آینده لیبرالیسم در عصر «نالیبرال»

 قرن بیستم را می‌توان قرن به حاشیه رانده شدن لیبرالیسم کلاسیک دانست. ایده‌هایی که قدمتشان به قرن هفدهم و هجدهم میلادی بازمی‌گشت، جهانی را خلق کرد که بازگشت به ماقبل آن دیگر متصور نبود. با این حال ایده‌های نالیبرال در اوایل قرن بیستم در جامه‌ای تازه به میادین بازگشت و توانست در دوران پس دو جنگ جهانی، خود را تا لیبرال دموکراسی‌های غربی نیز گسترش دهد. با این حال با انجام برخی تلاش‌ها از سوی متفکران لیبرال در قرن بیستم، سیاست‌های لیبرال توانست در دو دهه پایانی قرن بیستم برخی از توفیقات گذشته خود را احیا کند. با این حال حملات یازده ‌سپتامبر و سلسله ناآرامی‌های پس از آن بار دیگر خبر از به حاشیه رفتن ارزش‌های لیبرال می‌داد. وضعیتی که با به قدرت رسیدن احزاب پوپولیست تقویت شده است. در چنین شرایط نالیبرالی، لیبرالیسم چه حرفی برای گفتن خواهد داشت؟ آیا نمی‌توان مدعی شد که لیبرالیسم در تحقق اهداف و آرمان شهری که وعده تحقق آن را می‌داد با شکست مواجه شده است؟

رکود بزرگ و افول لیبرالیسم

از نظر بسیاری، اقتصاد لیبرال توسط رکود بزرگ به محاق رفت. علاوه براین، سال‌های بین‌جنگ با ظهور جنبش‌های ضد لیبرال زیادی از چپ و راست طیف سیاسی همراه بود. ناسیونالیسم محافظه‌کار و انترناسیونالیسم سوسیالیستی تهاجمی هر دو پس از جنگ جهانی اول شکل گرفتند و مرکزیت سیاسی تحت تاثیر برنامه‌ریزی جنگ از سوی دولت‌های مرکزی و موفقیت آنها در شکست ژاپن و آلمان قرار گرفت. برنامه‌ریزی اقتصادی شامل بسیج نیروی کار، به خدمت گرفتن صنایع سنگین برای تهیه تسلیحات و حتی کنترل مستقیم بر تحقیقات علمی برای ساخت سلاح‌های برتر از نظر فنی و ارائه محاسبات استراتژیک در برنامه ریزی نبرد می‌شد.

آنها دولت و مردان و زنان خوبی بودند که موقعیت‌های تصمیم‌گیری را اشغال کردند و ما را از تهدید تمدن غرب از سوی هیتلر و متحدانش نجات دادند. چه کسی می‌توانست قدرت یک حکومت منطقی را در غرب دموکراتیک برای انجام کاری که در زمانی که انجام آن درست بود، انکار کند؟ هرکسی که آن فرض را زیر سوال می‌برد، دیوانه‌ای به جا مانده از دوران گذشته محسوب می‌شد. در دوران پس از جنگ نیز برنامه‌ریزی محبوبیت بالایی پیدا کرد و مخالفانش به حاشیه رفتند. این دوران اوج محبوبیت سوسیالیسم، پذیرش عمل‌گرایانه مداخله گرایی و پذیرش گسترده سیاست‌های تلفیقی بود.

لیبرالیسم بازمی‌گردد

روند رو به رشد ایده‌های نالیبرال با رکود دهه۱۹۷۰ میلادی متوقف شد. با ظهور تاچر در بریتانیا و ریگان در ایالات متحده، لیبرالیسم بار دیگر در کانون توجه قرار گرفت. این دو دست‌کم در لفاظی‌های سیاسی خود از دولت نگهبان شب* دفاع می‌کردند و با سوسیالیسم و دولت بزرگ مخالفت می‌ورزیدند. این تحول در کشورهای غربی، با افول سوسیالیسم در شرق تکمیل شد. اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و دولت‌های سوسیالیستی شرق اروپا دچار تحولات سیاسی و اقتصادی گسترده‌ای شدند. در آسیا نیز شرایط مشابهی برقرار بود و دامنه اصلاحات به هند و چین رسید. اسکاندیناوی و آمریکای لاتین نیز از این تحولات بی‌نصیب نماندند. بار دیگر صلح گسترش یافت، تجارت جریان کالا و سرمایه را در جهان برقرار کرد و مهاجرت فرصت‌های جدید را در اختیار نیروی کار قرار داد. در این دوران انسان‌ها در جست‌وجوی زندگی بهتر کوشیدند و بیش از یک‌میلیارد انسان از فقر مطلق خارج شدند. عملکرد لیبرالیسم سیاسی نیز کم از معجزه اقتصادی آن ندارد. به‌طور کلی اکنون ما کمتر خشونت می‌ورزیم و به حقوق طیف وسیع‌تری از انسان‌ها احترام می‌گذاریم. البته هیچ‌جا خبری از تحقق ایده‌آل‌هایمان نیست؛ اما این موضوع دلیلی بر انکار دستاوردها نیست.

