بازخوانی یکی از مهمترین مقالات علم اقتصاد
ماهیت بنگاه رونالد کوز
رونالد کوز بهدلیل کشف و تصریح معناداری هزینههای مبادله و حقوق مالکیت در ساختار نهادی اقتصاد و عملکرد آن موفق شد جایزه نوبل اقتصاد را در سال۱۹۹۱ دریافت کند. اهمیت کار کوز در معرفی هزینههای مبادله به ادبیات اقتصادی به حدی است که برخی آن را انقلابی در حد انقلاب نهاییگرایی و جانشینی تلقی کردهاند. سوال مهمی که میتواند برای تحقیقات اقتصادی مهم باشد این است که کوز چگونه توانست به چنین موفقیت بزرگی نائل آید؟ در واقع مطالعات کوز به دامنه وسیعی از تحقیقات دامن زده است؛ برای مثال یکی از مسائل مهم مدیران اقتصادی این است که کدامیک از فعالیتهای خود را برونسپاری و کدامیک را درون بنگاه خود سازماندهی کنند و به بیان دیگر آنها میخواهند بدانند حد بهینه توسعه مرزهای عمودی بنگاهشان چقدر است.
مطالعات کوز درخصوص ماهیت بنگاه به روابط درونی بنگاه و چگونگی تصمیمگیری مدیران و در درون بنگاه وضوح بیشتری بخشید. این شاخه از مطالعات منجر شد دو رشته اقتصاد مدیریت به هم نزدیک شوند و نگاههای اقتصادی به بنگاه رشد یابند. کوز تشریح کرد که چگونه باید میان ساختار قانونی و عمل کنشگران تمایز قائل شد و توضیح میدهد که چگونه ساختارهای قانونی مختلف در صورت مثبت بودن هزینههای مبادله، عملکردهای اقتصادی متفاوتی به ارمغان میآورند. در واقع او توضیح میدهد که عوامل اقتصادی در چارچوب ساختارهای موجود بازی میکنند و با تغییر ساختارهای حاکم بر بازی میتوان نتیجه بازی را تغییر داد. این ایده یکی از محرکهای اساسی مبحث طراحی سازوکار است. کوز این پرسش را مطرح میکند که چرا چنین اتفاقی رخ داده و چرا اقتصاد به این سمت حرکت کرده است؟
او با اشاره به نقل قولی از هرولد دمستر این پدیده را اینگونه توضیح میدهد: «اقتصاددانان از زمان آدام اسمیت وقت خود را صرف صورتبندی دکترین دست نامرئی کردهاند مبنی بر اینکه سیستم قیمتها در سیستم اقتصادی هماهنگی لازم را ایجاد میکند.» کوز تلاش برای صورتبندی و فرموله کردن دست نامرئی را موفقیتی بزرگ میداند؛ اما معتقد است این شاکله تحلیلی برای توضیح پدیدههای روزمره بسیار ضعیف، تکبعدی و انتزاعی است. برای مثال او انتقاد میکند که اقتصاددانان چگونگی تعیین قیمت توسط عرضه و تقاضا را مطالعه میکنند؛ ولی به این نکته توجه نمیکنند که چه عواملی تعیین میکند که کدام کالا و خدمت در بازار مبادله و در نتیجه قیمتگذاری شود.
کوز معتقد است «این عدم توجه به آنچه در جهان واقع رخ میدهد، به واسطه شیوهای که اقتصاددانان به موضوعات مورد مطالعهشان فکر میکنند، تقویت میشود. آنطور که کینز میگوید: نظریه اقتصاد یک روش است؛ نه یک دکترین؛ یک دستگاه ذهنی و فن فکر کردن است که به ما کمک میکند نتایج درستی بگیریم؛ جون رابینسون نیز میگوید: اقتصاد بهعنوان یک جعبه ابزار به اقتصاددانان معرفی شده است. این باعث شده است که اقتصاددانان فکر کنند جعبهای از ابزار دارند؛ ولی موضوع هدفی [که آن ابزار را برای مطالعه آن بهکار گیرند] ندارند.
