حزب رستاخیز با نوعی ایدئولوژی ساده‌انگارانه‌ای آغاز به‌کار کرد. ایدئولوژی که مطابق میل ملوکانه، خوبی‌های دو جریان اصلی سیاسی یعنی لیبرالیسم و سوسیالیسم را با یکدیگر جمع جبری می‌کرد و بدی‌های آنها را دور می‌انداخت! به عبارتی دیگر، این حزب نه حاصل یک اندیشه بومی و ملی و نه دربردارنده یک اندیشه منسجم سیاسی بود، بلکه با نوعی خامی درصدد آن بود که یک جریان سوم سیاسی را پایه‌ریزی و پیگیری کند. حزب رستاخیز اساس خود را دفاع از نظام شاهنشاهی، قانون اساسی مشروطه و انقلاب سفید می‌دانست و وظیفه داشت که از نهاد سلطنت چه در دوران پهلوی دوم و چه پس از آن دفاع کند. لکن، عملکرد این حزب نتایج معکوسی داشت.

محمدرضا پهلوی دهه۵۰ شمسی را با نوعی اقتدار اقتصادی آغاز کرد. زمانی که به مدد تکنوکرات‌های برجسته دهه۴۰، کشور توانسته‌ بود به رشد اقتصادی و صنعتی بزرگی دست پیدا کند. رشد اقتصادی خیره‌کننده‌ای که ایران را در صدر کشورهای جهان سوم قرار می‌داد. آن‌چنان‌که بانک جهانی در اواخر دهه۴۰ شمسی، ایران را به‌عنوان الگوی توسعه اقتصادی برای سایر کشورهای جهان سوم معرفی می‌کرد. در چنین شرایطی که کشور با عقلانیت تکنوکرات‌های خود توانسته ‌بود مسیر توسعه و رشد اقتصادی را طی کند، ناگهان با افزایش خیره‌کننده درآمدهای نفتی، پهلوی دوم دچار جنون قدرت شد و تمام تکنوکرات‌های برجسته خود را کنار زد و درصدد آن شد که به تنهایی به سوی «تمدن بزرگ» مورد تصورش بتازد. تاختی که دیری نپایید، اسب، سوار خود را بر زمین کوبید و دروازه‌های تمدن محمدرضا پهلوی به تاریخ پیوست. درست همان چیزی که تکنوکرات‌های مورد غضبش به او هشدار داده ‌بودند.

درآمد نفتی کشور در سال۱۳۴۹ رقمی حدود بیش از یک‌میلیارد دلار بود. اما این رقم در سال۱۳۵۱ به حدود ۶/ ۵میلیارد دلار رسید و سپس در جریان شوک نفتی اول یعنی سال۱۳۵۲ به حدود ۵/ ۱۸میلیارد دلار جهش یافت. ارقامی که محمدرضا پهلوی را آن‌چنان سرمست کرد که برنامه پنج ساله پنجمی را که تکنوکرات‌های موفق دهه۴۰ برای دوره زمانی سال‌های۱۳۵۲-۱۳۵۶ نوشته ‌بودند، کنار زد و مطابق میل خود بودجه‌های انبساطی را جایگزین آنها کرد. در نتیجه، کشور وارد یک دوره مصرفی شدید با واردات بی‌سابقه شد و تزریق حجم گسترده‌ای از نقدینگی به کشور موجب شد تا تمام دستاورد‌های تورم یک‌رقمی دهه۴۰ بر باد رود و کشور در میانه دهه۵۰ با جهش شدید نرخ تورم مواجه ‌شود. وضعیتی که به زعم محمدرضا پهلوی با عنوان «گران‌فروشی» و «دشمنی بازاریان» قلمداد شد. در نتیجه، پهلوی دوم به جای پذیرش اشتباه اقتصادی خود به جنگ کسانی رفت که نه مقصر، بلکه متضرر سیاست‌های او بودند: بازاریان و صاحبان صنعت.

محمدرضا پهلوی پیش از آنکه کشور را از ریل برنامه‌های پنج‌ساله توسعه خارج کند، با هشدار تکنوکرات‌ها و اقتصاددانان سازنده دهه۴۰ مواجه شده ‌بود. اما، نه‌تنها به آنها محلی نداد، بلکه با تهدید آنها به بستن سازمان برنامه و توهین به کسانی چون آبادیان و تنزل مقامی کسانی چون کنستانتین مژلومیان از همان ابتدا تکنوکرات‌های شاخص کشور را از قدرت ساقط یا محدود کرد؛ کسانی که محمدرضا پهلوی از قدرت‌گیری آنها می‌ترسید و تمرد آنها از اوامر خود را دلیل کافی برای حمله به آنها می‌دانست. حال آنکه مژلومیان در همان ابتدا هشدار داده‌ بود که این تزریق نقدینگی بوی خون می‌دهد و به قول خودش «این پول‌ها پا درمی‌آورند، به خیابان می‌آیند و انقلاب می‌شود!»

