ردیه‌ای بر علم دستوری

راجع به مایکل پولانی

ازآنجاکه متفکر مورد نظر ما در ایران کمتر شناخته شده است، پیش از ورود به بحث، پرداختن به او به شکل مختصر عاری از بهره نخواهد بود. پولانی مجارتبار بود و در اواخر سده نوزدهم میلادی در بخارست به دنیا آمد و نخستین مهاجرت او به آلمان ثبت شده است. در سال۱۹۳۳ درحالی‌که در موسسه قیصر ویلهلم مشغول به کار بود، به منچستر مهاجرت کرد. او که از بی‌خیالی همکاران خود نسبت به اخراج دانشمندان یهودی در آلمان رنج می‌برد برای همیشه آزمایشگاه شیمی در آلمان را ترک کرد. مهاجرت او به انگلستان چندان شیرین هم نبود. او در بحبوحه بحران‌های عمیق اقتصادی و اخلاقی به انگلستان رفته بود. همه این اتفاقات پولانی را به خود درگیر کرد. تخیل خود را در گذشته بتازانید، در دهه۳۰ میلادی است و این دهه تاریک هنوز به سر نیامده است؛ اما یک اتفاق برای مایکل پولانی در حال وقوع بود، گرایش او به شیمی کاسته می‌شد و مایکل تمایل خود به علم را از دست می‌داد و گرایش به تامل درباره شرایط آزادی و به‌طور کلی علوم انسانی در او بیشتر می‌شد.

مایکل پولانی در این سیر بود که شوروی شش دهه پیش از سقوطش برای تطهیر وضعیت خود به‌ویژه در اقتصاد که آن را رو به زوال می‌دید، دست به بزک فضاحت اقتصادی خود زد. کشور شوراها این کار را با دعوت از علمای علم در کشورهای مختلف انجام داد. یکی از این ‌میهمان‌ها مایکل پولانی بود؛ او به شوروی دعوت شده بود تا از نزدیک با اقتصاد شوروی آشنا شود. در این سفر، او با موضوعاتی مواجه شد که پرسشی در ذهنش پدید آمد و آن اینکه آیا می‌شود از تولید دستوری در علم و به ویژه در علوم انسانی سخن گفت؟ با این پرسش ما وارد بحث مورد نظر می‌شویم.

آغاز یک خدعه

دهه۳۰ میلادی در قرن بیستم را می‌توان دوره تعیین‌کننده تاریخ علم دانست. دوره‌ای که دوران ترویج تاریخ‌گرایی رادیکال در اروپای مرکزی و اتحاد جماهیر شوروی بود. در سال۱۹۳۱ دومین کنگره بین‌المللی تاریخ علم در لندن برگزار شد. در این کنگره جنبشی برای علم برنامه‌ریزی‌شده بر پا شد؛ مخاطبان جوان از این فضا حیرت زده شدند؛ چراکه آنان آمادگی مواجهه با گفتارهای ماتریالیستی در تاریخ علم را نداشتند. این پنداشت‌های ایدئولوژیک چنان پیش رفت که برخی از نتایج آن را امروز می‌توان همچون وهم دانست؛ بوریس هسن در این‌باره و در این پندار به نتیجه‌ای خارق‌عادت رسید. او در نوشته‌ای با عنوان «ریشه‌های اجتماعی و اقتصادی قانون نیوتن» علم را کار درون نظام اجتماعی دانست و کشفیات نیوتن را بر اساس نیازهای صنعتی یا همان سرمایه‌داری، بخوانید بورژوایی، توضیح داد با این تلقی وهم‌آلود از علم، مایکل پولانی وارد شوروی شد؛ وهمی که تئوریزه کردن آن به دهه‌ای باز می‌گردد که پولانی از علوم پایه خسته و به علوم انسانی گرایش پیدا کرده بود.

