علیه پولانی

در واقع، دقیقا این روشنفکران چپ‌گرا مانند پولانی هستند که همیشه از «کوکاکولایی شدن» سایر نقاط جهان گلایه می‌کنند و نسبت به شکوه از دست رفته «فرهنگ محلی» کشورهای توسعه‌نیافته تاسف می‌خورند؛ چراکه مردم این کشورها به محض اینکه فرصت می‌یابند، صرف‌نظر از سنت فرهنگی، فرهنگ ظاهرا محبوب خود را رها می‌کنند تا به سبک و لباس‌های غربی روی بیاورند، یک شغل غربی پیدا ‌کنند یا به گردشگران غربی خدمات ارائه ‌دهند و به پول غربی‌ها درآمد کسب کنند و به همین ترتیب کوکاکولا بنوشند و فیلم‌های هالیوودی ببینند. برای مثال تنها چند سال طول کشید تا مردم ژاپن فرهنگ سنتی چندهزارساله خود را کنار بگذارند و مشتاقانه به کالاهای ظاهرا منحط غربی روی بیاورند. چرا این‌گونه است؟ این امپریالیسم غربی نیست؟ آیا نیروهای نظامی آمریکایی همه را به زور به کوکاکولا معتاد می‌کنند؟

حتی کشورهای عقب‌مانده‌ای مانند هند و غنا که با سرمایه‌داری سر دشمنی دارند، به هیچ‌وجه به خاطر سنت‌های قبیله‌ای به ظاهر شاد خود ثمرات تمدن غرب را رد نمی‌کنند. کاملا برعکس، آنها خواهان محصولات و امکانات غربی هستند؛ تنها نکته‌ای که آنها درک نکرده‌اند این است که برای دستیابی به آن ثمرات به سرمایه‌داری نیاز است. بنابراین تقریبا همه افراد در صورت داشتن حق انتخاب، اقتصاد آزاد و تمدن پیشرفته را انتخاب می‌کنند؛ عجیب است اما در آشکارترین مورد، حتی خود پروفسور پولانی نیز شتابان به سوی زندگی در یک قبیله یا کمون نرفت. پس چرا همان‌طور که پولانی با تمسخر می‌پرسد، بازار آزاد را «طبیعی» می‌دانیم؟ علت آن این است که بازار آزاد ۱) همان چیزی است که انسان‌ها در صورت داشتن حق انتخاب به آن روی می‌آورند و ۲) همان چیزی است که اگر انسان‌ها می‌خواهند از تمام ظرفیت‌هایشان بهره ببرند، تمام خواسته‌هایشان را برآورده سازند و طبیعت را در راستای اهدافشان شکل دهند باید به آن روی بیاورند؛ چراکه این بازار است که استاندارد زندگی تمدن را برای ما به ارمغان آورده است.

پولانی در کتابش دائما به ما اطمینان می‌دهد که بومیان بدوی محبوبش هیچ کاری را برای «سود» شخصی خود انجام نمی‌دهند، بلکه اقداماتشان در قبال جادو یا آنچه که «معاوضه به مثل» و غیره می‌نامد صورت می‌گیرد. چه چیز بدی درباره سود وجود دارد که پولانی عملا آن را کلمه‌ای بدخواهانه به حساب می‌آورد؟ قاعده اساسی بازار آزاد، مبادله داوطلبانه برای نفع متقابل است. این نفع متقابل سود را تشکیل می‌دهد. درواقع بازار آزاد آن رابطه بین فردی است که منافع همه طرف‌های درگیر را تضمین می‌‌کند. چرا پولانی این موضوع را تا این حد نفرت‌انگیز می‌داند؟ چرا در جای جای کتاب این‌گونه به نظر می‌رسد که او آن رابطه بین‌فردی را ترجیح می‌دهد که تنها یک طرف آن سود می‌برد؟ زیرا اگر تنها یک طرف سود کند، طرف مقابل ضرر می‌کند. به بیان خلاصه، این گونه استنباط می‌شود که از نگاه پولانی، رابطه ایده‌آل بین افراد سود متقابل نیست، بلکه سود یک طرف به هزینه طرف دیگر، یا همان استثمار است. آیا این همان رابطه «اخلاقی» و «اجتماعی» است که به خاطر آن قرار است اقتصاد بازار و خود تمدن را رها کنیم؟ چرا هر سوسیالیستی از رابطه مبادله، یعنی رابطه‌ای ظاهرا «حساب‌گرانه» و «غیرانسانی» که به هر دو طرف سود می‌رساند، متنفر است و آن را تحقیر می‌کند؟ آیا سوسیالیست‌ها این را برای فرد الف اخلاقی‌تر می‌دانند که اجازه دهد توسط فرد ب استثمار شود؟ برای آنکه دچار اشتباه نشوید، زمانی که سوسیالیست فرد الف را به این خاطر محکوم می‌کند که در مبادله، تا زمانی که فرد ب چیزی –مادی یا معنوی- به او نداده به فرد ب پولی نمی‌دهد، در واقع از فرد الف می‌خواهد تا به نفع فرد استثمارگر ب همچون گوشت قربانی باشد.

