جریان اصلی علم اقتصاد با معرفی اقتصادسنجی به دنبال چیست؟
ترازوی اقتصاد چیست؟
یأسی که گاه باعث میشود تا آنان را از کارآیی متخصصان این حوزه و علوم متناظرشان ناامید سازد و حتی این گمان را ببرند که باید برای نجات از سردرگمی متخصصان حوزه علوم انسانی و اجتماعی در ارائه یک راهحل برای مسائل پیش روی جوامع انسانی چاره دیگری اندیشید. مسالهای که در علم اقتصاد شاید بیش از هر حوزه دیگری از علوم انسانی و اجتماعی به چشم شهروندان میآید. اگر خاطرتان باشد، همانگونه که در یادداشت پنجشنبه گذشته بیان کردیم، وضعیت بیاعتمادی به اقتصاددانان حتی در کشورهای توسعهیافتهای مانند انگلستان و آمریکا تکاندهنده است. بهعنوان مثال، اقتصاددانان در انگلستان از آخر دوم شدند و میزان اعتماد مردم به آنها تنها یک پله بهتر از میزان اعتماد مردم به سیاستمداران بود.
حال با این توضیح، قابل درک است که یک پرسش ذهن هر کسی را در برابر نظریات اقتصاددانان درگیر سازد. اینکه حق با کدامیک از آنان است؟ چه کسی راست میگوید و چه کسی دچار اشتباه شده است؟ آنهایی که خود متخصص علم اقتصاد نیستند، چگونه میتوانند سره را از ناسره در میان این حجم از اندیشهها و نظریات متفاوت و گاه متعارض تفکیک کنند؟ شاید برای اقتصادنخواندهها جالب باشد که بگوییم در میان اقتصاددانان یک جدال بزرگ بر سر این پاسخ به این پرسش وجود دارد. به بیان دقیقتر، بخش مهمی از دعوای اقتصاددانان درست در پاسخ به این پرسش است. در واقع بر سر پاسخ به همین پرسش است که «جدال روشی» اقتصاددانان آغاز میشود و در نتیجه این انشعاب روشی، نظریات و اندیشههای آنان درخصوص مسائل پیشروی جوامع انسانی نیز از همدیگر انشعاب پیدا میکند. به دیگر سخن، اگر تکلیف پاسخ این پرسش مشخص شود، تکلیف سایر پرسشها را نیز میتوان مشخص کرد.
حال باید بیان کرد که در آخرین پنجشنبه سال، نگارنده قصد دارد که به این پرسش پاسخ دهد. به زعم نگارنده، این مهمترین پرسشی است که در حوزه علم اقتصاد وجود دارد؛ زیرا اگر کسی بتواند در پاسخ به آن به فهم قابلی برسد، باقی کار را مانند بازی دومینو به سادگی خواهد پیمود. لکن باید توجه داشت که آنچه نگارنده در اینجا بیان میکند، آن پاسخی است که جریان اصلی علم اقتصاد به آن معتقد است و نگارنده را قانع کرده است؛ پاسخی که مخالفان و دشمنان کمی ندارد.
طرح چند معما
یکی از نظریات معروف علم اقتصاد، نظریه سرمایه انسانی است. این نظریه بیان میکند که هر چه سطح تحصیلات فرد افزایش یابد، درآمد آن فرد نیز افزایش خواهد یافت. حال پرسش ما از این قرار است که آیا این ادعا درست است؟ ما در جامعه افرادی با تحصیلات بالا میبینیم که وضعیت درآمدی مناسبی ندارند؛ درحالیکه افرادی با سطح تحصیلات نهچندان مطلوب دارای سطح درآمدی مناسبی هستند. مضاف بر این، ما مشاهداتی درست برعکس این نیز داریم. مشاهداتی که ادعای نظریه سرمایه انسانی را تایید میکند. حال چه میتوان گفت؟ اینکه بر اساس مشاهدات، آیا افزایش سطح تحصیلات علت افزایش سطح درآمد است یا خیر؟
بیائید یک معمای دیگری را مطرح کنیم. شرکتی تصمیم گرفته است که برای افزایش سطح فروش خود، یک سرمایهگذاری هنگفتی روی تبلیغات خود انجام دهد. تصمیمگیرندگان این شرکت بیان میکنند که سال گذشته برای اولین بار برای تبلیغات خود هزینه کردند و در نتیجه، فروش آنها در سال قبل افزایش چشمگیری داشته است. بر این اساس آنها میگویند که اگر امسال سرمایهگذاری بیشتری در حوزه تبلیغات انجام دهیم، میتوانیم فروش بالاتری نیز داشته باشیم. اما یک مشکل وجود دارد. یکی از اعضای تصمیمگیرنده شرکت معتقد است که افت کیفیت محصولات شرکت رقیب باعث افزایش سطح فروش این شرکت در سال گذشته شده است. حال بهنظر شما حق با چه کسی است؟ افت کیفیت شرکت رقیب علت افزایش فروش شرکت در سال گذشته بوده یا هزینه شرکت در امر تبلیغات محصولات خود علت این امر بوده است؟