ایده‌های نالیبرال دموکرات می‌شوند

مانند قرن بیستم، در قرن بیست‌ویکم نیز مجموعه جدیدی از چالش‌ها به‌وجود آمده و لیبرالیسم بار دیگر در بسیاری از نقاط جهان شهرت بدی دارد. حتی تا پیش از ۱۱سپتامبر، نارضایتی‌هایی درباره جهانی شدن و نابرابری وجود داشت که بیش از یک دهه بعد به اعتراضات اشغال وال استریت تبدیل شد. اما پس لرزه حملات ۱۱سپتامبر در نیویورک و واشنگتن دی‌سی و به دنبال آن بمباران ۷ژوئیه۲۰۰۵ در لندن منجر به استقرار قدرت‌های متمرکز جدید در بریتانیا و ایالات متحده شد. قدرت‌هایی که یک اقتصاد جنگی برای بسیج منابع برای جنگ در افغانستان و عراق به وجود آوردند و به بهانه جلوگیری از وقوع اتفاقات مشابه، آزادی‌های شهروندان را محدود کردند. این فعالیت‌ها، حتی اگر لازم باشند، حرکت‌های ضد لیبرالی هستند. لیبرالیسم باید معنایی داشته باشد. آنچه دولت‌ها ادعا می‌کنند به‌عنوان لیبرال دموکراسی انجام می‌دهند، در واقع اعمال نالیبرالیسم است. وضع محدودیت‌ بر حقوق افراد، محدود کردن توانایی آنها در تجارت، جرم‌انگاری بیش از حد فعالیت‌های غیرخشونت‌آمیز روزانه و رفتار غیرانسانی با افراد در اقدامات تهاجمی دولت، همگی غیرلیبرال هستند.

آزادی و برابری

 لیبرالیسم به‌عنوان یک پروژه رهایی بخش برای رهایی انسان از تعصب کلیسا، ظلم تاج، خشونت شمشیر و امتیازات ویژه طبقه مرکانتیلیست متولد شد. «سلاح» انتخابی در این مبارزه برای دستیابی جهانی بهتر، ایده‌ها و به‌ویژه ایده‌های مربوط به گرامی‌داشتن حیثیت و احترام افراد و پیامدهای آزادسازی ظرفیت تولید نیروی کار تخصصی و تحقق منافع همکاری‌های اجتماعی صلح‌آمیز از طریق مبادله بود. اقتصاددانان سیاسی کلاسیک بزرگ همگی این رابطه متقابل بین آزادی اقتصادی و آزادی سیاسی را درک کردند و در واقع، آزادی سنگ بنای اقتصاد سیاسی کلاسیک بریتانیا از اسمیت تا میل بود. آدام اسمیت به طرح لیبرال آزادی، برابری و عدالت اشاره کرد. کتاب معروف او با نام «ثروت ملل»، علیه شیوه‌های غیرلیبرال موجود نظام مرکانتیلیستی، از جمله محدودیت‌های آن در تجارت، نظامی‌گری، استعمار و غیره نگاشته شده بود. این نظام نه تنها برای اسمیت ناکارآمد بود، بلکه غیراخلاقی نیز بود. به‌عنوان مثال، استعمار نه تنها از نظر اقتصادی در خارج از کشور ناکارآمد بود، بلکه تخصیص منابع در داخل کشور را مخدوش می‌کرد و ظلم تحمیل‌شده بر جمعیت‌های محلی تحت حاکمیت استعماری نه تنها غیرانسانی بود، بلکه در غیر اخلاقی خود استعمارگر را به یک هیولای اخلاقی تبدیل کرد. جایی که آزادی، برابری یا عدالت وجود ندارد، لیبرالیسم وجود ندارد.

صلح جهانی و دولت محدود

با ظهور لیبرالیسم ، دغدغه روشنگری اسکاتلند در ایجاد یک دولت لیبرال این بود که اطمینان حاصل کند که آزادی می‌تواند به همه اعطا شود، نه مانند سایر نظام‌های حکومتی که در آن فقط به خردمندان، خوبان و مسح‌شدگان آزادی اعطا می‌شد. آموزه‌های علم نوظهور اقتصاد سیاسی نشان می‌دهد که نهادها و شیوه‌هایی که بهترین شانس را برای تحقق صلح جهانی و برابری همگانی حقوق انسان‌ها دارند شامل مالکیت خصوصی، آزادی قرارداد، آزادی تجارت و مهاجرت، آزادی اجتماعات و آزادی اندیشه می‌شود که همگی در حاکمیت قانون تجسم یافته و از طریق یک قرارداد قانون اساسی که به‌طور موثر تمایل طبیعی حاکمان دولتی را محدود می‌کند، تضمین شده‌اند. لویاتان باید محدود می‌شد، در غیر این صورت پروژه لیبرال محکوم به فنا بود. دولت موضوعی همیشگی در پروژه لیبرال است. آینده لیبرالیسم در نهایت به رویارویی با مساله پرچالش دولت به شیوه‌های جدید و خلاقانه می‌پردازد تا بشریت به‌طور کلی بتواند صلح و رفاهی را که به دنبال دارد تجربه کند و از خونریزی و بدبختی خشونت و اشغال اجتناب کند.

