بحثی در باب مفاهیم نزد ماکیاولی،«ویرتو» و «فورتونا» نزد ماکیاولی به چه معنا است؟ (بخشنخست)
نفهمیدن ماکیاولی؛ گرفتن جهل بر دلیل عقل
ماکیاولی توانست عقل انسان را که خواهان زندگی بهتر است، وارد تاملات فلسفه و بهویژه اندیشیدن پیرامون سیاست کند. اگر بخواهم از ادبیات صوفیانه جهان ایرانی و اسلامی برای کار سترگ ماکیاولی بهره بگیرم، باید بنویسم که او توانست «اعیان ثابته» سیاست را که از دوران کلاسیک تا پیش از او متداول بود، منقلب سازد. باید گفت انقلاب سیاسی و بسط نقش عقل در سیاست با ماکیاولی معنا گرفته است. البته منظورم از انقلاب، انقلابهای متداول در نزد «خلق» نیست؛ چراکه آن انقلابها در معنای متداول مارکسیستی فهمیده شده و میشوند. در اینجا قصد زندگی نامهنویسی ندارم، میخواهم راجع به «فورتونا» و «ویرتو» نزد ماکیاولی صحبت کنم که از دو کتاب او با نامهای شهریار (نامی که با آن مشهور است) و گفتارها برای نگارش نکات پیشرو بهره گرفتهام؛ چون تعداد کلماتم محدود است، پس سریع میروم سر اصل مطلب !
ویرتو
«ویرتو» محور اصلی استدلالهای نظری در «هنر زمامداری» ماکیاولی است. کیفیتی است که او آن را در افراد و مردمی یافت که با برخورداری از آن، کامیابی، قدرت، آزادی و شکوهمندی را تضمین میکنند. ماکیاولی در پی این بود تا به خوانندگان خود بیاموزد چگونه «ویرتو» را در درون خود و میهن خود با تقلید از ممتازترین سرمشقهایی که او پیش روی آنها قرار میدهد به ثمر بنشانند.
هرچند بسیار در باب مفهوم «ویرتو»ی ماکیاولی قلمفرسایی شده است، اما هیچ تفسیر کاملا قانعکنندهای از آن وجود ندارد؛ زیرا هیچ تفسیری استدلال ماکیاولی را بر مبنای دوران و شرایط خودش بازسازی نمیکند؛ ماکیاولی خود از مصادیق آموخت و آموزاند. در بسط اصول نظری ماکیاولی در باب زمامداری، او از تاریخهای باستانی آموخت و زدوبندهای سیاسی آن روزگار را که در آن سهیم بود، مورد مطالعه قرار داد. نمونههایی از آن روزگاران مکررا در آثارش رخ مینماید. در بیشتر آثار نظری ماکیاولی، کمابیش به ازای هر دو باری که از واژه ««ویرتو» » استفاده میکند یک سرمشق میآورد. در اغلب آثار تاریخیاش، مثالها بهطور قابل توجهی نسبت بزرگتری را به خود اختصاص میدهند.
این مثالها اغلب ناشی از نمونههای بارزی است که الگوهایی از منش و کردار قابل تقلید را فراهم میآورد یا مثالهایی از نحوه خطای رفتار و کردار آنها به دست میدهد که نباید مورد تقلید قرار بگیرند. از نگاه ماکیاولی، افراد چارهای جز الگوبرداری از منش آنها طبق نمونهها ندارند؛ اما میتوانند برگزینند که به کدام الگو اقتدا کنند. به ایننحو گزینش بهترین و شایستهترین الگو برای تقلید از اهمیت بسزایی برخوردار است، دنبال کردن مسیر صعبالعبوری که مردان بزرگ از آن گذشتهاند، مقتضیاتی فراهم میکند که شایسته تقلید است. اما شاید بپرسید «ویرتو» در نظرگاه ماکیاولی چه چیزی است؛ در کتاب شهریار در فصل ششم کتاب، ماکیاولی، «ویرتو» را بهمنزله قابلیتی میداند که نه با تکیه به «فورتونا»، بلکه با اثبات چیرگی فرد بر آن تصریح میشود.