پروفسور پولانی در بحث خود درباره قبایل بدوی مورد علاقه‌اش می‌گوید که آنها نه بر اساس سود متقابل، بلکه بر اساس «معاوضه به مثل» و «بازتوزیع» با یکدیگر رفتار می‌کنند. البته که «اصل بازتوزیع» همان اصل استثمار است. «بازتوزیع» از سوی دولت یا قبیله بر تولیدکنندگان تحمیل می‌شود و منافع حاصل از آن به جیب طبقه انگلی مورد علاقه سران قبیله یا دولت می‌رود. بدون شک پولانی درباره آنچه «اصل معاوضه به مثل» دربردارد، دچار ابهام است. تا آنجا که این فرآیند عقلایی است، تا حدودی همان مبادله یا معامله پایاپای به حساب می‌آید که با نامی دیگر به‌طور غیررسمی وارد بحث شده است. اما تا آنجا که این فرآیند عقلایی نیست، نوعی بازی یا ورزش است یا مناسکی جادویی به حساب می‌آید که پیش‌تر توضیح داده شد؛ به سختی می‌توان توضیح دیگری درباره آن ارائه داد. به نظر می‌رسد به‌خاطر توضیح دوم است که پولانی از «معاوضه به مثل» تمجید می‌کند؛ چراکه او ظاهرا مسحور «تجارت کولا» شده است؛ تجارتی که در آن یک جزیره اشیای خاصی را به جزیره دیگر می‌دهد و پس از چند سال یا چند دهه، اشیائی مشابه (یا همان اشیاء؟) را از جزیره‌ای دیگر دریافت می‌کند. آنچه پولانی به‌طور خاص درباره این نوع تجارت می‌پسندد، فقدان سود واقعی متقابل (یا همان بی‌معنی بودن آشکار آن؟) است و بار دیگر، آیا ما باید راه گروهی از وحشی‌های تحت تاثیر جادو را دنبال کنیم؟

پیش‌تر اشاره کردم که جامعه آزاد به پولانی یا هرکس که با او موافق است اجازه می‌دهد تا بازار را رها کند و هر شکل دیگری از  نظام اجتماعی را که مناسب آنها است، پی بگیرند. اما تنها چیزی که جامعه آزاد اجازه انجام آن را به پولانی نمی‌دهد، به‌کارگیری اجبار در رابطه با بقیه ماست. جامعه آزاد به او اجازه می‌دهد تا به یک کمون بپیوندد، اما به او اجازه نمی‌دهد که من یا شما را مجبور به ورود به کمون خود کند. تنها تفاوت همین‌جا است و بنابراین، باید نتیجه بگیرم که تنها شکایت اساسی پولانی از جامعه آزاد و بازار آزاد این است که به او یا هیچ یک از دوستانش اجازه نمی‌دهد برای وادار کردن دیگران به انجام آنچه پولانی یا هر کس دیگری می‌پسندد، از اجبار استفاده کنند؛ جامعه آزاد به آنها مجال اعمال زور و خشونت نمی‌دهد. در این جامعه آنها اجازه دیکته کردن و سرقت ندارند و قادر به استثمار نیستند. باید نتیجه بگیرم آن نوع جهانی که پولانی مارا وادار به بازگشت به آن می‌کند، دقیقا جهان اجبار، دیکته و استثمار است. و همه اینها به نام «انسانیت» انجام می‌شود؟ به راستی که پولانی همانند همقطارانش «انسان‌دوستی گیوتین به دست» است.

