معنای لیبرال بودن
حال در این طیف گسترده از نمودهای لیبرالیسم، چگونه میتوان «لیبرال بودن» را معنا کرد؟ این پرسش و تلاش برای ارائه یک پاسخ ساده و مشخص برای آن، هدفی است که «مایکل والرز» در مقالهایی به نام «معنای لیبرال بودن» دنبال میکند. نکته جالب توجه آن است که مایکل والرز بهعنوان یک سوسیالیست به دنبال پاسخ به این پرسش بوده و مقاله خود را در یک نشریه چپگرای آمریکایی بنام دیسنت در بهار سال۲۰۲۰ منتشر کردهاست. البته شاید صرف این مساله جالب توجه و عجیب به نظر نیاید، اما زمانی که در تمام طول یادداشت والرز در ستایش و لزوم لیبرال بودن صحبت میکند، این مقاله برای هر خوانندهای جالب توجه میشود. مایکل والرز در مقاله خود بیان میکند که «لیبرال بودن» شاید در قرن نوزدهم به یک معنای کاملا مشخص از آموزهها و دستورات سیاسی خود را نمایان میکرد؛ اما از قرن بیستم تا به امروز، در معنایی بسیار فراختر از سابق گسترش یافته است. آنچنانکه امروز «لیبرال» بهعنوان صفت به دنبال بسیاری از جریانهای سیاسی میآید. جریانهایی که شاید در نگاه اول، قرار دادن صفت لیبرال برای آنها نوعی تناقض به شمار آید. او بیان میکند که در دنیای امروز، ما سوسیالیست لیبرال، ملیگرای لیبرال یا حتی دیندار لیبرال داریم. ترکیبات صفت و موصوفی که در ذهن مخاطب با یکدیگر ضدونقیض به نظر میرسند؛ درحالیکه به زعم والرز به هیچوجه اینگونه نیست. او خود را در این مقاله سوسیالیست لیبرال قلمداد میکند و در تفسیر عدم تناقض این موضوع بیان میکند که لیبرال بودن در دنیای امروز ما بیشتر از آنکه یک معنای سیاسی و اقتصادی داشتهباشد؛ بر نوعی «اخلاق» دلالت میکند. والرز در تعریف خود از لیبرالها بیان میکند که آنها کسانی هستند که هرگز دچار تعصب نمیشوند. آنها با هر ابهامی به راحتی کنار میآیند و درصدد پیروزی در هر بحث و جدلی نیستند. آنها هر باوری هم که داشته باشند، آن باور برای آنها تبدیل به یک دگم نمیشود. در یک معنای کلی، لیبرالها روادارند و رواداری نوعی اخلاق محسوب میشود.
والرز با این تعریف از معنای لیبرال بودن خطاب به همفکران سوسیالیست خود بیان میکند که از این نظر لازم است تا همه ما لیبرال شویم. او در تشریح تعریف خود از لیبرال بودن میگوید که هر زمان که لیبرال بهعنوان یک صفت برای یک جریان سیاسی میآید، در واقع درصدد آن است که قید و بندهایی را اعمال کند. در حقیقت، لیبرال بهعنوان یک صفت برای جریان سیاسی بر این نکته دلالت دارد که آن جریان سیاسی خود را متعهد به «انجام ندادن» چه کارهایی دانسته است. به عبارتی دیگر، او خود را متعهد به آن دانسته است که دست به حذف دیگری نزند. در واقع والرز معتقد است لیبرال بودن بیشتر دارای یکسری دستورات سلبی بهصورت قیدهایی است که باعث میشوند تا مشارکت در تصمیمگیری یا قدرت برای همگان فراهم شود و همچنین، مانع از آن شود که در صورت غلبه جریانی بر اریکه قدرت، جریان مخالف زندانی شود یا از عرصه سیاسی حذف شود. در این مقاله والرز بیان میکند که لیبرال بودن منجر به آن میشود که هزینه کشمکشهای سیاسی در جامعه کاهش یابد و هر جریانی که در یک نزاع یا رقابت سیاسی شکست بخورد، دیگر لازم نیست که نگران آن باشد که قرار است حذف شود، زندانی یا درنهایت اعدام شود، بلکه میتواند به انتخابات دور بعد برای کسب قدرت امیدوار بماند. او در نهایت نتیجه میگیرد که بزرگترین دستاورد لیبرال بودن، جابهجایی در قدرت است؛ آن هم بهصورتیکه کسی از این جابهجایی نهراسد و به آینده امیدوار بماند.
