نگرشهای عمومی به نابرابری چقدر در سیاستگذاری اهمیت دارند؟
درک نامتقارن از نابرابری
بنابراین در کشوری که سطوح بالایی از نابرابری وجود دارد، الزاما نگرانی در خصوص تبعات سیاسی آن نباید وجود داشته باشد و در حقیقت باید رشد اقتصادی، در اولویت توجه سیاستگذار قرار بگیرد. در شماره حاضر از صفحه اندیشه، به مرور مجموعهای از مقالات پذیرفته شده در جلد سوم ژورنال Oxford Open Economics که در سال جاری میلادی منتشر شده است، پرداخته خواهد شد.
باورها و نگرشها در مورد نابرابریها برای طراحی خطمشی سیاستها اهمیت دارند و از اینرو، این بحث در مجموعه مقالاتی که در جلد سوم این ژورنال گنجانده شده، با تعیین دو نظرسنجی عمده درباره نگرشهای کنونی بریتانیا و مطالعات دقیق بیشتر درباره آنچه درباره نگرشها و علل آن شناخته شده - از جمله اینکه چگونه این نگرشها در کشورها متفاوت هستند - آغاز شده است. همچنین گروههایی شامل دهها نفر از مناطق مختلف ناحیه مورد مطالعه دستهبندی شده تا با مطالعه نگرش آنها به تفصیل درک شود که ایشان در مورد نابرابری چگونه فکر میکنند.
در مقالات موجود در این مجموعه، انبوهی از مطالب جدید منتشر شده که محصول تلاشهای تجربی است. تیمی از کینگز کالج لندن (ربکا بنسون ، بابی دافی ، ریچل هسکث و کریستی هیولت ) مطالعه مفصلی از شواهد نظرسنجی در مورد نگرش مردم بریتانیا به نابرابری نوشتهاند. تیمی از دانشگاه استکهلم و دانشکده اقتصاد نروژ (اینگویلد آلماس ، الکساندر دبلیو. کاپلن ، اریک سورنسن و برتیل تونگودن ) مقالهای در مورد مطالعه نگرشها نوشتهاند که بهویژه از تلاش قابل توجهی استفاده میکنند تا نگرشها را به روشی نوآورانه در ۶۰ کشور اندازهگیری کنند. پروفسور استفانی استانچوا (دانشگاه هاروارد) با استفاده از شواهدی از نظرسنجیها و آزمایشهای اقتصاد اجتماعی در مقیاس بزرگ که چگونگی درک و استدلال مردم از نابرابریها و توزیع مجدد را بررسی کردهاند، بینشهای عمیقتری ارائه میدهد.
در طول این مقالات با کاوشی عمیق به این سوال پرداخته خواهد شد که چرا اساسا باید نگران نابرابری باشیم. برای مثال، فیلسوفان تمایل دارند به این نتیجه برسند که استفاده از تمایز بین نابرابریهای ناشی از تلاشهای خود مردم و آنهایی که ناشی از عوامل ساختاری یا محیطی است، بهعنوان محرک نهایی خطمشی عمومی دشوار یا غیرممکن است. آنها دلایل قانعکنندهای دارند که چرا به این نتیجه رسیدهاند. اما طراح سیاستها باید در نظر داشته باشد که این تمایز در عمق جامعه برای بسیاری از مردم بسیار برجسته است، همانطور که مطالعات روی نگرشهای عمومی نیز موید این مساله است.
بهطور کلی، چند پیام مهم کلیدی وجود دارد که ما از مجموعه این مطالعات دریافت میکنیم. عموم کشور مورد مطالعه نگرانیهای خود را در مورد نابرابری ابراز میکنند و تعیین میکنند که این نابرابری میتواند مشکلساز باشد. اما در عین حال احساس میکنند که بخش قابلتوجهی از نابرابری یا بدیهی است یا منصفانه یا هر دوی این موارد است. البته در مورد اینکه چه چیزی منصفانه است و چقدر باید برای تغییر نتایج اقدام کرد، اختلافنظر عمیقی وجود دارد، نیست. عموم مردم در مورد اینکه آیا نابرابری در نتایج عمدتا توسط عوامل محیطی یا رفتار و انگیزههای خود افراد هدایت میشوند، اختلافنظر زیادی دارند و به نظر میرسد که این موضوع ارتباط نزدیکی با سطح کلی نگرانی آنها در مورد نابرابری داشته باشد. ما میدانیم که در واقعیت هم محیط و هم رفتار مهم هستند.