البته که حمایت عریان و آشکار از زور و استثمار راه به جایی نمی‌برد و در جلب‌توجه دیگران موفقیتی‌ کسب نمی‌کند و در نتیجه پولانی به مغالطه «کل‌گرایی روش‌شناختی» بازمی‌گردد و «جامعه» را به‌عنوان موجودیتی به خودی خود واقعی در نظر می‌گیرد که جدا از وجود یا منافع تک تک اعضایش وجود دارد و از موقعیتی بالاتر از آنها برخوردار است. فریاد پولانی این است که بازار، «جامعه» را فروپاشانده و متلاشی ساخته است. محدودیت‌هایی که بر بازار وضع می‌شود، روش ناگزیر «جامعه» برای حفاظت از خود است. همه چیز تا پیش از آنکه سوالات خود را شروع کنیم خوب پیش می‌رود؛ اما «جامعه» کیست؟ کجاست؟ ویژگی‌های قابل‌شناسایی آن چیست؟ هرگاه شخصی درباره تقدم «جامعه» یا «منافع جامعه» بر افراد و منافع آنها شروع به صحبت کرد، باید یادآوری کرد که مراقب جیبتان باشید.و البته مراقب خودتان هم باشید! چراکه پشت نقاب واژه «جامعه»، همیشه گروهی نظریه‌پرداز و استثمارگر تشنه قدرت وجود دارد که آماده‌اند تا پولتان را بگیرند و نسبت به اقدامات و زندگی شما دستور بدهند؛ چراکه به نوعی منظور از «جامعه» خودشان هستند! تنها شیوه قابل فهم و روشن برای تعریف جامعه این است که آن را به‌صورت مجموعه‌ای از روابط بین‌فردی داوطلبانه تعریف کنیم و «بازار آزاد» سرآمد این‌گونه روابط داوطلبانه است! به بیان خلاصه، بازار (و روابط متقابل ناشی از آن) همان جامعه، یا دست‌کم بخش عمده و هسته آن است. درواقع برخلاف اظهارات پولانی و دیگران مبنی بر تقدم اجتماعی‌شدن و هم‌صحبتی بر بازار، حقیقت کاملا برعکس است؛ چراکه تنها به‌خاطر فرآیند بازار و تقسیم‌کار آن-که منافع متقابل میان انسان‌ها را روا می‌دارد- است که انسان‌ها ‌می‌توانند اجتماعی و معاشرت‌پذیر شوند و آن روابط دوستانه امکان شکل‌گیری پیدا می‌کند؛ چراکه در جنگل، در جوامع کاستی و قبیله‌ای، خبری از منافع متقابل نیست و تنها جنگ بر سر منابع کمیاب وجود دارد! جای تعجب دارد که پولانی در تصویر خوش و خرم خود از زندگی قبیله‌ای، هیچ اشاره‌ای به جنگ فراگیر بین‌ قبیله‌ای نمی‌کند. چنین جنگی تقریبا ضروری است؛ چراکه گروه‌هایی از مردم بر سر منابع کمیاب مانند چاله‌های آب، شکارگاه و... با یکدیگر می‌جنگند. این زندگی قبیله‌ای است که «قانون جنگل» است نه سرمایه‌داری؛ زیرا جنگ و نابودی «ناشایست‌ها» تنها راهی است که برخی قبایل می‌توانند زنده بمانند. این اقتصاد بازار و سرمایه‌داری است که منابع را از طریق سود متقابل افزایش می‌دهد و قادر است با دور زدن قانون جنگل، انسان‌ها را از وضعیت زندگی حیوان‌گونه به جایگاه تمدن‌های پیشرفته و روابط دوستانه برساند.