کار ماکیاولی در اینجا یک تفاوت با قدما دارد؛ پیشینیان باور داشتند، انطباق یافتن با الگوهای طبیعت بهمعنای دستیابی به ««ویرتو» » است؛ اینک «ویرتو» نزد ماکیاولی معادل قدرت مقابله در برابر طبیعت در نظر گرفته میشود. از اینرو، باید توجه داشت که نزد ماکیاولی تمایز پیشین میان «ویرتو» و شرور با تمایز بین اتکای به «ویرتو» و تکیه بر فورتونا جایگزین میشود. نقشی که نمونههای «ویرتو» در نوشتههای ماکیاولی ایفا میکند، صرفاً ترسیم چیستی «ویرتو» نیست -هر چند همین نقش را بر عهده دارند- بلکه به مخاطبانش نشان میدهد که «ویرتو» در عمل چگونه است. شرح چگونگی اقداماتِ مختص به یک الگوی برخوردار از «ویرتو»، بهوجهی از پاسخ رهنمون میشود که به مخاطبان ماکیاولی اجازه میدهد تا آن نمونه را بهمثابه هدفی بالقوه برای تقلید در دسترس داشته باشند.
مثالهای ماکیاولی درباره «ویرتو» به دو مقوله تقسیم میشود: افراد و مردمان. افراد نظیر کسانی چون رمولوس و آگاتوکلس و موجودیتهای سیاسی متشکل از افراد پرشمار (پس: مردمان)، اعم از رومیها و فلورانسیها که میتوان ادعا کرد از «ویرتو» برخوردارند. از نظر ماکیاولی مفهوم «ویرتو» چه متعلق به یک فرد باشد یا ملت تفاوتی ندارد؛ هرچند برخی از ویژگیهای مربوط به چگونگی بسط آن متفاوت است. ماکیاولی در طول آثار بااهمیت سیاسی و تاریخی خود به «ویرتو ی» شخصیت ویژه میپردازد. بخش عمدهای از این نمونههای فردی (چیزی حدود ۴۷مورد) تنها با ارجاع به ««ویرتوی» آنها با جایگاهی مجزا در مجموعه آثار ماکیاولی مورد بحث قرار گرفته است و ژرفنای تحلیل در باب «ویرتوی» آنها کاملا محدوده اندکی دارد.
برخلاف مصادیق جمعی که مکررا بهطور منفی به آنها استناد میکند تا موجبات آسیب ناشی از فقدان «ویرتو» را گوشزد نماید، مصادیق فردی ماکیاولی، اغلب از «ویرتو»ها برخوردارند. تنها به جز چند استثنای انگشتشمار، مصادیقی که ماکیاولی از افراد برخوردار از «ویرتو» میآورد شامل مردانی میشود که مجدانه در امر سیاستورزی مشارکت کرده و عموما نیز در ارتش حضور یا همراهی داشتهاند: ماکیاولی بهتقریب، همواره «ویرتو»ی سیاسی و نظامی را مورد مداقه قرار میدهد. این به آن معنا نیست که ماکیاولی باور نداشت که «ویرتو» در سایر حیطههای زندگی انسان وجود ندارد، بلکه به این معناست که تعلق خاطری به سایر جنبههای زندگی بشری نداشت؛ زیرا بهندرت به افرادی استناد میکند که «ویرتو» را خارج از قلمرو جنگ و امور سیاسی از خود بروز دهند.
از برجستگیهای کار ماکیاولی در کارش تاکید بر مصادیق برای توضیح مفاهیم مورد وثوقش است. پس اتکا به آن مصادیق از لحاظ روششناسی نیز قابلیت تامل مضاعف را دارد. وانگهی، برای خواننده ماکیاولی که مصادیق را اینگونه به کار میبرد باید مبرهن باشد که ماکیاولی با استناد به گستره وسیعی از مصداقها، ادعاهای خود را بهمثابه حمایت قاطعانه از تفاسیرش در باب سیاست و چگونگی بهترین شیوه زمامداری بیان میکند. درواقع ماکیاولی ادعای خود را که بر برخورداری از دانش سیاسی، مبتنی است با تکیه بر توانایی خود، در ارائه مصادیقی از تاریخ باستان و تجارب سیاسی اخیر بنیان مینهد. اینکه ماکیاولی به دنبال توضیح و تقلید از کنشهای دیگران است امری جدید در زمانه او نیست؛ او به مرام موافق نویسندگان عصر خودش عمل کرده است.