والرز در این مقاله بیان میکند که لیبرالیسم در داخل مانع از حذف و طرد و از کار انداختن انتخابات معنادار میشود. در این خصوص، او به آمریکای دوران ترامپ اشاره میکند و از آن بهعنوان خطر غلبه دموکراسی بر قیدوبندهای لیبرالیسم یاد میکند. به این معنا که جریانهای سیاسی پوپولیستی مانند اوربان در مجارستان یا ترامپ در آمریکا با عنوان «دموکراتهای غیرلیبرال» درصدد آن هستند که دست به حذف مخالفان خود و اقلیتها بزنند و این همان زیر پا گذاشتن قیود لیبرال بودن است. آنها خود را با بهانه دموکراسی اکثریتی، «اراده مردم» قلمداد میکنند؛ درحالیکه، این به اصطلاح اراده مردم با حذف اقلیتها و مخالفان، تهدید رسانهها و تضعیف قوه قضائیه در تلاش بر آن هستند تا انتخابات، دموکراسی و در نهایت همان اراده مردم را در آینده به خطر بیندازند و انتخاباتی که آنها را به قدرت رسانده است، به آخرین انتخابات معنادار و عرصه ظهور اراده مردم بدل سازند. در نتیجه، با زیرپا گذاشتن قیود لیبرال بودن و با انجام دادن آنچه نباید انجام میدادند، برای اراده مردم تنها یکبار فرصت ظهور میدهند و از آن پس، نردبان رسیدن به قدرت را پایین میاندازند و اجازهای به دیگری نمیدهند که بتواند از این نردبان بالا رود و جابهجایی مسالمتآمیز قدرت صورت گیرد. به عبارتی دیگر، ماحصل این روند و نقض قیود لیبرالیسم چیزی جز افزایش سرسامآور هزینههای جابهجایی قدرت و کشمکشهای سیاسی در جامعه نیست.
او در ادامه این یادداشت به ملیگرایی لیبرالی اشاره میکند و به تشریح این نکته میپردازد که آیا ملیگرا بودن با لیبرال بودن در تعارض است؟ آیا لیبرال بودن ما را ملزم به جهانوطن بودن میکند؟ والرز در این مقاله این ادعا را زیر سوال میبرد و بیان میکند که ملیگرایی لیبرال نیز وجود دارد. ملیگرایی لیبرال به زعم او به این معناست که آنها کسانی هستند که به منافع کشور خود اولویت قائلند و همچنین، همانطور که این حق را برای خود قائل هستند، آن را برای مردم دیگر سرزمینها نیز به رسمیت میشناسند؛ به این معنا که دیگران نیز محقند تا پیگیر منافع خود باشند. او در نهایت بیان میکند همانگونه که لیبرال بودن به دنبال نوعی رواداری در میان جریانهای سیاسی داخل یک کشور است، در عرصه بینالمللی نیز به دنبال آن است تا منافع کشورهای مختلف را با یکدیگر سازگار کند و کمک کند تا تمام کشورها در کنار پیگیری منافع خود، روابط مسالمتآمیزی را با همدیگر داشتهباشند؛ زیرا زیستن و پیشرفت کردن حق مشروع هر ملتی است. در نهایت باید بیان کرد که به زعم مایکل والرز، لیبرال بودن به معنای یکسری دستورات و آموزههای مشخص سیاسی و اقتصادی نیست. لیبرال بودن معنایی فراختر و والاتر از یک جریان سیاسی دارد. لیبرال بودن در واقع نوعی منش و نحوه مواجهه با موضوعات است. به باور او لیبرال بودن نوعی اخلاق است. اخلاقی که در آن هر کسی حق حضور و پیگری منافع خود را دارد و هیچکس به هیچ بهانهای حق سلب آن را ندارد. لیبرال بودن در جهان امروز، به معنای اخلاق رواداری است و رواداری نیز نوعی اخلاق پرهیزکاری است. اخلاق پرهیز از حذف دیگران.