بنابراین بازار قبل از هر چیز، اجتماعی است و بهترین شکل سایر روابط اجتماعی داوطلبانه، دوستانه و غیربازاری نیز بر اساس مبادله معنوی و سود متقابل انجام می‌شود. (آیا اینکه الف و ب با یکدیگر دوست باشند بهتر از این نیست که الف با ب دوست باشد؛ اما ب با الف دوست نباشد؟)  بنابراین بازار نه‌تنها عامل فروپاشی جامعه نیست، بلکه خود جامعه است. پس پولانی از چه چیزی برای جایگزینی بازار استفاده خواهد کرد؟ تنها جایگزینی که برای رابطه داوطلبانه وجود دارد، رابطه اجباری است. به بیان خلاصه، پولانی بازار را با رابطه «اجتماعی» روز و خشونت، تهاجم و استثمار جایگزین خواهد کرد. اما این کار نه تنها اجتماعی نیست، بلکه عمیقا ضداجتماعی است. استثمارگر که انگل‌وارانه و به وسیله خشونت، از تولیدکننده زندگی می‌کند ضداجتماعی است، زیرا مطابق طبیعت ممتاز بشر زیست نمی‌کند؛ یعنی گذران زندگی او از طریق تولید و مبادله محصول خود با محصول دیگری انجام نمی‌شود. او با استفاده از خشونت، به‌طور یک طرفه و انگلی و به هزینه تولیدکننده زندگی می‌کند. این یک رابطه عمیقا ضداجتماعی و ضدانسانی است؛ این نوع از روابط بین فردی بازار اجتماعی را مختل می‌کند و باعث نابودی بازار، تمدن و استانداردهای زندگی متمدن می‌شود.

فرانتز اوپنهایمر در اثر درخشان خود با نام «دولت»، این موضوع را به خوبی بیان کرده است. او می‌نویسد که تنها دو راه برای دستیابی به ثروت وجود دارد؛ اولی تولید است، به معنای دگرگون‌ساختن ماده با استفاده از نیروی شخصی و سپس مبادله این محصول با محصول فردی دیگر. او این شیوه را «ابزار اقتصادی» می‌نامد. روش دیگر این است که منتظر بمانیم تا فرد دیگری ثروت تولید کند و سپس آن را با زور و خشونت تصرف کنیم. او این شیوه را «ابزار سیاسی» نامید. اینکه کدام‌یک از این روش‌ها اجتماعی و کدام‌یک عمیقا ضداجتماعی است به راحتی قابل تشخیص است. پولانی درحالی‌که مدعی است جامعه را از دست بازار نجات می‌دهد، در حال نابود کردن جامعه از طریق نابود ساختن بازار است. کار پولانی ستایش اغراق‌آمیز ابزار سیاسی کسب ثروت است.

آنچه پولانی به ارمغان خواهد آورد، باید از بحث او درباره نیروی‌کار آزاد نیز مشهود باشد. برای پولانی، بزرگ‌ترین گناه بازار آزاد این بود که اجازه داد تا نیروی کار به «کالا» تبدیل شود؛ در نتیجه پولانی پیشنهاد می‌دهد تا نیروی کار از بازار آزاد خارج شود. اما تنها جایگزین نیروی‌کار آزاد چیست؟ نیروی‌کار غیرآزاد که به معنای بردگی است. انسانی که اجازه ندارد تا کارگری آزاد باشد یک رعیت است. در واقع پولانی در فرآیند تمجید از کار بدون دستمزد (که ظاهرا رویه مرسوم قبایل بدوی است) دقیقا به ستایش نظام برده‌داری می‌پردازد؛ چراکه نیروی کار غیرآزاد و بدون دستمزد را به غیر از برده چه می‌توان خواند؟