تزریق نقدینگی به اقتصاد کشور بدون توجه به زیرساخت‌های موجود و مصرفی کردن توده جامعه موجب جهش نرخ تورم در کشور شد. اما، در نظر پهلوی دوم این وضعیت تورمی نه حاصل اشتباهات اقتصادی خود که حاصل گران‌فروشی بازاریان و سودجویی بیشتر صاحبان صنایع در جهت توطئه‌هایی علیه دولت و سلطنت قلمداد شد. در نتیجه، پهلوی دوم نوعی اعلام جنگ علیه بازار و صنعت کرد و برای پیشبرد این جنگ از ابزار تازه‌ساخت خود یعنی حزب رستاخیز بهره برد. حزب رستاخیز در سال۱۳۵۴ با قائم‌مقامی فریدون مهدوی، وزیر وقت بازرگانی دست به بسیج نیروهایی از میان دانشجویان زد و با کمک آنها و به بهانه مبارزه با گران‌فروشی، به مغازه بازاریان حمله کردند. در طول این مبارزه دن‌کیشوت‌گونه با بازار، حزب رستاخیز با بسیج ۱۰هزار دانشجوی عضو خود بیش از ۷۵۰۰نفر را بازداشت کرد، بیش از ۶۰۰مغازه را تعطیل کرد، بیش از ۱۰هزار مغازه را جریمه کرد و تعداد بسیاری از صاحبان صنایع و فروشگاه‌های بزرگ را نیز یا روانه زندان کرد یا مورد جریمه‌های سنگین قرار داد. طنز تاریخ درست در همین‌جاست که رهبری این «نهضت فرهنگی» حزب برای مبارزه با بازاریان بر عهده فریدون مهدوی نتیجه حاج محمدحسن امین‌الضرب بود. امین‌الضربی که کوشید تا بازار را به نهاد قدرتمندی در برابر دولت تبدیل کند، حال نتیجه‌اش درصدد نابودی آن به دست دولت بود.

مبارزه شاه با ابزار حزب رستاخیز علیه بازار و صاحبان سرمایه به بهانه گران‌فروشی موجب آن شد که بازاریان آخرین پیوندهای خود با نظام شاهنشاهی را گسسته ببینند. همچنین صاحبان صنایع هم دیگر میل و رغبت سابق برای دفاع از نظم موجود را نداشتند. مضاف بر این، حزب رستاخیز علاوه بر مبارزه با بازار مبارزه دیگری را در جایی دیگر به راه انداخته ‌بود: مبارزه با روحانیون. حزب تقویم هجری شمسی را به تقویم شاهنشاهی تغییر داد؛ بازرسان ویژه‌ای را برای بررسی موقوفه‌های مذهبی اختصاص داد؛ دانشکده الهیات دانشگاه تهران را در برابر حوزه علم کرد و به سرعت در حال قدرت بخشیدن به قوانین عرفی در مقابل قوانین شرعی بود. نتیجه این عمل آن بود که روحانیون نیز مانند بازاریان آخرین پیوندهای خود با نظام شاهنشاهی را در حال از بین رفتن پیدا کنند.

در واقع می‌توان امروز این ادعا را کرد که محمدرضا پهلوی پس از درهم کوبیدن زمین‌داران در ابتدای دهه۴۰، در دهه۵۰ با ابزار حزب رستاخیز و به پشتوانه درآمدهای نفتی خود درصدد آن بود تا سایر نهادهای دارای قدرت را که بیرون از حکومت ایستاده بودند، در هم بکوبد. او با تاسیس حزب رستاخیز و ممنوع اعلام کردن هر جریان سیاسی دیگر در کشور، خود را از مقام رسمی فراجناحی به شخصی سیاسی تنزل داد و مسوول هر آن چیزی شد که حزب رستاخیز مرتکب آن شد. حزب با توهم قدرت بلامنازعه خود هم به جنگ بازار و صنعت رفت و هم به جنگ حوزه. حزب می‌خواست اکنون که درآمد کافی برای پول‌پاشی میان توده‌ها دارد، به خیال خود آنها را بخرد و پس از حذف زمین‌داران، حوزه، بازار و صنعت را به انقیاد خود درآورد. امری که موجب شد تا آخرین پیوندهای سلطنت برای ائتلاف‌هایی که با این سه نهاد داشته ‌است، بگسلد و این‌بار این سه نهاد ائتلاف جدیدی را علیه سلطنت ایجاد کنند. ائتلافی که کم‌وبیش ایجاد شد و از دل آن انقلابی در سال۱۳۵۷ رخ داد که شاه هرگز تصور آن را نمی‌کرد و حزب در برابر آن آن‌قدر ناتوان بود که در مهرماه۱۳۵۷ اعلام انحلال کرد.

منبع:  سالنامه جامع اقتصاد ایران (تجارت‌فردا، دنیای اقتصاد) اسفند۱۴۰۱، «خطای اقتصادی شاه» نویسنده: شادی معرفتی