پیگمن در نوشته خود با عنوان تقلید در «رنسانس» میگوید: در «رنسانس»، تقلید فنی بود که در نوشتن پیوسته بهکار میرفت و مورد مباحثه میگرفت. جی.دبلیو.پیگمن، سهگونه عامل تقلید را در «رنسانس» شناسایی میکند که از متون کلاسیک سرچشمه میگیرند: «پیروی، تقلید و شبیهسازی»؛ این همان کاری است که نیکولو انجام داده است. یعنی او هر سه مقوله یادشده در شیوه نگارش مرتبط با اندیشه را انجام داده است. ماکیاولی از هر سهگونه در تقلید در آثار خود بهره میبرد؛ درباره پیروی، دستکم در دو نوبت فهرستی از بازگویهها یا خطابههای تالیفشده دیگران را که منتسب به شخصیتهای ماکیاولی است، جمعآوری کرده است. در باب تقلید، کمدیهای ماکیاولی، ماندراگولا [مهرگیاه] و کلیزیا، اساسا کمدیهای رومی هستند که به ایتالیایی ترجمه شدهاند، شهریار تقلیدی است از قالبهای مربوط به نمونههای ادبیات فرمانروایان و سخنپردازی کوینتیلیان؛ گفتارها از قالب مانوس تفسیر مربوط به متن کلاسیک تقلید میکند، هنر جنگ تقلیدی است از قالب کلاسیک دیالوگ و تاریخ فلورانس از استعارات مربوط به تاریخ اومانیستی «رنسانس» الگو میگیرد.
ویرتوی ماکیاولی هم ملی است و هم فردی است. اشاراتی به «ویرتو»ی ملی شد. حال اشارهای به تعریف ماکیاولی در «ویرتو»ی شخصی با اتکا به مصادیق میکنم. «ویرتو»ی فردی را میتوان با تقلید از حالات و اعمال آنها الگوبرداری کرد. ماکیاولی در تمام آثار متعدد خود، حالات و اقدامات شماری از افراد را شرح میدهد تا هم به دفاع از ادعاهای نظری خود پیرامون سیاست بپردازد و هم مصداقی را از باب دسترسی مخاطبانش بهمنظور تقلید فراهم آورد. رمولوس و آگاتوکلس سیاستمدارانی هستند که ماکیاولی هر دو را دارای «ویرتو» معرفی میکند؛ اما رمولوس مصداقی است برای تقلید، درحالیکه آگاتوکلس مثالی است که از آن باید اجتناب ورزید. رمولوس نمونهای است از «ویرتو» که در مبحث عمده ماکیاولی پیرامون مصادیق بنیانگذار ظاهر میشود: در شهریار آنجا که او از چگونگی به قدرت رسیدن رمولوس صحبت میکند، در گفتارها جایی را که آنچه رمولوس با آن به قدرت رسید، به بحث میگذارد.
در شهریار، رمولوس در زمره «عالیترین مصادیقی» است که ماکیاولی در باب «برترین» مردان مطرح میسازد؛ زیرا او یکی از همانهایی بود «که با «ویرتو»ی خود و نه با تکیه بر بخت به شهریاری رسید.» در شهریار، آگاتوکلس آشکارا مثال بااهمیت ماکیاولی از فرمانروایانی است که با شرارت قدرت را قبضه میکنند. مداقه ماکیاولی درباره آگاتوکلس دستکم به نظر میآید میان منتسب ساختن «ویرتو» به او و انکار آن در نوسان است. با اشارهای به این مصادیق مفهومی نزد ماکیاولی اندر باب «ویرتو» وارد بحث او درخصوص بخت یا «فورتونا» میشویم.