پولانی مانند همه سوسیالیست‌ها در تلاش است تا به ما بیاموزد که برآمدن «جامعه نوین فاقد بازار» اجتناب‌ناپذیر است. بنابراین از نظر او، تمام محدودیت‌هایی که طی یک قرن اخیر بر بازار وضع شد حاصل «تشخیص» نیاز اجتماعی بوده و انتخاب عمدی تحت کنترل ایده‌ها و منافع خاص در کار نیست. برای حفظ این افسانه، پولانی افرادی مثل میزس را که معتقدند دقیقا برخی ایده‌ها و منافع سوسیالیستی و محدودکننده باعث وقوع این مداخلات دولت در بازار شده است، با عصبانیت به باد انتقاد می‌گیرد. پولانی با تئوری «توطئه» تاریخ خواندن نظر میزس (که اصلا این گونه نیست)، دچار مغالطه پهلوان‌پنبه می‌شود. دو دولت‌گرا یا سوسالیست متفاوت برای حمایت از اقدامات دولت‌گرایانه در دو حوزه مختلف، هیچ نیازی به توطئه هماهنگ‌شده ندارند. (البته پولانی توطئه‌های واقعی بسیار مهمی مانند فابین‌ها را نادیده می‌گیرد.) به‌طور اجتناب‌ناپذیر و طبیعی، نتیجه از خاستگاه‌های فکری این دو فرد نشأت می‌گیرد. پولانی که مایل به بحث درباره ایده‌های متفاوت و متضاد موجود در سوسیالیسم در تقابل با بازار نیست، تلاش می‌کند تا همه‌چیز را در حیطه جبراجتماعی قرار دهد؛ به‌طوری‌که اراده انسان در این فرآیند فاقد نقش بوده یا نقش ناچیزی داشته باشد. به این ترتیب پولانی در راستای رد عقل، اراده آزاد بشر را نیز رد می‌کند. در عوض، این «جامعه» است که عمل می‌کند، تعیین می‌کند، محافظت می‌کند، به رسمیت می‌شناسد و غیره.در نتیجه تعیین‌کنندگان واقعی کنش در جامعه، یعنی ایده‌هایی که افراد اتخاذ و دنبال می‌کنند، به دست فراموشی سپرده می‌شود و کانون توجهات به آنچه «نیروهای اجتماعی»، «جامعه» و غیره خوانده می‌شود، معطوف می‌شود. پولانی مانند تمامی جبرگرایان در نهایت خود را دچار تناقض‌های شدیدی می‌سازد؛ زیرا زمانی که صحبت از پذیرش بازار آزاد در قرن نوزدهم به میان می‌آید، پولانی ادعا می‌کند که این اتفاق به‌صورت جبری از سوی جامعه تعیین نشده، بلکه بازتاب ایده‌های نادرست غم‌انگیزی است که از سوی ایدئولوگ‌های لسه‌فر تکرار می‌شد و با «مداخله» ایشان در فرایندهای «طبیعی» (قبیله‌ای؟ کاستی؟) مقررات دولتی و غیره، موقتا بازار آزاد را به‌وجود آورد.

من می‌توانم تا بی‌نهایت نقد دقیق پولانی را ادامه دهم؛ اما طولانی‌ کردن بیش از حد این موضوع فایده‌ای ندارد.این که مقصود پولانی از «جامعه» زور و «ابزار سیاسی» است، با هشدارهای مکرر او نسبت به اینکه «واقعیت اجتماعی» لزوما باید شامل زور و خشونت باشد نمایان می‌شود. (اما چرا نقش زور به مبارزه با نیروی تهاجمی محدود نمی‌شود تا نقش آن در جامعه حداقل شود؟) پولانی در رد سرسری ایده‌آل تجارت آزاد، متوجه نمی‌شود که به این وسیله صلح بین‌المللی را نیز رد می‌کند؛ چرا که در جهانی از کشورهای سوسیالیست، ناگزیر با برنامه‌های یکدیگر تعارض پیدا می‌کنند و تضاد منافع و جنگ را تسریع خواهد کرد.

همچنین این نقل قول نیز تکلیف را معلوم می‌کند:

همکاری اقتصادی- در بازار آزاد قرن نوزدهم – به موسسات خصوصی محدود می‌شد که مانند تجارت آزاد بیهوده و بی‌اثر بود؛ درحالی‌که همکاری واقعی بین مردم، یعنی بین دولت‌ها، هرگز قابل تصور نبود.

