیم»؟ پاسخ بهوضوح منفی بهنظر میرسد. شاید بتوانیم بهصورت تحلیلی به این نتیجه برسیم که اگر کنشگری توپ را در اختیار داشتهباشد، یک کره و یک شئ دارای حجم درونی نیز دارد. در اینجا ما تحلیل مفهومی یا توتولوژیک انجام دادهایم، اما از این طریق رابطه ضروری بین یک شئ خاص و یک کنش خاص و کنشگری که آن شئ را در اختیار دارد، برقرار نکردهایم. مطالعه مفاهیم با مطالعه کنش، یکسان نیست.
یکی از ارکان تفکر اجتماعی هایک، این استدلال است که بررسی بازار نمیتواند پیشینی باشد، اما بهنظر میرسد هایک به تعاریف خود از مفهوم منطق انتخاب محض بهدرستی پی نبرده است. او متوجه نشدهاست که روش تحلیل قیاسی موردنظر او میتواند بهراحتی در رابطه با بازار و اشیا و پدیدههای مختلف مربوط به آن همچون قیمتها، بهره و غیره بهکار برود.
وقتی هایک به این نتیجه میرسد که علوم صوری دقیقه برای مطالعه پدیدههای بازار قابلاستفاده نیست، تفکر او نهتنها از میزس، بلکه از منگر نیز متمایز میشود.
تحقیقات منگر در روش علوم اجتماعی عمدتا به این گزاره اختصاص دارد که علم صوری دقیقه در همه قلمروهای مربوط به پدیدههای مختلف معتبر است، «اقتصاد» قلمرویی از «پدیدههای انسانی» است، بنابراین بینش میزس مبنیبر اینکه اقتصاد تنها یکی از شاخههای پراکسیولوژی است را میتوان در دیدگاه منگر در رابطه با «رویکرد دقیق شناخت » جستوجو کرد. منگر در کتاب خود با عنوان پژوهشهایی در روش علوم اجتماعی تعریف زیر را از علم صوری دقیقه ارائه کرد: هدف این جهتگیری که در آینده آن را دقیقه خواهیم نامید، هدفی است که پژوهش در همه عرصههای عالم پدیدهها را به یک شکل دنبال میکند، یعنی تعیین قوانین دقیق پدیدهها و قاعدهمندیهای تکرارشونده. حتی پدیدههایی که خود را بهعنوان پدیدههایی مطلق به ما نشان نمیدهند، نسبت به رویکردهای شناختی که به وسیله آنها به بررسی این پدیدهها میپردازیم، مطلق بودن خود را بهکلی در درون خود و بهصورت تضمینشده دارا هستند.
این روش تعیین قوانین پدیدهها است که معمولا «قوانین طبیعت» نامیده میشوند، اما بهطور صحیحتر باید با عبارت «قوانین دقیقه» مشخص شوند. میزس به پیروی از منگر بود که شاخه اجتماعی علوم دقیقه را، پراکسیولوژی نامید.