فورتونا
بخت، یکی از مهمترین وجوه اندیشه باستانی در تبیین پیدایش و بالندگی و زوال رخدادها به حساب میآید. اندیشهای که از دوران باستان تا عصر «رنسانس» و تا حدودی تا پس از آن، سده شانزدهم و هفدهم، تداوم داشته است. بخت، عنصر بسیار مهمی در منظومه نظری نیکولو ماکیاولی نیز به شمار میرود. میتوان چنین گفت با اندیشه ماکیاولی بود که مفهوم بخت -در مناسبتش با «ویرتو» - برای محققان قرن بیستمی بیش از پیش مساله شد. عنصر بخت موضوع بسیار مهمی در اندیشه قدیم بوده که مفهوم آن نیز دچار تغییر و تبدلاتی شده است.
در متون رومی متاخر و پیش از «رنسانس» این مساله محل تاکید است، اندکاندک تغییر میکند و آزادی اراده یا اختیارمندی انسان بیش از پیش مورد توجه قرار میگیرد. ولی احساس میشد که مفهوم بخت بهعنوان نیرویی بیرحم و انعطاف ناپذیر، اختیارمندی انسان را به خطر میاندازد. به این ترتیب، ماکیاولی و همقطاران اومانیستِ «رنسانس»ی وی قصد داشتند به نقش بخت در امور انسانی بپردازند و یادآور اهمیت عظیم آن شوند، برای آگاهی از بررسیهای موشکافانه آن ایزدبانو (بخت)، مورخان و اندرزگران روم باستان را مورد توجه قرار میدادند. قدمای رومی ایشان نیز چنین آموزهای را اینگونه نقل کرده بودند که هرگاه، حاکمی منصب و جایگاه خویش را بهیاری بخت بهدست آورده باشد، اولین نصیحتی که باید به آن گوش بسپارد این است که از آن ایزدبانو هراس و ترس داشته باشد؛ اگرچه او الطاف و پیشکشیهایی را بهجانب وی روان کند.
ماکیاولی نیز به تبعیت از قدمای رومی و زمینه مفهومیای که ایشان برای وی مهیا کرده بودند، در فصل ماقبل آخرِ رساله شهریار بحث «قدرت بخت در امور آدمیان» را پیش میکشد و شیوه پرداختن وی به موضوع حکایت از آن دارد که واجد همان نگرش معمول اومانیستی است. در آغاز فصل، او گوشزد میکند که این اعتقاد مرسوم، پیرامون اینکه «عنان آدمیان به دست بخت و خداوند» است، عقیدهای است نامعقول و میافزاید که اگر چنین باشد «آدمیان در برابر دگرگونیها و تحولات جهان، دستشان از همهجا کوتاه است و به هیچجا نمیرسد»، زیرا هر چیزی باید از ازل مقدر شده باشد. ماکیاولی در رد و انکار این باور که بهنزد مسیحیان مسلم گرفته میشد، بلافاصله تحلیلی بهپیروی از رومیان باستان از مختاری و اختیارمندی انسان ارائه میکند.
ادامه دارد
منابع:
Sheldon Wolin, Politics and Vision (Boston: Little,Brown and Company, ۱۹۶۰) ,
Mark Kleiman , Machiavelli۳۹;s Socratic Dialogue: The Prince as a Seduction into Virtue, September ۲۰۰۰SSRN Electronic Journal DOI: ۱۰.۲۱۳۹/ssrn.۲۴۴۷۰۸۳
Polybius, Histories Trans.Ian Scott-Kilvert, Ed.and abridged by F.W.Walbank.As The Rise of the Roman Empire.Penguin Books.۱۹۷۹.
Lefort, Le travail de l۳۹;oeuvre Machiall۳۹;el, ۴۳۹-۴۴; Pocock, "Custom & Grace, Form & Matter, " ۱۷۴; Marolda, "Le radici neoplatoniche, " ۹۷; Vincieri, Natura umano e dominio, ۴۱-۴۶.Cf.Aristotle۳۹;s statement that the virtues are the "mistresses " (kuriai) of happiness: no beating down.NE Ilooblo.
NM, D I ۶۰, II pro See Lefort۳۹;s excellent essay, "Machiavel et les jeunes, " in Claude Lefort, Les formes de l۳۹;histoire (Paris: Gallimard, ۱۹۷۸) , ۱۵۳; Saxon house, Women in the History of Political Thought, ۱۵۶-۵۸, ۱۶۲-۶۵.