این شواهد در مورد نگرشهای عمومی بیشتر نشان میدهد که رویکردهای سیاستی بعید است که بدون جدی گرفتن هر دو، مورد حمایت گستردهای قرار گیرند. در نهایت، افرادی با دیدگاههای فلسفی متفاوت درباره نابرابری نیز تمایل دارند در مورد این حقایق اختلافنظر داشته باشند: اینکه چقدر این نابرابری بالا است، چقدر احساس میشود و چه میزان سیاستهای کنونی برای مرتفع ساختن آن لحاظ میشود. بررسی این دیدگاههای فلسفی، به درک دو قطبی شدن نگرشها در مورد نابرابری کمک میکند. این نوع دیدگاههای متفاوت در مورد نابرابری در بسیاری از کشورهای دیگر مشترک است، اما جوامع مختلف بهطور اساسی در توازن دیدگاهها با هم تفاوت دارند که این تفاوت هم به این دلیل است که تمایل دارند درجات متفاوتی از بیزاری نسبت به نابرابری و سیاستهای توزیع مجدد داشته باشند و هم به این دلیل است که در برداشتهایشان از علل اصلی نابرابری تفاوت وجود دارد.
شواهد نظرسنجی در مورد نگرش افراد ارائه شده توسط تیم کینگز کالج لندن نشان میدهد که:
- اکثریت ثابت و عمده مردم، حدود ۸۰ درصد، میگویند که نگران نابرابریها هستند، اما نگرانی ایشان در مورد نابرابری به حمایت گسترده از سیاست بازتوزیعی، حداقل از طریق ابزار مستقیم مالیات و انتقال درآمد تبدیل نمیشود. وقتی از مردم در مورد ابزارهای خاص و غیرمستقیمتر توزیع مجدد سوال میشود، احتمال بیشتری وجود دارد که حمایت خود را ابراز کنند: به ویژه، از NHS و کمک مالی به کودکان خانوادههای فقیرتر برای رفتن به دانشگاه.
- یافته دیگر آن است که جمعیت کشور مورد مطالعه (بریتانیا) بهطور نسبتا مساوی بین کسانی تقسیم شده است که بهطور گسترده فکر میکنند نابرابریها ناشی از تلاشها و تواناییهای خود افراد است (که نویسندگان آنها را «فردگرایان» مینامند) و همچنین کسانی که عوامل اجتماعی خارج از کنترل افراد را مقصر میدانند(ساختارگرایان) و نیز دسته سومی که نگاهی میانه به این موضوع دارند. این شیوههای تفکر بهشدت با نگرشها و دیدگاههای سیاست در مورد آینده مرتبط میشود. به خصوص بعید است که فردگرایان از سیاستهای بازتوزیعی حمایت کنند.
- یافته سوم محققان، اعتقاد قوی جامعه را مبنی بر اینکه شایستهسالاری در بریتانیا کار میکند و هر کس به میزان تلاشش پاداش میگیرد، نشان میدهد. افراد در بریتانیا بیشتر از سایرین در اروپا موافق هستند که اختلاف زیاد در درآمد افراد، به علت پاداش درخور به تفاوت استعدادها و تلاشها، قابل قبول است.