آورده یک سفر

آنچه در سفر پولانی به شوروی ذهن او را مشغول ساخت، تلاش جریان مارکسیسم برای تولید علم بر اساس اصول ایدئولوژیک خود بود. پولانی این نکته را می‌دانست که گزارش‌های اثبات‌گرایانه از علم می‌تواند به کار اقتصاد و سیاست بیاید وانگهی این نتایج علمی که در خدمت سیاست و اقتصاد است، فاصله زیادی با واقعیت دارد. پولانی از همین رو تلاش کرد این مساله را بفهمد که منطق علم در جهان آزاد و بیرون از ایدئولوژی یعنی جایی که مرجعیت بیرونی برای علم وجود ندارد و مانعی برای آزادی آن نمی‌توان یافت، چگونه عمل می‌کند. این سفر و دیدار با بوخارین که اشاراتی به دلایل آن رفت، نوشتن کتابی به نام «تحقیر آزادی» را به دنبال داشت. کتابی که برنامه‌ریزی مرکزی به‌ویژه در تولید علم را به نقد کشید. او در این کتاب تلاش می‌کند که به نقد برنامه‌ریزی متمرکز برای تولید علم و تمایز آن با «نظم خودانگیخته»یا همان نظم چند مرکزی بپردازد. در نتیجه انتقاد او شیوه تولید علم در نظام‌های توتالیتر و فاشیستی را دربرمی‌گیرد.

یک نکته طلایی

 در این میان، تلاش‌های او برای فهمیدن این مساله بود که جمله‌ای از پولانی نقل همه محافل فلسفه علم و تاریخ اندیشه شد: «ما بیشتر از آن چیزی که می‌توانیم بگوییم، می‌دانیم»؛ اما این گزاره به چه معنا است؟‌ بحث ذیل وجود آزادی بیان و نبود آن در اروپا طی سده‌ها نقل محافل فلسفی بود؛ اما در دوران جدید با توجه به تحول در نظام حقوقی اروپا و تعلق خاطر فیلسوفان به آن، چراکه آن را محصول تلاش‌های اسلاف خویش می‌دانستند، صحبت از نبود آزادی بیان مسکوت ماند؛ آنها تحت تاثیر اندیشه‌های نوآیین به این باور بودند که انسان در دوران جدید، محور است؛ پس با توجه به این محور بودن مساله آزادی بیان برای ایشان حل شده می‌نمود. اما پولانی این پیش‌فرض را پشت سر گذاشت و این سوال را پرسید که«آیا می‌توانیم مطمئن و با صراحت بیان کنیم؟

ما به روی آن چیزهایی که می‌دانیم و نسبت به آنچه می‌دانیم، کنترل داریم؟‌ پولانی این موضوع را با «ادغام‌های ضمنی» توضیح می‌دهد و با این ادغام‌های ضمنی ایده‌آال «خود تعیین‌گری کامل» را در دانش و علم به چالش کشید. پولانی تحت تاثیر سفر به شوروی اقدام به هشدار نظارت و دخالت دولت در فرآیند مباحث علمی کرد. در ادامه بحث‌های مایکل پولانی می‌توان هشدارهای او درخصوص نقش علم در برآمدن فاشیسم و توتالیتاریسم را دید. پولانی در سفر خود به شوروی این موضوع را فهمید که شوروی شرایط اقتصادی رو به افول خود را به وسیله علمی توضیح می‌داد که بتواند آن را در خدمت جامعه و برای عقلایی کردن شرایط اقتصادی خود استخدام کند.

آیا روی سخن پولانی فقط با نظام علمی شوروی بود؟

هایک در سال۱۹۴۱ مقاله‌ای با عنوان«برنامه‌ریزی، علم و آزادی» در مجله نیچر منتشر کرد. او در این مقاله نوشت که جریانی از مهندسان و دانشمندان وجود دارند که حمایت همه‌جانبه‌ای از برنامه‌ریزی اقتصادی  می‌کنند. این جریان توانسته است که فضای عمومی را به‌دست آورد و اندک صدای مخالف با ایشان تعدادی قلیل از اقتصاددانان هستند. هایک در مقاله‌ای دیگر به نقد روان‌شناسانی پرداخت که عادت را در اقتصاد دخالت می‌دهند. این نقد هایک، استهزای این جریان است. علاوه‌بر‌این بنا به نظر برخی از صاحب‌نظران هدف هایک از نگارش کتاب «راه بردگی» تنها مارکسیست‌ها نبودند، بلکه نقد او در این کتاب متوجه دانشمندانی است که به ترویج سوسیالیسم و برنامه‌ریزی در علم به مثابه استنتاج منطقی جهان‌بینی علمی می‌پرداختند. پولانی نیز همچون هایک در نقد این جماعت ایدئولوژیک قلم به دست شد.