ما جریان گردش خون را بدون بدنی [که خون در آن جریان دارد]مطالعه میکنیم؛ اما من فکر میکنم که ما باید از آن ابزارهای تحلیلی برای مطالعه سیستم اقتصادی استفاده کنیم. از نظر من موضوع هدف اقتصاددانان مطالعه چگونگی کارکرد سیستم اقتصادی است.» از نظر او مساله کلیدی و فوقالعاده مشکل اقتصاد همان مسالهای است که آدام اسمیت بیش از ۲۰۰سال پیش مطرح کرد و از چگونگی هماهنگ شدن فعالیتها و منافع افراد مختلف در یک سیستم پرسید؛ یعنی کوز مساله کلیدی را چگونگی هماهنگی در تخصیص منابع میداند و درصدد است زیر و بم این مساله را کشف کند. از این روست که کوز در مقالهای که در ۲۰۰سالگی ثروت ملل نوشته معتقد است پس از آدام اسمیت، کار درخوری نکردهایم.
دو سوال کوز
رونالد کوز در مدرسه اقتصادی لندن از درس اقتصاددانان بزرگی چون فریدریک هایک، هیکس و لیونل رابینز استفاده کرد؛ اما میل او به اقتصاد با حضور در کلاسهای آرنولد پلانت تشدید شد. شاید از مهمترین چیزهایی که کوز از پلانت آموخت، آرای آدام اسمیت در ثروت ملل بود؛ از جمله این نکته کلیدی که رقابت تولیدکنندگان با یکدیگر به نفع مصرفکنندگان است. به هر ترتیب کوز دوره سهساله کارشناسی را در دو سال موثر گذراند و با حمایت پلانت در سال سوم برای یک سفر مطالعاتی به ایالات متحده رفت. نکته مهم این است که کوز با ذهنی پرسشگر به این سفر گام نهاد. کوز از نظریه اقتصادی، به خوبی این نکته را دریافته بود که سازوکار قیمت همه هماهنگیهای لازم برای تخصیص منابع را انجام میدهد. از سوی دیگر، او با مشاهده واقعیتهای اقتصادی به فراست دریافته بود که در عمل عنصری به نام مدیر داریم که در چارچوب نهادی به نام بنگاه همان وظیفه سازوکار قیمتها را در نهاد بازار انجام میدهد. به این ترتیب برای کوز تناقضی ایجاد شد که از یکسو در نظریه ریشه داشت و از دیگر سو در واقعیت:
اگر سازوکار بازار میتواند همه هماهنگیهای لازم برای تخصیص منابع را انجام دهد، چرا عنصری به نام مدیر داریم که وظیفهاش انجام هماهنگیهای لازم برای تخصیص منابع است؟
کوز با اشاره به آرای پیشینیان نشان میدهد که اقتصاددانان از این واقعیت غفلت نکردهاند؛ مارشال سازمان را چهارمین عامل تولید معرفی میکند. جی.کلارک کارکرد هماهنگی را به کارفرمایان اقتصادی نسبت میدهد. پروفسور نایت از مدیرانی سخن میگوید که وظیفه هماهنگی را نیز انجام میدهند. همانطور که دی.اچ.رابرتسون اشاره میکند ما در میان اقیانوسی از همکاریها و پیوندهای آگاهانه، به جزایری از قدرت هوشمند برخورد میکنیم همچنان که در سطحی از دوغ، تکههای کره دیده میشود. اما با در نظر گرفتن این واقعیت که معمولا استدلال میشود هماهنگی از طریق مکانیسم قیمت انجام میشود، چرا این جزایر هوشمند وجود دارد؟ در واقع این سوال بر یک جعبه سیاه در نظریه اقتصادی ناظر بود؛ جعبه سیاهی به نام بنگاه که از روابط درونی آن اطلاعی در دست نبود. کوز نسخه دیگری هم از این سوال در ذهن داشت:
اگر امکان تخصیص منابع در یک بنگاه وجود دارد و یک برنامهریز مرکزی به نام مدیر میتواند هماهنگیهای لازم برای تخصیص منابع را انجام دهد چرا این امکان وجود ندارد که کل منابع اقتصاد را یک ابر بنگاه به نام دولت تخصیص دهد؟
یا به بیان خود او، «در صورتی که بتوان با سازماندهی، هزینههای خاصی را حذف کرد و در واقع هزینه تولید را کاهش داد، اساسا چرا مبادلات بازاری وجود دارد و چرا یک بنگاه بزرگ همه کار تولید را انجام نمیدهد؟»
پاسخ کوز به سوال اول
کوز با این پیش زمینه به ایالات متحده رفت و عملکرد واقعی بنگاهها و صنایع آن کشور را به ویژه درباره ادغامها مطالعه کرد. او پس از مطالعهای عمیق به انگلستان بازگشت و نتایج کارش را در سال۱۹۳۲ در یک کارگاه علمی مطرح کرد. پاسخ کوز به هر دو سوال از منطق یکسانی پیروی میکرد. کوز در پاسخ به این سوال که چرا بنگاه شکل میگیرد، گفت: استفاده از سازوکار قیمت هزینهبر است.
وی در سال۱۹۳۷ این مقاله را در اکونومیکا منتشر کرد. او میدانست که بر اساس نظریه اقتصادی، دادوستد در بازار هزینهای ندارد (یا دستکم چنین فرض میشود) ولی مشاهدات وی نشان داد این فرض با واقعیت مطابقت ندارد. در دنیای واقع که ما در آن مبادله میکنیم، برای کسب هر نفعی از مبادله باید متحمل هزینههایی شد. از نظر کوز این هزینهها دلیل اصلی وجود بنگاه است: «به نظر میرسد که یک دلیل عمده برای سودبخش بودن تاسیس بنگاه این باشد که استفاده از سازوکار قیمت همراه با هزینه است. بدیهیترین هزینه سازماندهی تولید بهوسیله مکانیسم قیمت، کشف قیمتهای درست و مناسب است. علاوه بر این باید هزینههای مذاکره و انعقاد یک قرارداد جداگانه برای هر یک از مبادلات بازار را به حساب آورد.
درست است که با وجود بنگاه قراردادها حذف نخواهد شد؛ اما تعداد آنها بسیار کاهش مییابد. یک عامل تولید یا مالک آن مجبور نیست با عوامل دیگری که در درون یک بنگاه با آنها همکاری میکند، قرارداد منعقد کند؛ درصورتیکه اگر این همکاری مستقیما ناشی از عملکرد مکانیسم قیمت بود، وجود این قراردادها الزامی میشد. برای این مجموعه از قراردادها یک قرارداد جانشین وجود دارد. این قرارداد جانشین ابزاری است که در چارچوب آن عامل تولید موافقت میکند در قبال مزد معین و در یک محدوده مشخص از دستورات کارفرما تبعیت کند. روح و وظیفه اصلی قرارداد بازتعریف قدرت کارفرماست. در این محدوده است که او میتواند سایر عوامل تولید را اداره کند.»
به این ترتیب، در درجه نخست کوز این واقعیت را میپذیرد که «سازوکار قیمت» و «مدیریت» دو سازوکار جایگزین برای هماهنگی و تخصیص منابع است و سپس، با توسل به چارچوب تحلیل مارشالی که بر دو مفهوم جانشینی و نهایی مبتنی است «موازینی را تشریح میکند که بر اساس آن امکان تبیین چگونگی گزینش از میان این دو سازوکار جانشین در عمل وجود دارد.»