اگر بخواهیم نسبت به عملکرد درونی لیبرالیسم بدبین باشیم، به این دلیل است که مکانیسم‌های مقابله‌ای نمی‌توانند به اندازه کافی رفتار بد مقامات تصمیم‌گیر را محدود کنند. لیبرالیسم در تلاش برای پایان‌دادن به جنگ‌های مذهبی متولد شد. مفهوم انتقادی آن دوران که اجتناب از خشونت و خونریزی را تبلیغ می‌کرد، مدارا بود. هدف لیبرالیسم صلح بود و آن را در سطح داخلی و سطح بین‌المللی دنبال می‌کرد. مکانیزم‌های دستیابی به چنین صلحی، مدارا و تجارت بود. مسلما یک نقطه کور در پروژه وجود دارد: آیا می‌توانیم در مقابل کسانی که روادار نیستند، روادار باشیم؟ آیا می‌توانیم با کسانی که آزادانه با ما تجارت نمی کنند معامله کنیم؟

اگر قرار است لیبرالیسم قوی باشد، باید به مکانیسم‌های تساهل و تجارت اجازه داد که حتی تندخویی افراد نابردبار و حمایت‌گرا را نیز نرم کند. نابردباری و حمایت‌گرایی ریشه یکسانی در شهود اخلاقی دارد که شاید در سفر تکاملی ما از گروه‌ها و قبایل کوچک به گروه‌های خویشاوندی بزرگ‌تر و در نهایت به اتحاد در سراسر فاصله‌های فیزیکی و اجتماعی بسیار محکم به وجود آمده باشد. به بیان ساده، شهود اخلاقی ما با خواسته‌های اخلاقی ما در تضاد است و کلید منشأ و تکامل لیبرالیسم جایگزین کردن موفقیت‌آمیز شهود اخلاقی ما با ایده‌ها، ارزش‌ها و باورهایی است که بیشتر با خواسته‌های اخلاقی جامعه بزرگ‌تر همسو هستند.

آینده لیبرالیسم

لیبرالیسم از نظر تاریخی و از زمان ظهور خود، نبردی فکری علیه قبیله‌گرایی، ملی‌گرایی و بیگانه‌هراسی داشته است. به بیان ساده، هیچ قبیله گرایی لیبرال، ناسیونالیسم لیبرال و هیچ بیگانه‌هراسی لیبرال وجود ندارد و همه اینها نالیبرال هستند. اما پوپولیسم جدید در چپ و راست به این‌گونه از خشم و نفرت دامن می‌زند. آیا لیبرالیسم می‌تواند به آنها پاسخ دهد؟ همان‌طور که در تمام مدت اعلام کرده‌ام، معتقدم که لیبرالیسم این توانایی را دارد، اما به شرطی که از شیطان‌سازی طرف مقابل در تعامل و مکالمه خود دست برداریم. مدنیت در گفتمان عمومی باید مقدم باشد. آینده لیبرالیسم در حال حاضر روشن نیست.

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن جنگ در اروپا، جنگ در خاورمیانه، خشونت سیاسی در هر منطقه از جهان، گفتمان تفرقه‌افکن به جای سازنده در ایالات‌متحده (از جمله دانشگاه‌ها) و میل کشورهای دموکراتیک به شکلی از پوپولیسم چپ و راست وجود دارد. خوش بینی من یک عمل ایمانی است، اما امیدوارم ایمانی مبتنی بر دلایل موجه باشد نه ایمان کور. با درس‌هایی که از تاریخ به یاد داریم و با ابزارها و فنون استدلالی که از اقتصاد سیاسی و فلسفه اجتماعی از هیوم و اسمیت گرفته تا هایک و بوکانان آموخته‌ایم، دلایل خوبی برای خوش‌بینی وجود دارد. من به آینده لیبرالیسم خوش‌بین هستم؛ زیرا در غیر این صورت تنها انتخاب، ناامیدی از جهانی در حال جنگ است.

استاد من جیمز بوکانان همیشه دوست داشت از استادش فرانک نایت نقل قول کند که «گفتن اینکه یک موقعیت ناامیدکننده است، بیان ایده‌آل آن است.» ما منطق پشت آن جمله را بررسی می‌کنیم. اما بوکانان این را اضافه می‌کند که «اما از آنجا که جهان ایده آل نیست، پس نباید ناامیدکننده باشد.» ما می‌توانیم تعادل را تغییر دهیم. ما می‌توانیم نهادها را بسازیم و نگرش‌ها و فضیلت‌هایی را پرورش دهیم که لیبرالیسم را برای دوران ما و دوران فرزندان و نوه‌هایمان حفظ می‌کند.

 

* دولت نگهبان شب یا دولت حداقلی، به سیستمی اطلاق می‌شود که تنها حافظ شهروندان در قبال بی‌قانونی است و دخالتی در مناسبات آزاد فیمابین مردم ندارد.