به یکسان‌انگاری تمامیت‌خواهانه «مردم» و «دولت» توجه کنید. پولانی که می‌بیند پول‌کالایی مبتنی بر استاندارد طلای کهن برای یک اقتصاد واقعی بازار آزاد ضروری است، به تمسخر آن می‌پردازد. او مانند اکثر طرفداران پول فیات و مخالف استاندارد طلا، در تناقضی دیگر همزمان که می‌گوید پول چیزی فراتر از یک کالا است (بیشتر شبیه یک «حجاب») و همزمان، ادعا می‌کند که بسیار کمتر از یک کالاست (پول یک «بلیت صرف» است) .با این حال، در واقعیت پول یک کالا- دوره است. همچنین پولانی کاملا در اشتباه است که می‌گوید کسب‌وکارها برای تقویت قدرت خرید به‌طور مداوم به تورم احتیاج دارد و استاندارد طلای کامل نمی‌تواند آن را فراهم کند. او همچنین زمانی که به‌طور پوچی ادعا می‌کند که در دوران انقباض اقتصادی، یک بانک مرکزی به اندازه یک استاندارد طلای خالص بدون بانک مرکزی ضد تورمی عمل نمی‌کند در اشتباه است. یک بانک مرکزی ذاتا تورم‌زا‌تر است و زمانی که تحت استاندارد طلا روز تسویه فرا می‌رسد و باید بر آن اساس منقبض شود، بسیار بیشتر از آنچه در غیر این صورت لازم می‌بود، منقبض خواهد شد. علاوه بر این، به نظر می‌رسد زمانی که پولانی می‌گوید تجارت ابتدا در سطح بین‌المللی و بین‌منطقه‌ای توسعه پیدا کرده نه در سطوح محلی و سپس بین‌المللی، گمان می‌کند مچ اقتصاددانان بازار آزاد را گرفته است. خب که چه؟ بدون شک چنین نکته‌ای اثبات اشتباه بودن اقتصاد بازار آزاد نیست. جای تعجب ندارد که در جهان مزارع و خانه‌های خودکفا، اولین‌ تجارت‌ها باید با نقاط بسیار دوردستی اتفاق می‌افتاد که محصولات خاصی در آنها به عمل می‌آمد (مانند اروپای غربی که تنها از خاور نزدیک می‌توانستند ادویه تهیه کنند). در واقع این موضوع جلوه‌ای از منافع تجارت، تقسیم کار و گسترش بازار است، نه بالعکس.

سرانجام در فصل آخر کتاب، پولانی سعی می‌کند تا به ما اطمینان دهد که جامعه جمع‌گرای پیش‌بینی شده از سوی او، بسیاری از آزادی‌هایی را که او با اکراه اعتراف می‌کند اقتصاد بازار برایمان به ارمغان آورده است، واقعا حفظ خواهد کرد. این فصل را تقریبا می‌توان به‌عنوان یک نمونه کلاسیک از سردرگمی درباره مفهوم «آزادی» در کتب درسی گنجاند؛ جایی که مفاهیم کاملا متمایز «آزادی» و «قدرت» با یکدیگر خلط می‌شوند. بسیاری از «آزادی‌ها» حفظ خواهند شد و حتی به اوج خود می‌رسد، از جمله آزادی‌های مانند «حق داشتن شغل» بدون تبعیض نژادی و عقیدتی. (بالاخره کارگری که پول بیشتری دارد آزادتر نیست؟ و به هر حال چه کسی به پولی که از ثروتمندان گرفته می‌شود، اهمیت می‌دهد؟) پولانی نه تنها بیهوده فکر یا ادعا می‌کند که در جامعه جمع‌گرای او ما می‌توانیم از آزادی‌های کافی برخوردار باشیم، بلکه به همان اندازه بیهوده معتقد است که قادر خواهیم بود صنعت و تمدن غربی را نیز حفظ کنیم.هر دو تصور بیهوده است. در هر دو مورد پولانی گمان می‌کند نتیجه (مانند آزادی بیان یا تمدن صنعتی) را می‌تواند درحالی‌که علت آن (یعنی بازار آزاد و حقوق مالکیت خصوصی و غیره) را از بین برده است حفظ کند. به این ترتیب، او نه تنها شبیه به جواهر لعل نهرو و قوام نکرومه می‌اندیشد، بلکه مانند همان وحشی‌هایی فکر می‌کند که به‌شدت مورد ستایش او هستند. اگر بخواهم جمع‌بندی کنم، باید بگویم که کمتر کتابی را خوانده‌ام که از کتاب پولانی نادرست‌تر یا مغالطه‌آمیز‌تر بوده باشد.