پاسخ کوز به سوال دوم
سوال محوری کوز این بود که «چرا در یک اقتصاد تخصصی مبادلهای، اساسا یک بنگاه اقتصادی ظهور میکند؟» وی برای رفع این ناسازگاری نظریه و واقعیت به مشاهده پرداخت و جنبه مهمی از واقعیت را شناسایی کرد که در نظریه لحاظ نمیشد. او با تشخیص این نکته که استفاده از سازوکار بازار هزینهبر است و با پذیرش این فرض روششناختی که «کارگزاران اقتصادی بهصورت عقلایی عمل میکنند»، به این نتیجه رسید که دلیل شکلگیری بنگاه و تعهد برخی مبادلات از طریق آن این است که کنشگران عاقل به خوبی تشخیص میدهند که در عمل، تخصیص برخی منابع در بنگاه از تخصیص آنها از طریق بازار کمهزینهتر است. با این منطق چگونه میتوان به قسمت دوم سوال کوز پاسخ گفت؟ یعنی چگونه میتوان با تکیه بر مفهوم هزینههای مبادله توضیح داد که چرا نمیتوان تمام منابع را از طریق ابربنگاهی به نام دولت تخصیص داد؟
به بیان کوز «با بزرگتر شدن یک بنگاه ممکن است بازده عملکرد کارفرما کاهنده باشد و علت آن هم فزاینده بودن هزینههای سازماندهی مبادلات اضافی در داخل بنگاه است. طبیعتا در فرآیند گسترش سازماندهی مبادلات در درون بنگاه به نقطهای میرسیم که در آنجا هزینههای سازماندهی یک مبادله اضافی در داخل بنگاه برابر با هزینههای انجام دادن آن مبادله در بازار آزاد یا برابر با هزینههای سازماندهی آن مبادله بهوسیله یک کارفرمای دیگر است.» «یک بنگاه تا زمانی توسعه مییابد که هزینههای سازماندهی یک مبادله اضافی در داخل آن با هزینههای آن مبادله در شرایط بازار آزاد یا با هزینههای سازماندهی آن مبادله در داخل یک بنگاه دیگر برابر شود.» این تحلیلها به خوبی نشان میدهد که کوز در چارچوب وسیع تحلیلهای هزینه-فایده مارشالی کار میکند که بر مفاهیم نهایی و جانشینی مبتنی است. بنابراین نمیتوان همه مبادلات را بهصورت متمرکز تخصیص داد و از منافع آن بهرهمند شد. بازار، بنگاه و دولت ساختارهای سازماندهی جایگزینی هستند که با هر یک از آنها میتوان منابع را تخصیص داد و مبادلات را سازماندهی کرد؛ ولی قابلیتها و هزینههای آنها برای انجام مبادلات مختلف متفاوت است.
نتیجهگیری
بهعنوان جمعبندی میتوان دیدگاه کوز را اینگونه بیان کرد که ۱- انسان عاقل است و از میان گزینههای مختلف بهترین آنها را انتخاب میکند. ۲- انسان برای کسب منفعت، گریزی از مبادله ندارد؛ ولی در عین حال کسب منافع مبادله نیز بدون هزینه نیست. ۳- هزینههای مبادله جزء جداییناپذیر سیستم اقتصادی است و از طریق هر نهادی که بخواهیم مبادله را سازماندهی کنیم، باید متحمل هزینههایی شویم. ۴- از میان ترتیبات جایگزین نهادی بهطور تطبیقی نهادی را برای مبادله برمیگزینیم که با کمترین هزینه از عهده آن برآید. این نتایج محتوای شاخه اقتصاد هزینه مبادله از اقتصاد نهادگرای جدید را شکل میدهد.
منابع:
Coase, Ronald H (1937) . "The Nature of The Firm ", Economica, Vol.4, p.386-405.
نصیری اقدم، علی (1389). «روششناسی رونالد کوز در اصلاح نظریه اقتصادی با تاکید بر «ماهیت بنگاه» و «مساله هزینه اجتماعی» فصلنامه علمی پژوهشی روش شناسی علوم انسانی، س 16، ش 62، ص 61-88.