حال پس از این دو معما، معمای سوم شاید جالبتر باشد. فرض کنید که کشاورزی به دنبال افزایش تولیدات خود است. کشاورز مزرعه همسایه به او توصیه کرده است که از کودهای شیمیایی برای تقویت مزرعه خود استفاده کند؛ زیرا، او سال گذشته به همین علت تولیداتش افزایش چشمگیری پیدا کرده است. اما کشاورز مزرعه دیگری، مخالف نظر اوست. او میگوید سال گذشته هیچ نتیجهای از کودهای شیمیایی نگرفته است. حال حق با چه کسی است؟ آیا استفاده از کود شیمیایی میتواند علت افزایش تولید محصولات کشاورزی شود یا خیر؟
اگر به هر سه معمای بالا فکر کنید، متوجه میشوید که ما همواره به دنبال کشف روابط علّی هستیم. اینکه چه چیزی علت رخدادن چه چیزی است؟ کشف روابط علّی مهمترین هدف علم است. زیرا ما با کشف روابط علّی میتوانیم به تفسیر درستی از مسائل پیش روی جوامع انسانی بپردازیم و زمانی که ما قادر به ارائه تفسیر درست باشیم؛ دیگر برای تغییر دادن وضعیت پیش روی جوامع انسانی به آن شکل که دوستش داریم، کار سختی در پیش نخواهیم داشت. لکن همانگونه که از معماهای مطرحشده در بالا مشخص است؛ ما در کشف روابط علّی با یک مشکل بزرگ مواجه هستیم و آن مشکل وجود مشاهدات متناقض است. حال راهحل چیست؟
مشاهده، آزمون و نتیجهگیری
بگذارید قدری به عقب بازگردیم. به زمانی که علم در حال تولد بود: دوران روشنگری. اگر خاطرتان باشد، سال گذشته در همین صفحه اندیشه ما مجموعه یادداشتهایی درخصوص فلسفه روشنگری منتشر ساختیم. خلاصه آن مجموعه یادداشت را میتوان در چند جمله زیر خلاصه کرد: ما برای فهم پدیدههای جهان سه گام باید برداریم. ابتدا باید مشاهده کنیم؛ سپس باید فرض خود را بسازیم. در نهایت فرض خود را باید آزمون کنیم. اگر از آزمون موفق بیرون آمد که میپذیریم و اگر مردود شد، سراغ فرض دیگر و آزمونش میرویم. این کار بهنظر ساده میآید؛ اما در واقعیت به هیچوجه ساده نیست.
مشکل اول درست در همان قدم اول است. چگونه قرار است مشاهدات خود را انجام دهیم؟ بهویژه آنکه ما هرگز نمیتوانیم تمام مشاهدات موجود را مورد مطالعه قرار دهیم و مجبوریم که به جای تمام آنها، نمونهای از مشاهدات را انتخاب کنیم. حال این نمونه از مشاهدات، با وجود مشاهدات متناقض چگونه قرار است انتخاب شود؟ حتی به فرض توانستیم یک نمونه قابل اتکا جمعآوری کنیم. چگونه قرار است در آن نمونه، فرض خود را آزمون کنیم؟ این خود یک مشکل بسیار بزرگی است که یقه علوم انسانی و اجتماعی را محکم گرفته است.
تفاوت ماهیتی علوم انسانی و اجتماعی با علوم دیگری چون فیزیک و شیمی درست از همینجا آغاز میشود؛ زیرا ما برای آزمودن فروض نیازمند آزمایشگاه هستیم و علوم انسانی و اجتماعی مانند اقتصاد آزمایشگاه ندارد! ما برای کشف هر رابطه علمی نیازمند آزمایشگاه هستیم، آزمایشگاهی که بتواند تمام عوامل را ثابت نگه دارد تا ما بتوانیم تنها عامل مورد توجه خود را مانند سطح تحصیلات، میزان تبلیغات و سطح استفاده از کود شیمیایی را تغییر دهیم و اثر آن را روی میزان تغییر سطح درآمد، سطح فروش شرکت و سطح تولید محصولات کشاورزی ارزیابی کنیم. اهمیت این موضوع در اینجاست که روابط علّی تنها زمانی کشف میشوند که سایر عوامل ثابت باشند و تنها یک عامل تغییر کند؛ زیرا از آنجا که هر پدیدهای محصول متغیرهای مختلفی است، در صورت عدم ثبات سایر عوامل دیگر معلوم نیست که اتفاق رخداده حاصل کدام علت است. بهعنوان مثال، تبلیغات عامل فروش بیشتر شرکت ما بوده است یا افت کیفیت محصولات رقیب؟ سطح تحصیلات باعث افزایش درآمد افراد است یا این سطح تواناییهای ذاتی آنهاست که موجب میشود تا همزمان سطح تحصیلات و درآمد بالاتری داشته باشد؟ کیفیت سطح زمین است که عملکرد کود شیمیایی و تولید محصولات کشاورزی را تعیین میکند یا نه؛ این تنها استفاده و عدم استفاده از کود تعیینکننده است؟
تحلیل داده پا به میدان میگذارد
همانطور که بالاتر بیان کردیم، در کشف روابط علّی ما با چند مشکل مواجه هستیم. اول اینکه چگونه نمونهگیری کنیم. دوم نیز آنکه چگونه فروض خود را در حالتی که سایر عوامل را ثابت نگه داشتیم، آزمون کنیم. آن هم با علم بر اینکه در علومی مانند اقتصاد، چیزی به نام آزمایشگاه وجود ندارد. جریان اصلی علم اقتصاد، برای حل این راهحل، تحلیل داده یا همان Data Analytics را پیشنهاد میکند.