او ابتدا به دفاع از علم ناب در مقابل برنامه‌ریزی مرکزی و دولتی مشغول شد و پس از آن به دفاع از معرفت‌شناختی لیبرالیسم بر اساس جایگاه اندیشه در جامعه پرداخت. دفاع پولانی از علم، مفروضات معرفتی مشابهی با هایک داشت که در آن به بسط توجیه عملکرد بازار مشغول است. دفاع از علم را باید یک نزاع تمدنی تلقی کرد؛ دفاع پولانی از علم نیز جنگ در ناحیه کوچکی است که علیه آرمان‌های بشری آغاز شده است. پولانی باور داشت که جنگی تمامیت‌خواه علیه آرمان‌های بشری در حال وقوع است که تحدید آزادی‌های علمی، بخشی از آن رویداد کلان و جنگ تمدنی است.

میراث عقلانی و اخلاقی انسان متمدن وجوه مختلفی دارد که علم یکی از آنها است. آنچه را که ماحصل تلاش‌های هایک و پولانی برای دفاع از تمدن جهانی است، می‌توان این‌گونه تعریف کرد: مبانی معرفت‌شناختی که در تحلیل نظم اقتصادی یا نتایج پولانی به‌دست آمد، الگوهای بنیادی برای فعالیت اجتماعی‌اند؛ این الگو همان چیزی است که امروزه ما آن را با عنوان «نظم خودجوش» می‌فهمیم. روی دیگر سخنان پولانی خطاب به نظریه‌پردازی‌های مارکسیستی کارل مانهایم است. این جامعه‌شناس بر مبنای ماتریالیسم علایق و دسته‌بندی‌های ذهن را برآمده از شرایط اجتماعی توضیح می‌دهد. این مساله موجب نگرانی‌های پولانی بود؛ چرا که جامعه‌شناسی مارکسیستی مانهایم پیرامون دانش، خطر بی‌ثباتی نهادها و مناسبات مستقر را داشت، همان نهادها و مناسباتی که پولانی جامعه لیبرالی خود را بر مبنای آنها بنا کرده بود. این نزاع و تحریر آن، یعنی نزاع پولانی و مانهایم نوشته‌ای دیگر را می‌طلبد. از همین رو با اشاره به این نکته وارد بحث بعدی می‌شویم.

پولانی در کجا ایستاده است؟

نمی‌توان از فیلسوف سخن گفت بی‌آنکه نگرش‌های او در فلسفه سیاست را نادیده گرفت. فلسفه را شاید با مسامحه بتوان تعمق فکری در ماهیت و چگونگی قوه حکم [اخلاق و زیبایی‌شناسی و فلسفه هنر] و تامل عقلایی در سیاست که همان فلسفه سیاسی است، محسوب کرد. پولانی سعی در بررسی اخلاقی علم دارد. اما این بررسی و تتبع دارای نظامی فکری با ارجاع به متافیزیک مورد توجه او است. می‌توان متافیزیک پس ذهن پولانی را در نگرش او در فلسفه سیاسی جست‌وجو کرد. پولانی توجه ویژه‌ای به سنت دارد؛ اما سنت برای او امری ثابت نیست، بلکه پولانی سنت را به شکلی توأمان دارای اجزایی محافظه‌کار و مترقی می‌فهمد. این ماهیت توأمان در سنت باعث پدید آمدن نظمی پویا می شود، این پویایی موجب رشد علم، چه در دانشگاه و چه در فضای عمومی‌تر یعنی مطبوعات و مجلات می‌شود، هنر و حس زیبایی شناسی را توسعه می‌دهد، تامل پیرامون آنها باعث داشتن عقل معطوف به عدالت و آزادی می‌شود؛ این عقل موجب پیشرفت فهم امر حقوقی خواهد شد؛ پس می توان گفت این نظم پویا مورد توجه مایکل پولانی سبب توسعه علم و در نتیجه پاسخ‌گویی به پرسش‌های اعظم زمانه خواهد شد.