پی‌نوشت:

۱. Coca-Colaization

۲. reciprocity

۳. Polanyi, The Great Transformation, p. ۶۳.

۴. Kula trade

۵. Polanyi, The Great Transformation, p. ۶۵.

تجارت کولا اقدام معمول مجمع الجزایر تروبریاند است، گروهی از جزایر که به شکل دایره‌ای در غرب ملانزی قرار گرفته اند. پولانی شیوه تجارت آن‌ها را اینگونه شرح می‌دهد:  با این حال، این کار همچنان تجارت است و بومیان این جزایر دایره‌ای شکل به صورت دوره‌ای، سفرهای بزرگی را ترتیب می‌دهند تا برخی اشیاء خاص با ارزش را برای ساکنان جزایر دور واقع در جهت حرکت عقربه‌های ساعت حمل کنند، در حالی که سفرهای دیگری ترتیب می‌دهند تا اشیا با ارزش از نوع دیگری را برای ساکنان جزایر واقع در خلاف جهت حرکت عقربه‌های ببرند. در بلندمدت هر دو مجموعه از اشیا در طول مجمع‌الجزایر خواهد چرخید و تکمیل آن ممکن است ده‌ها سال به درازا بیانجامد. (p.۶۶)

۶.  روتبارد خاطرنشان می‌کند که «از نظر تاریخی، متاسفانه بیشتر انسان‌ها تا زمان ظهور بازار آزاد در رنج و محنت زندگی کرده‌اند. رجوع کنید به:

K. Wittfogel, Oriental Despotism (New Haven, Conn.: Yale University Press, ۱۹۵۷).

۷.  روتبارد در اینجا به کار عمیق ایزابل پترسون در زمینه نظریه سیاسی ارجاع می‌دهد:

The God of the Machine (New York: G.P. Putnam’s Sons, ۱۹۴۳).

۸. Polanyi, The Great Transformation, p. ۳۱۰

۹.  قسمت دوم از دومین بخش از کتاب پولانی «حفاظت از خود جامعه» نام‌گذاری شده است. رجوع کنید به:

Polanyi, The Great Transformation pp. ۱۶۷–۲۸۰.

پولانی در این بخش به جنبش‌هایی می‌پردازد که سعی در محدود کردن بازار داشتند. جنبش‌هایی که شامل اُونیسم (Owenism)، ‌منشورگرایی (Chartism)، اتحادیه‌گرایی (unionism) و سایر جنبش‌های حفاظت اجتماعی می‌شود.

۱۰.  sociability

۱۱.  fellowship

۱۲. Franz Oppenheimer, The State: Its History and Development Viewed Sociologically, John M. Gitterman, trans. (New York: Vanguard Press, ۱۹۲۲

۱۳.  پولانی می‌نویسد: «درحالی‌که ما مدعی هستیم که به‌کارگیری ایده پوچ بازار خودتنظیم‌گر در نهایت جامعه را نابود می‌کند، لیبرال‌ها عناصر مختلف را به از بین‌بردن ابتکار عمل بزرگی متهم می‌سازند.» به عقیده پولانی، این اتهامات «افسانه توطئه ضدلیبرالی را خلق کرد که به یک شکل در تمامی تفاسیر لیبرال از وقایع دهه‌های ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰ مشترک است.» رجوع کنید به:

The Great Transformation, pp. ۱۸۵–۸۶.

۱۴.  در تحلیل روتبارد، قرار بود فابیان‌ها مشوق تولد امپریالیسم در انگلستان ابتدای قرن بیستم باشند. گفته می‌شود گروه کوچکی با نام «ضرایب» که در سال ۱۹۰۲ توسط سیدنی و بتریس وب بنیان نهاده شد، هدف اتحاد با امپریالیسم محافظه‌کاران به منظور تحقق ایده‌های فابیانیستی در مورد دولت رفاه را دنبال می‌کردند. رجوع کنید به:  

Murray N. Rothbard, “Left and Right: The Prospects for Liberty,” Left and Right: A Journal of Libertarian Thought ۱ (۱۹۶۵).

۱۵. Polanyi, The Great Transformation, p. ۱۷۵.

۱۶.  روتبارد می‌نویسد که «در مورد این تمایز حیاتی که همواره از سوی جمع‌گرایان در ابهام قرار داده می‌شود، رجوع کنید به:

F.A. von Hayek, The Road to Serfdom (London: Routledge, ۱۹۴۴).

علیه پولانی (قسمت اول)