تیم اسکاندیناوی از رویکرد جدیدی استفاده میکند که به آنها امکان میدهد درجه بیزاری افراد از نابرابری را شناسایی کنند و این موضوع را از تاثیرات اعتقادات آنها در مورد منشأ واقعی نابرابری در جامعه خود تفکیک کنند. آنها از یک آزمایش میدانی استفاده میکنند که در آن یک نمونه نماینده در ۶۰ کشور با وضعیتی مواجه میشود که در آن یک خروجی مشخص (و البته نابرابر) بهطور مشخص توسط شانس تعیین میشود و دیگری که در آن خروجی، بر پایه توانایی و تلاش تعیین میشود. از آنها خواسته میشود که نتایج آزمایشها را مجددا توزیع کنند. سپس تیم محققان بعد از مشاهده «ترجیحات» فردی برای برابری، پرسشنامهای را مطرح میکنند که به آنها امکان میدهد تا ادراکات فردی را از منشأ نابرابری شناسایی کنند. همانطور که در بالا ذکر شد، نظرسنجی آنها نه تنها در جوامع مختلف (غربی، تحصیل کرده، صنعتی، ثروتمند و دموکراتیک) بلکه در زمینههای مختلف دیگر نیز انجام میشود.
یافتههای اصلی آنها، که بهطور کلی با شواهد نظرسنجی ارائه شده توسط تیم کینگز کالج لندن برای بریتانیا مطابقت دارد، عبارتند از:
- مردم بیشتر مایل به پذیرش نابرابریهایی هستند که منعکسکننده عملکرد هستند تا نابرابریهایی که منعکسکننده شانس هستند و مردم بیشتر به عدالت اهمیت میدهند تا کارآیی.
- کشورهای ثروتمندتر - و در داخل کشورها، افراد ثروتمندتر - تمایل بیشتری به توجیه نابرابری بر اساس شایستگی دارند.
- مردم در باورهایشان در مورد خاستگاههای نابرابری هم بین کشورها و هم در داخل کشورها متفاوت هستند. شواهد با افرادی که در باورهای خود سوگیری خودخواهانه دارند مطابقت دارد.
- در سراسر کشورها، ترجیح افراد برای توزیع مجدد با سطح واقعی نابرابری مرتبط نیست، بلکه با درک آنها از نابرابری که «غیرمنصفانه» تلقی شده و توسط شانس تعیین میشود، ارتباط دارد.
سایر نتایج کلیدی از این مجموعه کار عبارتند از:
- درک محدودی از میزان واقعی نابرابریها وجود دارد و اطلاعات جدید میتواند بر تفکر مردم تاثیر بگذارد. هم مطالعات قبلی و هم مطالعه انجام شده توسط IFS Deaton Review of Inequalities نشان میدهد که بسیاری از مردم از نابرابریهای بین خود و افرادی که میشناسند، یا کسانی که در نزدیکی آنها زندگی میکنند یا همراه ایشان در یک بنگاه کار میکنند، آگاه هستند، اما درک کمی از مقیاس نابرابری در درآمد، سلامت و ثروت در سراسر کشور دارند. هنگامی که آنها با این اطلاعات مواجه میشوند، اغلب نگرانی بیشتری در مورد نابرابری ابراز میکنند.
- پروفسور استانچوا تاکید میکند که چگونه درک مردم از حقایق در مورد نابرابری با تمایلات سیاسی آنها ارتباط تنگاتنگی دارد. آنها این گفته دانیل پاتریک مونیهان را نمیپذیرند که «شما حق دارید نظرات خود را داشته باشید، اما اینکه حقایق خاص خود را داشته باشید، نه.» این پدیده، یعنی وجود افرادی با دیدگاههای متفاوت در این خصوص که جهان باید چگونه باشد، به صورت موازی بیانگر ادراکات متفاوت افراد درمورد آنچه جهان هست، منجر به شکلگیری گفتمانی دو قطبی خواهد شد. این قطبیشدگی احتمالا بخشی از توضیح این سوال است که چرا نگرشها به سختی تغییر میکنند؛ آن هم به ویژه وقتی که صحبت از این است که سیاستگذار باید چه کاری انجام دهد(یا انجام ندهد).