به تعبیری دیگر، با این نظم پویا که می‌توان آن را محصول آزادی دانست، هرکسی می‌تواند فرزند زمان خود باشد. پولانی نهادهای جوامع لیبرال را محصول نظم خود انگیخته می‌داند و این امر را دلیل شکل‌گیری نهادهایی می‌داند که راهی جز پیشرفت مقابل افراد و شهروندان نمی‌گذارد. پولانی بر این باور است که تنها در شرایط آزادی است که می‌توان انتظار رشد اندیشه را داشت. او در اینجا اندیشه را بر خلاف روشنفکران شعبده‌باز محدود به سیاست نمی‌کند، بلکه آن را معطوف به همه شئون تمدنی می‌داند؛ تمدنی که علم نیز یکی از شاخه‌های تنومند آن است. در دفاع از علم، پولانی میان علم و علم‌گرایی تمایز ایجاد می‌کند. در همین راستا او میان آزادی اجتماعی با آزادی منفعت‌طلبانه نیز تفاوت قائل است. آزادی اجتماعی را چیزی می‌داند که منجر به جمع شدن انسان‌ها کنار یکدیگر و حرکت آنها به سوی آرمان‌های خویش با اتکا به وجدان‌های فردی می‌شود؛ وانگهی این آرمان‌ها که افراد با وجدان خود به دنبال آن هستند ممکن است علم، هنر، فلسفه، تجارت و کسب‌وکار و هر چیزی باشد.

پولانی این آزادی را«آزادی عمومی» می‌داند. در نظر مایکل پولانی حفظ و حمایت از این آزادی، ریشه و هدف نظام‌های اجتماعی لیبرال است و او مشغول دفاع از این نظم است. پولانی معتقد است که این آرمان آزادی، نهاد و ساختارهای لیبرال با ظهور جنگ جهانی اول از میان رفت. او بر ایده روشنگری آزادی، برادری و برابری ایستاد و مفهوم پیشرفت اجتماعی و علمی را در ماهیتی وسیع‌تر در زمینه هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی دنبال کرد و این‌گونه خود را در ادامه مسیر کانت قرار داد. پولانی در میان لیبرال‌ها نیز دست به نقادی زد. او آزادی فردی استوارت میل را نقد می‌کرد و جامعه باز پوپر را نیز به نقد کشید. پولانی این هشدار را می‌دهد که آزادی فردی در لیبرالیسم کلاسیک و نئولیبرالیسم از طریق برنامه‌ها و نگرش‌های سیاست اقتصادی لسه‌فر باعث بربریت و وحشی‌گری می‌شود.

گویی که او را می‌توان نگران پدید آمدن آنارشی با تاکید مضاعف بر حقوق و آزادی فردی دانست. پولانی از تناقضات نظام‌های دموکراتیک سخن می‌گوید و آن را مانعی برای بسط دموکراسی می‌داند. موضوع مورد تاکید پولانی را می‌توان تداوم آزادی در نظام‌های سیاسی و اجتماعی دانست. این نگرش را نمی‌توان بی‌تاثیر از جهان زیسته او در زمان جنگ و شهود او از نظام‌های توتالیتر فهم کرد. پولانی آزادی فردی را موضوعی تفرقه‌آمیز می‌داند و در مقابل آن از آزادی عمومی صحبت می‌کند. هر چند او بر این باور است که آزادی شخصی در دیالکتیک با آزادی اجتماعی قرار دارد و انسان را در این امر دیالکتیکی به مفهومی کلان‌تر که آزادی عمومی است، می‌رساند.

یک نکته اخلاقی

پولانی بسط‌دهنده مفاهیم مختلفی است. یکی از مفاهیمی که پولانی در مباحثات خود بحث راجع به آن را پیش می‌کشد «وارونگی اخلاقی» است. او این وارونگی در مفاهیم اخلاقی را از دلایل به‌وجود آمدن دیکتاتوری‌های مدرن می‌داند، دیکتاتوری‌هایی که قرن بیستم شاهد بسیاری از آنها بود. پولانی بر این باور است که وارونگی اخلاقی زمانی به‌وجود می‌آید که ارزش‌های والا مورد شک و تردید قرار می‌گیرند. مایکل پولانی بر این باور است که در صورتی که نتوان از این ارزش‌های والا با استدلال عقلی دفاع کرد، در عرصه عمومی از قدرت این ارزش‌ها کاسته می‌شود و در همان عرصه دیگر نمی‌توان از آنها سخن گفت؛ درنتیجه این ارزش‌ها از میان برداشته می‌شود. او تاکید می‌کند که ذهن مدرن باید از همسویی با تبلیغات امتناع ورزد؛ چراکه این تبلیغات توسعه‌دهنده قدرت بیرونی هستند و باعث امتناع استفاده از عقل و اقناع انسان می‌شوند.

