جنون قدرت
مسالهای که موجب تغییر پارادایم سیاسی کشور از نظام دو حزبی به نظام تکحزبی میشد و همزمان پارادایم امنیتی کشور را نیز از وضعیت «هر آن کسی که علیه ما نیست، با ماست.» به وضعیت «هر آن کس که با ما نیست، علیه ماست.» تغییر میداد. اولین ماحصل این تغییر پارادایم سیاسی و امنیتی این بود که دیگر از این پس، شاه مشروطه نقش فراجناحی خود را که قرار بود بر روند رقابتها و فعالیتهای سیاسی در کشور نظارت داشته باشد، از میان میبرد و این شاه مشروطه قرار بود از این پس، بیپرده و با استفاده از اعتبار خود تمام تشکلهای سیاسی را از بین ببرد و تنها یک تشکل سیاسی را سامان بخشد. مسالهای که موجب تنزل این مقام رسمی به یک مقام سیاسی میشد و موجبات آن میشد تا به طرز غیرقابل کتمانی مسوولیت وضعیت سیاسی موجود در کشور بر دوش شخص او قرار گیرد. وضعیت سیاسی که بنا داشت با ابزاری به نام حزب رستاخیز از نهاد سلطنت چه در دوره محمدرضا پهلوی و چه دوران پس از او دفاع کند. در واقع این حزب تازهتاسیس زیربنای خود را همانگونه که محمدرضا پهلوی گفته بود بر سه محور کلی بنا کرده بود: نظام شاهنشاهی، قانون اساسی مشروطه و انقلاب شاه و مردم یا همان انقلاب سفید.
حزب رستاخیز را بر اساس جزوه سازمانی خود یعنی «فلسفه انقلاب ایران» باید در شمار احزاب راه سوم مرسوم آن زمان طبقهبندی کرد. احزابی که درصدد آن بودند تا خود را خارج از هر دو جریان اصلی سیاسی آن دوره از تاریخ بشر تعریف کنند. به عبارتی، این حزب نیز مانند احزاب برخی از کشورهای جهان سوم آن زمان نه خود را در طیف احزاب لیبرال تعریف میکردند و نه خود را در زمره احزاب سوسیالیستی قرار میدادند. مسالهای که با توجه به مصاحبههای آن دوره محمدرضا پهلوی در مذمت لیبرالیسم حاکم بر جهان غرب که به زعم او موجب سقوط اخلاقی این جوامع شده است و همچنین در مصاحبههای امیرعباس هویدا درخصوص نکوهش تفکرات مارکسیستی به آسانی قابل ردیابی بود. این حزب مطابق زاویه نگاه محمدرضا پهلوی خود را خارج از این دو جریان اصلی تعریف میکرد؛ لکن ایدئولوژی و رتوریک خود را نه از دل یک فلسفه سیاسی منسجم و مشخص که از جمع جبری خوبیهای این دو جریان سیاسی اصلی و تفریق جبری بدیهای آنها ساخته بود! مسالهای که موجب آن شد تا نه سوسیالیستی باشد و نه لیبرالیستی. در واقع حزب رستاخیز بر اساس یک سادهانگاری تئوریک بنا شده بود که تصور میکرد اندیشه سیاسی مانند یک ماشین است که میتوان به سلیقه یک شخص یا اشخاصی یک مجموعه از خوبیهای ادعایی این دو جریان سیاسی را انتخاب کرد و مطابق همان سلیقه یک مجموعه از بدیهای ادعایی این دو جریان سیاسی را تفریق کرد و اینگونه یک اندیشه سیاسی ساخت! در واقع این حزب اندیشه سیاسی خود را در مجموعهای از شعارهای گلدرشت خلاصه کرده بود و نه بر اساس یک فلسفه سیاسی منسجم و مشخص.