- نظرسنجی مطالعاتی Ipsos MORI نشان میدهد که جوانان و افراد دارای مدارج دانشگاهی نسبت به نسلهای قدیمیتر و غیر فارغالتحصیلان، نگرانی بیشتری درباره نابرابری دارند. آنها نشان دادند که نسلهای قدیمیتر تمایل بیشتری به دیدن نابرابریها به عنوان یک واقعیت زندگی دارند. نگرانی بیشتر در مورد نابرابری در میان فارغالتحصیلان طبق تحقیقات کینگز کالج لندن، ممکن است منعکسکننده این واقعیت باشد که آنها به احتمال زیاد «ساختارگرا» هستند؛ زیرا بر اساس مطالعه ایشان، ۳۸درصد از کسانی که دارای مدارک دانشگاهی هستند، معتقدند که نابرابری تا حد زیادی منعکسکننده چیزهای خارج از کنترل افراد است؛ این مقدار در مقایسه با ۲۳درصد از افراد دارای مدارک پایینتر یا بدون مدرک، قابل توجهتر میشود.
نابرابری میتواند مطلوب و منصفانه باشد؛ زیرا افراد بیشتری آزادی بیشتری دارند و برابری بیشتر به قیمت سلب آزادیهای فردی بیشتر نیز خواهد بود. با دیدی ریزبینانهتر، اگر نوعی از نابرابری را که نابرابری طبیعی اطلاق میشود در نظر بگیریم، مساله روشنتر میشود؛ مفهوم نابرابری طبیعی که میتوان در چند فصل از ثروت ملل آدام اسمیت نیز آن را مشاهده کرد، به نوعی از نابرابری اشاره دارد که برآمده از تفاوتهای ذاتی میان افراد باشد (آدام اسمیت، ۱۷۷۶). به عقیده دستهای از اقتصاددانان، تلاش برای کاهش نابرابری و بهویژه این نوع از نابرابری که طبیعی و مختص تفاوتهای ذاتی افراد است، ارتباطی لاینفک با کاهش آزادی دارد. از سوی دیگر، کاهش آزادی عموما با بسط ید دولت محقق میشود.
بنابراین تلاش برای مرتفع ساختن نابرابری، هزینه گزافی مساوی با کاهش آزادی عمل عوامل اقتصادی را به همراه داشته و کاهش آزادی آنان نیز مقارن است با افزایش قدرت دولت (رابرت نوزیک، ۱۹۷۴). به این ترتیب، نزاعی که همواره بین جوامع وجود داشته، حول همین راه باریک آزادی، یعنی توازن بین قدرت جامعه و دولت در جریان بوده است (عجم اوغلو و رابینسون، ۲۰۱۹). از سوی دیگر، وجود نابرابری نیز میتواند خود متضمن آزادی باشد. در توضیح این مکانیزم باید عنوان کرد که در یک جامعه نابرابر که درجات آزادی بالاتری را نیز تجربه میکند، توزیع قدرت غالبا در دست بخش خصوصی است و توازنی را در برابر قدرت سیاسی دولت برقرار میکند. این توازن، خود متضمن برقراری جامعهای آزادتر است. میلتون فریدمن از عبارت کانونهای قدرت (foci of power) در توصیف این بخش خصوصی قدرتمند استفاده میکند (فریدمن، ۱۹۶۲).
مضاف بر موارد بالا که درخصوص موجه بودن نابرابری مطرح میشود، موضوع عدالت نیز مهم است. از دیدگاه برخی اقتصاددانان، افراد در یک بازار رقابتی که فعالیتهایشان بر اساس انصاف و رقابت است، به چیزی دست مییابند که حق آنان است (ریچارد مک کنزی، ۱۹۸۷). اگر عدهای دستمزد بالاتری میگیرند، به واسطه آن است که مسوولیت بیشتری نیز بر عهده داشته و تحصیلات و مهارت بیشتر نیز دارند و همچنین زمان بیشتری از اوقات فراغت خود را صرف نظر کردهاند. از این رو عدالت حکم میکند که این افراد از حقوق بالاتری نسبت به دیگران برخوردار باشند (گوردون تالک، ۱۹۸۳). هرچند اختلاف نظر ناچیزی درخصوص منصفانه بودن عملکرد بازار بین دو طیف اقتصاددانان راستگرا وجود دارد (بهعنوان نمونه اگر چه فریدمن معتقد است جوامع مبتنی بر بازار، بر اصل انصاف استوار هستند، اما هایک دفاعی از منصفانه بودن بازار نداشته و صرفا ادعای این را میکند که بازارها ظرفیت بسیاری در حفظ آزادی فردی و کارآیی اقتصادی دارند) (هایک، ۱۹۸۲) اما همچنان اشتراک نظر بر این وجود دارد که بازارها میتوانند حداکثر عدالت را برقرار کنند.
