گسستهنگری به جای پیوستهنگری
نکته کلی آنکه چرا کاسیرر؟ ارنست کاسیرر، فیلسوف قدرتمند نوکانتی است، اما خارج از جریان اصلی اندیشه نشسته و مبنا قرار دادن اندیشه او برای تفسیر و ورود به روشنگری نیاز به توجیه دارد. به چه معنی؟ برای نمونه چنانچه شما بخواهید به دوران مدرن ورود کنید و سیر کار خود را بر مبنای اندیشه دکارت یا کانت بنیانگذاری کنید، کمتر این سوال پیش خواهد آمد که چرا دکارت؟ چرا کانت؟ اما چنانچه قصد کنید دوران مدرن را بر مبنای کار هابرماس بررسی کنید، بعید نیست از شما بپرسند چرا هابرماس؟ شاید پروژهای آکادمیک با چنین پرسوجوهایی روبهرو نباشد؛ چراکه طرح دانشگاهی عمومیتی ندارد و هرچه جزئیتر میتواند به مسائل نظر کند. مبنا قرار گرفتن فیلسوفی چون کاسیرر برای طرحی دنبالهدار درباره جهان نو، حالا روشنگری یا مدرنیته هر کدام، اولین سوالی که مطرح میکند چرایی بزرگ است. چرا کاسیرر و چنانچه پاسخ این باشد که چون هدف بررسیدن روشنگری است که او در آن اندیشیده آنگاه میپرسند چرا کانت نه؟ و این سوالی دلبخواهی نیست و به این معنی نیست که تا کانت هست باید کاسیرر را از نظرها پنهان کرد. در واقع باید پرسش را اینگونه مطرح کرد: چرا کاسیرر؟ و به آن جواب داد و توجیه کرد و کار را پی گرفت.
اما چند نکته جزئی. در بخشی از این مطلب آمده است: «دستاوردهای تعقلی و خردورزانه دوران باستان با ظهور و بروز قرون وسطی یا به تعبیر شومپیتر عصر تاریک بشر بر باد رفت. به عبارتی دیگر میتوان ادعا کرد که آن دستاوردهای تعقلی موجب ایجاد تغییری بیبازگشت و نهادینه در جوامع انسانی نشده بود.»
چنین قضاوتی به سختی امروز مورد پذیرش جوامع فلسفی قرار میگیرد. دستاوردهای یونان باستان مانند مشعلی از این دست به آن دست در طول تاریخ باقی ماند و در نهایت پایه رشد اندیشه جدید شد. میراث فلسفی درخشانترین دوره زندگی بشر، یونان باستان، هرچند در مسیری پر خم و پیچ، اما تا امروز حرکت کرده است و بخشی از آگاهی ما است. این مشعل به مدتی طولانی در دست فیلسوفان قرون میانه اسلام و اسکولاستیک مسیحی قرار داشت و به دست فیلسوفان مدرن رسید.
دیگر کمتر کسی چنین قضاوتی درباره تاریکی قرون وسطی دارد. پژوهشهای نسبتا جدید نشان میدهد برای نمونه، نوشتههای رنه دکارت تا حد زیادی از پژوهشهای آخرین فیلسوفِ به معنای دقیق کلمه قرون وسطایی، فرانسیسکو سوارز، نگارنده آخرین سوما تئولوگیای این دوران متاثر است و برخی مباحث آن عینا از سوارز سرمشقبرداری شده است. مسائل و قالب بیان مسائل فلسفی تا آثار کانت نیز همچنان به میزان قابلتوجهی قرون وسطایی است و اگر بخواهیم به دقت بیفزاییم بیان آثار فلسفی هیچ گاه از قالب یونانی خارج نشد، چه در قرون وسطی و چه پس از آن، بلکه تا رسیدن به مدرنیته دو بار غسل تعمید یافت.
به عبارت باز دقیقتر، هرچند در روشنگری، چنانچه در متن این مقاله آمده است، میراث یونان باستان بار دیگر «کشف شد» در عوض قرون وسطی فراموش و با همان عبارت «دوران تاریک» از معاریف بشری کنار زده شد. پژوهشهای نوینتر، نشان داد نه قرون وسطی دورانی تاریک و خردستیز بود و نه مدرنیته و روشنگری خالی از عناصر غیرعلمی و اسطورهای. در اواسط قرن بیستم جریان پژوهشی قدرتمندی بهویژه در آلمان پا گرفت و با بررسی مو به موی آثار دوران رنسانس و مدرنیته عناصری غیر عقلی حتی اعتقادات جادوگرانه را در آثار متفکران این دوره اکتشاف کرد .همچنین نشان داد مباحث قرون وسطی تا چه اندازه همچنان در فلسفه مدرن حضور قاطع دارد.