لکن، این حزب یگانه تازهتاسیس که به دنبال برقرای یکپارچگی سیاسی در کشور بود، خود به چند جناح رقیب تقسیم شد. یک جناح با نام جناح «پیشرو» که رهبری آن را جمشید آموزگار بر عهده داشت و یک جناح دیگر با نام جناح «سازنده» که رهبری آن بر عهده هوشنگ انصاری بود. البته مضاف بر این دو جناح، در خرداد سال۱۳۵۷، یک جناح دیگر با نام جناح «لیبرال» به رهبری نهاوندی شکل گرفت که در واقع حاصل انتقادات به عملکرد خود حزب رستاخیز بود و از این جناح با عنوان «اپوزیسیون اعلیحضرت» یاد میشد. جناح پیشرو به رهبری جمشید آموزگار، همان جناحی بود که شاید بتوان گفت بیشترین نقش را در بدنامی حزب رستاخیز و دشمنتراشی برای آن و نظام سلطنت داشت. این جناح به دنبال بحران اقتصادی پیشآمده در میانه دهه۵۰، با استفاده از دستور محمدرضا پهلوی برای مبارزه با گرانفروشی، پیشتاز این میدان شد تا با استفاده از این ابزار هم میل ملوکانه را به خود جلب کند و همچنین، قدرت خود را در مناسبات سیاسی ایران افزایش دهد؛ مضاف بر این، از این طریق بهانه لازم برای سرکوب و کاهش قدرت جناح رقیب که رابطه به نسبت نزدیکی با بورژوازی سنتی - بازار و جدید - صنعت داشت، پیدا کند.
دهه۵۰ هجری شمسی در شرایط آغاز شد که اوج اقتدار اقتصادی و سیاسی محمدرضا پهلوی بود. وضعیت رشد اقتصادی کشور از سال۱۳۴۲ تا سال۱۳۵۱ یعنی در طول برنامههای پنجساله سوم و چهارم، به بیش از ۱۱درصد در سال رسیده بود. مضاف بر این، نرخ تورم در کشور به طرز خیرهکنندهای پایین بود. در واقع بنا به آمارها نرخ تورم در همین بازه زمانی مذکور در حدود ۵/ ۲درصد در سال بود. محمدرضا پهلوی نهتنها کشور را در یک شرایط مناسب و آیندهدار اقتصادی میدید، بلکه با انقلاب سفید زمینداران را از قدرت ساقط کرده بود و گامی بزرگ در تحکیم قدرت دولت مرکزی برداشته بود. مضاف بر آن، با این اقدام بهصورت عملی جریانهای چپ و بهویژه حزب توده را از لحاظ کارکردی خنثی کرده بود و کموبیش خیال خود را از قدرتگیری آنها در میان تودهها آسوده کرده بود. برنامه عمرانی پنجم در سال۱۳۵۱ طرحریزی شد. این برنامه درصدد آن بود تا همان روند یک دهه گذشته را پیش ببرد. اما ناگهان درآمد سرسامآور نفت در همان دوران پهلوی دوم را آنچنان سرمست کرد که تصور نمود دیگر نیازی به تکنوکراتهای خود ندارد و بدون مشورت از اقتصاددانان میتواند برنامههای خود به سوی «تمدن بزرگ» مورد نظرش را به پیش ببرد. در نتیجه همین مساله، ناگهان کشور در سال۱۳۵۲، از ریل برنامههای توسعه خارج شد و هزینههای دولت بدون توجه به زیرساختهای اقتصادی کشور به طرز سرسامآوری افزایش یافت. افزایشی که دیری نپایید با تورم بالا بازگشت. تورمی که شاه آن را گرانفروشی بازاریان تلقی کرد و بازاریان گرانفروش را «دشمنان دولت» قلمداد کرد. در نتیجه این تلقی جنگ با بازار توسط حکومت و بهویژه از طریق جناح پیشروی حزب رستاخیز آغاز شد. جنگی که بسیاری آن را یکی از عوامل تغییر فضای بازار به موقعیت انقلابی علیه سلطنت یاد میکنند.
ادامه دارد
منبع:
- سالنامه جامع اقتصاد ایران(تجارتفردا، دنیای اقتصاد)، اسفند۱۴۰۱، «خطای اقتصادی شاه»، نویسنده: شادی معرفتی