توسعه سیاسی چیست؟
فرانسیس فوکویاما کتاب «نظم و زوال سیاسی» خود را در سال۲۰۱۴ منتشر کرد. کتابی که در واقع در ادامه کتاب «ریشههای نظم سیاسی» اوست که نخستینبار در سال۲۰۱۱ منتشر شد. او کتاب «نظم و زوال سیاسی» خود را با فصل «توسعه سیاسی چیست؟» آغاز میکند. فصلی که در طول آن سعی دارد تا نگاهی گذرا به سه نکته داشته باشد. این سه نکته را میتوان در سه پرسش کلی خلاصه کرد. پرسش اول اینکه نظم سیاسی بر اساس چه نهادهایی ایجاد میشود؛ پرسش دوم اینکه نظم سیاسی چگونه توسعه مییابد و در نهایت، پرسش سوم اینکه چگونه احتمال دارد که این نظم سیاسی دچار زوال شود.
فوکویاما در این فصل و در پاسخ به این پرسش که نظم سیاسی بر چه نهادهایی استوار است، اینگونه پاسخ میدهد که هر نظم سیاسی به سه نهاد دولت، حاکمیت قانون و سازوکارهای پاسخگو بودن استوار است. در تعریف فوکویاما «دولت نهادی متمرکز و مبتنی بر سلسلهمراتب است که در یک محدوده سرزمینی مشخص از انحصار بهکارگیری زور مشروع برخوردار است.» او در ادامه تعریف دولت بیان میکند که دولتهای مدرن برخلاف دولتهای غیرمدرن به دنبال برخورد غیر شخصی با شهروندان هستند. به عبارتی دیگر، به زعم فوکویاما دولتهای پیشامدرن در واقع دولتهای خانوادههای حاکم بودند که در آن دولتها، امور حکمرانی توسط خانواده و دوستان حاکم اداره میشدند و از این نظر به آنها حکومتهای ویژهپرور و پدرسالار گفته میشود. اما در مقابل دولتهای مدرن به جای پیگیری منافع شخصی حاکم، مصالح عمومی جامعه را پیگیری میکنند. به بیانی دیگر، تمایز دولت مدرن با دولت پیشامدرن در این است که دولتهای مدرن برخورد غیر شخصی با شهروندان دارند و کارمندانی را استخدام میکنند که شایسته باشند؛ نه آنکه این استخدامها بر اساس وفاداری و تعلقهای گروهی باشد.
در ادامه فوکویاما درخصوص حاکمیت قانون بیان میکند که این مساله را میتوان به شیوههای مختلفی تعریف کرد. شیوههای مختلفی «مثل وجود یک نظم و قانون ساده، حق مالکیت و امکان به اجرا گذاردن قراردادها یا درک مدرن غربی از حقوق بشر که شامل حقوق برابر برای زنان و اقلیتهای قومی و نژادی است.» اما فوکویاما تعریف خود از حاکمیت قانون را به شکل گستردهتری صورت میبخشد و پیرو این تعریف گستردهتر بیان میکند که حاکمیت قانون را «مجموعهای از قواعد رفتاری تعریف میکنم که از وجود یک اجماع نظر گسترده در جامعه مبنی بر ضرورت محدودشدن حتی قویترین بازیگران سیاسی جامعه، اعم از سلاطین، روسای جمهوری و نخستوزیران حکایت دارد.» پیرو این تعریف است که فوکویاما بیان میکند درصورتیکه حاکمان بتوانند قوانین را به نفع خود تغییر دهند، دیگر خبری از حاکمیت قانون نیست. مضاف بر این، او بیان میکند که برای امکانپذیری حاکمیت قانون ما نیازمند آنیم که یک قوه قضائیه مستقل از قوه مجریه ایجاد شود. لکن اهمیت تعریف فوکویاما از حاکمیت قانون در اینجاست که پیرو این تعریف نو، حاکمیت قانون به صرف یکسری نهادهای حقوقی مانند نهادهای حقوقی در آمریکا تقلیل پیدا نمیکند و آن را به سطح عوامل محدودکننده قدرتهای سیاسی ارتقا میبخشد. مسالهای که باعث میشود تا ردپای مقوله حاکمیت قانون را در جاهایی چون هند باستان و جهان اسلام نیز بتوان ردیابی کرد.