جنبش روشنگری، جنبشی روشنفکرانه بود که با نگاهی به فهرست قهرمانان آن نیز روشن است. خوشبینی بیش از حد به خرد انسان، نفی و ضدیت با فلسفه اسکولاستیک، بهویژه ارسطو از خصوصیات این دوره است که دیری نیز نپایید و درخشندگی فکر فیلسوف یونان که دیرزمانی بشر او را فیلسوف (the Philosopher) مینامید اندکی بعد اذهان را به خود درگیر کرد. همین امروز در جریان فلسفه آنگلوساکسون آمریکا رگههایی عمیق از ارسطوگرایی وجود دارد.
هدف از طرح این مساله خردهگیری از یک پاراگراف در این متن نیست، بلکه مساله اصلی این است که چنین تقسیمبندیهایی در تاریخ فلسفه عمدتا تعلیمی است؛ برای تمایزگذاریهای غیردقیق اما ناگزیر برای آموزش و فهم وقایع و مسائل است، وگرنه چنین خط متمایزی میان دورانهای مختلف آگاهی بشری موجود نیست.
دنیای باستان، دنیای قرون وسطی و دنیای رنسانس مردهاند؛ اما تشعشعات آن همچنان به ذهن بشر رخنه میکند. یادداشت مذکور در دیگر بندی چنین نوشته که: «آنچه موجب شد تا برگ جدیدی از تاریخ جوامع انسانی آغاز شود و پیرو آن نهادهای تثبیتشده قرون وسطی برای همیشه از صحنه روزگار محو شوند، دستاوردهای انقلابی عصر روشنگری است. درست در همینجاست که میتوان عصر روشنگری را به تعبیری نقطه آغاز جهانی نو دانست که ما امروز در آن نفس میکشیم.» نخست اینکه برخی نهادهای قرون وسطی همچنان محو نشدهاند. مهمتر از همه اندیشه قرون وسطایی اوایل قرن بیستم بار دیگر در آثاری فلسفی، برای نمونه در آثار اتین ژیلسون، بازسازی شد و توجه برانگیخت. نکته دیگر که در ادامه این متن نیز به آن تاکید شده است پیروزی خرد، ترفیع درجه آن و تسلط آن بر اذهان و اعمال است: «عصر روشنگری که معطوف است به قرنهای هفدهم و بهویژه هجدهم میلادی، تمامی درک ما را از خودمان و جهان پیرامون تغییر داد. پیرو این عصر باور به خرد و اراده انسانی شکل میگیرد و بشر به خود این جرات را میدهد تا با اعتماد به نفس در ساخت جهان دست ببرد.» این عبارات تاحدی نادقیق است و از طرف دیگر نگاهی است مربوط به یک مشرب خاص فکری.
حتی اگر درک ما از جهان پیرامون اساسا دگرگون شده باشد این ویژگی مربوط به روشنگری نیست و عصر باور به خرد پیش از آن و با ظهور مدرنیته و انقلابات علمی مصادف با آن رخ داده بود و تازه میگوییم «اگر» چنین رویدادی در ذهن بشر اتفاق افتاده باشد. روشنگری در حقیقت تبلور نهایی رویداد مدرنیته بود و این خصیصه جامع مدرنیته و روشنگری است و مانع خصایصی نیست که به روشنگری متعلق نیستند. علاوه بر این چنین نگاهی به تاریخ اندیشه از منظری خاص انجام میگیرد که میتوان به آن «پیوستهنگری» نام داد.
از منظر پیوستهنگر، تحولات جهان تا امروز را با نخی میتوان به هم متصل کرد که در این سیر وقایع در هر ایستگاه تحولی اساسی روی میدهد: در یکی از این تحولات، مثلا روشنگری، ذهن بشر به آزادی پیبرد و جایگاه خرد مستحکم شد. در این نگاه به تاریخ و تاریخ اندیشه هر مرحلهای نتیجه محتوم بخش قبلی و ناسخ آن مرحله است. اکنون حداقل اندیشههایی جایگزین وجود دارد که تاریخ را سه بعدی و نه خطی میبیند و آن را میتوان «گسستهنگری» نامید. بر این اساس تاریخ اندیشه نه مجموعهای به هم پیوسته از اندیشههای ناسخ و منسوخ، بلکه مجموعهای از حوادث است که به شکل غیرزمانی، بهتر بگوییم، معلق در زمان وجود دارند و هر از گاهی چند قطعه از این مقاطع به یکدیگر پیوسته، آگاهی جدیدی را شکل میدهند. چنانچه در نمونه همین متن مشهود است که آگاهی یونان باستان بر زمین روشنگری فرود آمد و ترکیبی یگانه ساخت. چه بسا بسیار آگاهیهای دیگری که همین شکل ساخته شدند و از بین رفتند و آگاهیهایی که هستند و نمیبینیم.