مادامی که یک نفر حقی مضاعف را برای حقیقت نزد خود قائل باشد، دیگر نمی‌توان دلیلی برای متقاعد کردن او به دست آورد. وانگهی اشتیاق برای از میان بردن آرمان‌ها و ارزش‌های بزرگ به وسیله توجیهات غیر اخلاقی بیشتر می‌شود؛ به این ترتیب زمینه شکل‌گیری بربریت و وحشی‌گری با نام پیشرفت علمی به وجود می‌آید. پولانی انقلاب کمونیستی و فاشیستی در جهان قرن بیستم را از این جنس می‌فهمد و البته توضیح می‌دهد. برخی از متفکران آمریکایی با تفسیر آرای مایکل پولانی و انطباق آن نظریات به آمریکا اشتیاق مضاعف به آرمان‌های سوسیالیستی در آمریکا را نتیجه همین وارونگی اخلاق می‌دانند. مساله‌ای را که از این وارونگی اخلاق پیش آمده است، به تعبیر نگارنده این سطور می‌توان «اروپایی شدن آمریکا» تلقی کرد.

p30 copy

یک بحث خلاف‌آمد عادت

سطور پیشین حامل نکاتی بود که براساس آنها درمی‌یابیم پولانی درخصوص اخلاق و از میان رفتن ایده‌آل‌های اخلاقی چه موضعی دارد. او نگران نظام معرفتی جدید است که نظام اخلاقی ایده‌آل را مشوش می‌کند. در سراسر آثار پولانی تلاش او را برای شناسایی یک اخلاق شخصی که بنا به ذات خود آن‌گاه که او معطوف به بررسی ساختار اجتماعی است، باید به دیگری بپردازد، می‌توان یافت. این حضور را به وسیله ادامه کشمکش بحث پولانی در تقابل آزادی فرد به‌عنوان کارگزار و جست‌وجوگر آزاد و ساختار اقتدار که به ضرورت توسط سنت وضع شده است، می‌توان قرائت کرد. پولانی این ارتباط را این‌گونه توضیح می‌دهد که دانشمند باید «تماس شخصی» با واقعیت را از طریق آنچه او «واقعیت درونی» می‌نامد، یعنی فرآیندی که فرد خود را غرق در تحقیق می‌کند تا پژوهش خود را ادامه دهد و از دیگر سو، پذیرش نتایج یک تحقیق مبنی بر قبول آن در اجتماع علمی است.

یعنی پژوهشگر با سبک و سیاق خود در آزادی، تحقیق خود را انجام می‌دهد و نتایج آن را ارائه می‌کند. آن سوی دیگر این روند، یک اقتدار علمی وجود دارد که مبتنی بر سنتی علمی شکل گرفته است و بنا به ماهیت خود بر روند تحقیقات افراد نظارت دارد. از اینجا می‌توان وارد بحث پولانی به نام «جمهوری علم» شد. او معتقد است که دو نوع آزادی وجود دارد: آزادی مبتنی برفایده باوری انگلیسی که در آن فرد از مرجعیت‌های بیرونی آزاد است و محدودیتی سر راه او قرار ندارد، وانگهی فقط حق دیگران نسبت به آزادی است که محدودیت‌هایی برای او ایجاد می‌کند. آزادی دیگر، آزادی لوتری است که بر اساس آن فرد با پذیرش آن از طریق قبول مسوولیت‌های غیرشخصی به اهداف شخصی‌اش دست پیدا می‌کند. اهداف انسان در آزادی نوع اول از طریق ابتکار فردی و در نوع دوم با گذشت از خود، از طریق دلبستگی به ارزش‌های جهان‌شمول محقق می‌شود. اما آنچه می‌توان از بحث‌های پولانی مطرح کرد این است که در نزد او آن‌گاه که جمهوری علم را مطرح می‌کند، تنها یک نوع آزادی وجود دارد و آن همانی است که پولانی ذیل «آزادی لوتری» توضیح می‌دهد.