البته فوکویاما مساله حاکمیت قانون را با مساله «حکومت کردن از طریق قانون» متفاوت میداند. به زعم او، حکومت کردن از طریق قانون همان روشی است که حاکمان در پیش گرفتهاند و با وضع یکسری قوانین در حال محدود کردن قدرت دیگران هستند؛ حال آنکه این قانون هیچگونه محدودیتی بر وضعکننده خود یعنی حاکمان اعمال نمیکند. البته فوکویاما در این راستا بیان میکند که گاهی اشکال شفافتر، منظمتر و نهادینهشدهتری از حکومت کردن از طریق قانون را میبینیم که در آنها سطحی از حاکمیت قانون دیده میشود؛ زیرا در این اشکال استثنایی، این رویه منظم و شفاف درصدد محدود کردن اقتدار حاکم نیز برمیآید. مقولهای که بعدتر به آنها خواهیم پرداخت.
لکن، در ادامه فوکویاما مساله پاسخگو بودن حکومت را اینگونه بیان میکند: «واکنش نشان دادن حکومت در قبال مصالح کل جامعه -چیزی که ارسطو خیر عمومی مینامد- به جای منافع محدود خود است.» فوکویاما در توضیح این مساله بیان میکند که آنچه امروزه از پاسخگویی در ذهن داریم، همان پاسخگویی رویهای است. روشی که آن را امروزه به نام دموکراسی میشناسیم. اینکه با برگزاری انتخابات منظم و تمکین به نتایج آن، افراد قادر هستند تا نمایندگان خود را انتخاب و تعویض کنند. به عبارتی دیگر، از این طریق حاکمان خود را انتخاب کنند و بر عملکرد آنها نظارت داشته باشند. لکن، فوکویاما در ادامه این مساله بیان میکند که پاسخگویی رویهای تنها شکلی از پاسخگویی نیست. به این صورت که شاید هیچ قیدی بر حاکم مبنی بر پاسخگویی یا نظارت و تغییر آن وجود نداشته باشد؛ اما او به هر دلیلی خود را نسبت به مصالح کل جامعه مسوول و پاسخگو بداند. درست از این نظر است که ارسطو در کتاب «سیاست» خویش میان حکومت خودکامه و پادشاهی تفاوت قائل میشود؛ لکن آن چیزی کار را سخت میکند از این قرار است که به زعم فوکویاما در اینگونه شرایط که حاکم بدون قید پاسخگو است، هیچ تضمینی وجود ندارد که این رویه خود را ادامه دهد و در نتیجه این امر است که همچنان پاسخگویی رویهایی تنها شکل قابل اعتماد پاسخگو کردن است. فوکویاما بر اساس این سه محور کلی دولت، حاکمیت قانون و پاسخگو بودن است که بیان میکند که «معجزه سیاست مدرن آن است که میتوانیم نظم سیاسی ایجاد کنیم که هم قوی و کارآمد باشد و هم دایره عمل آن را قانون و انتخاب دموکراتیک محدود سازد.» رویهای که در آن قدرت در انحصار دولت است تا بر اساس آن از حفظ صلح و امنیت دفاع کند و همچنین، کالاهای عمومی مورد نیاز جامعه را تامین کند و مضاف بر آن، این قدرت انحصاری توسط حاکمیت قانون و سازوکارهای پاسخگو کردن بر عملکردش نظارت و همچنین محدود شود. لکن، فوکویاما بیان میکند که سوال اساسی در علم سیاست از این قرار است که چگونه میتوان کشوری را که این چنین نظم سیاسی در آن برقرار نیست، دارای این چنین نظمی کرد؟ به عبارت دیگر، پرسش اصلی این است که چگونه میتوان کشوری مانند سومالی را به کشوری مانند دانمارک بدل ساخت یا در واقع، کشوری مانند دانمارک با این چنین نظم سیاسی چگونه ایجاد شدهاست؟ به زعم فوکویاما، معنای توسعه سیاسی در پاسخ به همین سوال نهفته است.
ادامه دارد