تحلیل داده در واقع استفاده کاربردی از یافتههای علم آمار در بررسی پدیدههای اقتصادی است. همان چیزی که اقتصاددانان و اقتصادخوانان از آن با عنوان اقتصادسنجی یاد میکنند. این بهرهگیری کاربردی از علم آمار به ما کمک میکند تا اقتصاددانان بدانند چگونه میتوانند نمونه مناسبی از مشاهدات جمعآوری کنند و سپس، آنها را آزمون کنند. به بیان دیگر، تحلیل داده همان روش علم اقتصاد جریان اصلی در کشف روابط علی است. روشی که برای انجام نمونهگیری و آزمون فروض، خود نیازمند چند فرض است. اولین فرض ما از این قرار است که مشاهدات ما باید تصادفی انتخاب شوند. فهم این فرض به زعم نگارنده خود بخش بزرگی از مسیر است و قصد این یادداشت در اصل تلاش برای رساندن ماجرا به همین فرض بود.
بزرگترین مشکل ما در تصادفی نبودن مشاهدات ما است. همه ما در طول زندگی روزمره مشاهدات بسیاری را در خصوص مسائل متنوع خود انجام میدهیم. مشاهداتی که باعث میشوند تا به آنها فکر کنیم و به کمک قدرت منطق خود آنها را تحلیل کنیم و دست به استنتاج بزنیم. لکن، این کار از یک ضعف بزرگ رنج میبرد. این ضعف از این قرار است که مشاهدات فردی روزمره ما به هیچوجه تصادفی نیستند. زمانی که مشاهدات تصادفی نیستند، در واقع ما نمونه خوبی برای تحلیل در اختیار نداریم و در نتیجه، هر نتیجه منطقی که ما نیز گرفتیم، فاقد ارزش است. ما برای کشف روابط علّی نیازمند بررسی روشمند مشاهدات هستیم. این امر تنها زمانی ممکن است که ما نمونه تصادفی از مشاهدات داشته باشیم و این کار نیازمند استفاده از روشهای علم آمار است. درست به همین دلیل است که ما مدام میان نظریات خود بهعنوان یک آدم غیر متخصص با نظریات یک آدم متخصص در هر رشته علمی احساس اختلاف میکنیم. زیرا مشاهدات ما به اصطلاح سنجی کارها غیرتصادفی است و در نتیجه، نتایج اریب هستند. به بیان دیگر، چون مشاهدات ما و تحلیل ما روشمند نبوده، نتایج ما به سمت یک طرف غش کرده است.
جمعبندی
فرق علم با غیر علم در مشاهده کردن پیوسته و آزمودن فروض است. هرجا که ما ارتباط خود را با جهان پیرامون یا در واقع همان مشاهدات قطع کنیم، دیگر از علم خارج شدهایم و ایدئولوژی را آغاز کردهایم. مهم نیست که ما چقدر فکر میکنیم، نتایج ما منطقی هستند یا نیستند. مهم این است که چقدر این نتایج برآمده از مشاهدات هستند یا نیستند. اهمیت اقتصادسنجی و تحلیل دادهها درست در همینجاست. سنجی و تحلیل داده به ما این امکان را میدهند که ما بتوانیم مبتنی بر مشاهدات یا همان «واقعیات» دست به کشف اثرات علی بزنیم. اثراتی که زمانی که کشف شدند، تازه میتوانیم ادعا کنیم که پدیدههای جوامع انسانی را فهم کردهایم و توانستهایم به شناخت قابل اتکایی از پدیدههای انسانی برسیم. شناختی که تا حاصل نشود، امکان اعمال تغییرات مطلوب نیز حاصل نخواهد شد. لکن، درس بزرگ سنجی و تحلیل داده از این قرار است که چون ما همواره با نمونهها سروکار داریم و نه تمام مشاهدات، پس هرگز هیچ یافتهای قطعی نیست و امکان دارد که روزی در یکجا نقض و رد شود. فهم این یافته است که به ما میآموزد در اقتصاد از یقین صحبت کردن، حرف بیهودهای بیش نیست.