بهعنوان جمعبندی باید عنوان کرد که باورهای عمومی مبنی بر نابرابر بودن جامعه و نیز نوع نگرش عمومی مبنی بر منصفانه یا غیرمنصفانه بودن نابرابری، میتواند پیامدهای اجتماعی و سیاسی مهمی به همراه داشته باشد. در جامعهای که عموما نابرابری موجود را ناشی از شانس یا دسترسی بیشتر گروهی اندک به فرصتها میدانند، تمایل به بازتوزیع و سیاستهای مستقیم بسیار بیشتر خواهد بود و در جامعه مقابل، چنین تمایلاتی کمتر؛ طبعا، درخصوص جوامع دسته اول که نابرابریهای واقعی بالاتر و همچنین درک غیرمنصفانهای از نابرابری دارند، باید هشدار داد که خطر بیشتری حول آنها درباره گرفتار شدن در دام ایدههای چپگرایانه وجود دارد. در این خصوص فریدمن (۱۹۹۶) معتقد بود که: «بزرگترین مشکل کشور ما [ایالاتمتحده]تفکیک جامعه به دو طبقه مختلف است، داراها و ندارها... جامعهای که اینچنین به دودسته تقسیم شده باشد، نمیتواند یک جامعه آزاد و دموکراتیک باقی بماند.»
چنین رویکردی به نابرابری سطوح بالا را، فارغ از آنکه وضعیت ادراکی افراد از نابرابری چگونه خواهد بود، در آثار دیگر نظریهپردازان شهیر میتوان پیدا کرد؛ به عنوان نمونه، جیکب وارنر مساله بالا بودن شکاف میان ثروتمندان و فقرا را اینگونه بیان میکند که: «حوزه مهم دیگری برای فعالیت دولت وجود دارد که باور دارم بنیانگذاران لیبرالیسم اقتصادی به حد کافی بر آن تاکید نکردهاند، حوزهای که تاکید بر آن هم در کشوری مانند ایالاتمتحده ضروری است و هم در کشورهایی مانند چین و هند، مهمترین عنصر واحد مورد نیاز برای برنامهریزی جامعه آزاد سالم به حساب میآید: غلبه بر سستی افراد در مکانهایی که این سستی و بیمیلی از آموزش نامناسب و ناکافی، وضعیت سلامتی نامناسب، تغذیه ناسالم، انزوای مذهبی، سنت نامناسب و مهمتر از همه عملکرد چرخه رذیلت بزرگ جامعه مدرن نشأت میگیرد که سبب میشود فقر فقط فقر به بار بیاورد و به فرزندان منتقل شود و به همین ترتیب آنها را از دسترسی به سلامت و دانش و آموزش معقول محروم میسازد...
این وظیفه اصلی تعیینشده یک دولت لیبرال است که بخشهایی از (و شاید حتی نواحی بزرگتری از) ظرفیت تولیدِ توسعهنیافته مردم را با روشهای غیراجباری کشف کند تا از این طریق قابلیت خدماترسانی آنها را به خودشان و جامعهای که در آن زندگی میکنند، افزایش دهد. تحقق این آرمان به آموزش، ارائه خدمات بهداشتی و درمانی، راهنمایی و اعطای یارانه نیاز دارد...» (شیکاگونومیکس، لنی ایبنشتاین، محمدرضا فرهادیپور).