چراکه او بر این باور است که اگر دانشمندی خواهان عضویت در اجتماع علمی است، باید وظیفه و تعهد سایر دانشمندان را بپذیرد. در مقام دانشمند فرد مجاز نیست که آزاد باشد و هر چه می‌خواهد انجام دهد. وانگهی اگر نتواند دانش خود را به اجتماع علمی ارائه دهد، به‌دلیل این عدم توانایی، جامعه علمی از او سلب عضویت می‌کند. پولانی آن لحظه که از نقد تاکید مضاعف بر آزادی فردی در مکتب اتریشی سخن می‌گوید بر این فهم از آزادی، یعنی «آزادی لوتری»ایستاده است. او به درستی این موضوع را فهمیده است که بحث ذیل «آزادی» از درون بحث‌های الهیات معنا می‌یابد.بحث پولانی تنها معطوف به علوم خاصی نیست. او در کتاب منطق آزادی تحلیل خود را از جامعه علمی به سوی جامعه قضایی می‌چرخاند. او در مطالعه فهم انسانی به جامعه مورخان نیز می‌پردازد؛ وانگهی اگر این کتاب را در کنار کتاب «دانش شخصی» قرار دهیم بنا به محتوای آنها می‌توانیم این ادعا را مطرح کنیم که در حال پی افکندن شالوده‌ای برای ورود تحلیل‌هایش به جامعه سیاسی است. او به نکته اشتراک تمام جوامع علمی و دانش تاکید دارد و معتقد است تمام آنها از اقتدار مشترکی در جوامع خود برخوردارند. او تنها تفاوت میان جامعه علمی با متالهین، متکلمین جهان متافیزیک را در مساله روش‌شناسی می‌داند.

ایده اصلی پولانی بر این اساس است که دانشمند به دنبال حقیقت است. او بر این باور است که ذات انسان این‌گونه است. حال باید پرسید از چه طریق می‌توانیم به وسیله آرای پولانی به تحلیل جوامع غیر علمی بپردازیم؟ باید این نکته را اذعان کرد که یک جامعه از سنت‌های فکری و علمی موجود در آن گسترده‌تر است. نمونه این بحث حوزه سیاست است. البته پولانی این نکته را اعتراف می‌کند که جوامع غیرعلمی و با نظرگاه فکری ضعیف یا تهی وجود دارند. اما او این جوامع تهی از فکر را دارای ایده‌های منطقی می‌داند که می‌توانند مانند ایده‌های علمی عمل کنند. این نظر به ایده پولانی بازمی‌گردد که بر این باور است انسان به شکل بیولوژیک به کشف حقیقت تمایل دارد.

جمع‌بندی

در آثار پولانی که حدود هفت‌دهه پیش به انتشار رسیده است، چند نکته اساسی وجود دارد که می‌توان آنها را مورد تامل قرار داد. او با ورود به اخلاق علمی، شیوه دیکته کردن موضوعات علمی و نتایج آنها در نظام توتالیتر، سعی بر دفاع از آزادی دارد؛ آنچه او درخصوص وضعیت علمی شوروی با نام «تحقیر آزادی» منتشر می‌کند، حاصل این تفکر است. پولانی بر این باور است که علم دستوری، تحقیر آزادی انسان است و منجر به نابودی نهادهای آزاد و مانع پیشرفت می‌شود. او در ادامه نسبت به وارونگی اخلاق هشدار می‌دهد و این مساله را موجب به‌وجود آمدن فاشیسم و کمونیسم می‌داند. اگر اندکی تامل کنیم بحث او هنوز صادق است و مارکسیسم فرهنگی با همین وارونگی اخلاق اهداف ایدئولوژیک خود را پیش می‌برد. نکته دیگر پولانی، آسیب‌شناسی او بر حقوق مضاعف است.

در نوشته‌های او به‌ویژه در بین خطوط نوشته‌های او می‌توان این هشدار را دید. او نسبت به حق مضاعفی که به حقوق فردی داده می‌شود، واکنش نشان داده و آزادی را یک روند و امری می‌داند که دیالکتیکی است و محصول آن آزادی عمومی خواهد بود. از ارزش‌های کار او تاکید بر روشنگری و بازگشت به کانت است؛ چراکه او ستیز با آنها را به درستی متوجه شده است. در ادامه علم‌گرایی را نیز همچون تاریخ‌گرایی نقد می‌کند. او نسبت به علم دستوری هشدار می‌دهد که علم دستوری جوامع و نهادهای آزاد را که منتج به پیشرفت می‌شوند، از میان برخواهد داشت. پولانی برای دفاع از تمدن و آزادی، مقابل علم دستوری ایستاد.

پولانی و همکاران در دانشگاه منچستر copy
 پولانی و همکاران در دانشگاه منچستر

* پژوهشگر تاریخ اندیشه