دربار شاه عباس از نگاه برادران شرلی
گروه تاریخ و اقتصاد: در این مملکت گندم زیاد است و نان ارزان و سایر ماکولات هم به قیمت مناسب است. قسمت غالب ماکول آنها برنج است که به انواع و اقسام طبخ می‌کنند. گاه‌گاهی پادشاه به لباس مبدل به بازار می‌رود که ببیند نظم شهر در چه حالت است.
دو سال قبل از سفر ما به ایران پادشاه روزی در اصفهان به بازار رفته با شیرفروشی صحبت داشته و از او پرسیده بود که حاکم با مردم چه طور رفتار می‌کند. شیرفروش که شخص تندخویی بوده، جواب گفته بود که اگر من در جای او بودم سر این ده دوازده نفر دزدها را که دائم به سرقت می‌پردازند می‌بریدم و برای شاه می‌فرستادم. فی‌الواقع از خانه خودمان به مسافت یک سنگ‌انداز دور نرفته به سر ما می‌ریزند و اموال ما را می‌چاپند. حاکم هم هیچ متعرض نمی‌شود و از آنها پول گرفته می‌گذارد که به همین قسم تعدیات بپردازند.پادشاه چون این را شنید از آن شخص خیلی خوشش آمد و به او گفت، که فردا صبح به دربار بیایید و از قراول‌های شاه بپرسید که عباس نام شخص کیست، آنها به شما نشان می‌دهند.شیرفروش قبول کرد. وقتی پادشاه به دربار مراجعت کرد به قراول‌های خود امر نمود که اگر شخصی آمد و جویای عباس نام شد، او را پیش من بیاورید.روز بعد آن شخص آمد و از قراول‌ها پرسید که در اینجا عباس نام شخص کیست، آنها او را به اطاق شاه بردند. وقتی شاه شنید او را به حضور خود احضار کرد. شیرفروش وقتی دید که شخص روز قبل پادشاه بوده است به زانو افتاده طلب عفو و معذرت نمود. پادشاه امر برخاستن به او کرد و حکم کرد که لباس‌های فاخر برای او بیاورند و او را به ریاست پنجاه نفر قرار داده حکم کرد که اول برود حاکم را بیاورد و بعد از سه روز چون حاکم را آورد، پادشاه امر نمود که سر او را ببرند.بعد همان شخص را مامور کرد که برود سر آن ۱۰- ۱۲ نفر دزد را بریده بیاورد و گفت اگر تا هفته دیگر سر آنها را نیاوری سر خودت را خواهم برید ولی او مرخصی گرفته و در مدت چهار روز سر بیست نفر را پیش شاه آورد. وقتی پادشاه این امر را دید پنجاه نفر دیگر به تبعه او افزود.فی‌الحقیقه این شخص به‌طوری حکمرانی کرد که مملکت را در عرض یک ماه به منتهای امنیت درآورد. به‌طوری که شخص می‌توانست با یک چوبدست به هرجایی که می‌خواهد برود، بدون اینکه طرف تعدی واقع شود. بعد از اندک مدتی پادشاه به قدری از او خوشش آمد که او را سرکرده قراول‌های خود قرار داد. هزار نفر سرباز تحت حکم او قرار داده مامور به حفظ سرحدات نمود.

یک وقتی اتفاق افتاد که شاه سفر می‌کرد و عادت پادشاه بر این بود که هیچ‌وقت برای مال‌بنه و غیره به سایرین اجحاف و تعدی نمی‌نمود. هم خود و هم جمیع خدم و حشم او مال و تخت روان از خود داشتند و در اثنای راه پادشاه طی برخورد با تخت روان‌های این حاکم جدید، دید که تخت وسطی با قالیچه ابریشم گل‌دوزی مستور بود.پرسید که این تخت مال کیست. یکی جواب داد که تخت میرزا مصطفی است. آن شب پادشاه در چادر خود منزل کرد. حاکم جدید قدری دیر وقت به حضور رسید. پادشاه او را پیش خود خوانده گفت که در اثنای راه به تخت روان‌های تو برخوردم و روپوش یکی از آنها قالیچه گل‌دوزی بود باید او را به من پیشکش‌کنی. حاکم جدید به زانو افتاده از شاه تمنا کرد که تمام تخت روان‌های دیگر را به شما پیشکش می‌کنم ولی این یکی را به من ببخشید، زیرا که تمام مایملک من همین است. پادشاه نهایت متغیر شده و داد او را زنجیر کردند و خود فورا رفت که آن تخت روان را تماشا کند. معلوم شد که در میان آن صندوقی بوده است و حکم کرد که آن را شکسته ببینند در آن میان چه چیزی است. وقتی باز کردند چیزی در میان آن نیافتند جز لباس‌های کهنه شیرفروشی و ظروفی که در میان آن شیر می‌فروخت.وقتی پادشاه این را دید به گریه درآمد، زیرا که بی‌جهت صدمه زیاد به آن شخص زده بود. بعد پرسید که چرا این اشیا را با این همه مواظبت حفظ کرده‌ای، گفت جهت این است که الطاف پادشاه بسته به یک تقصیر بسیار جزئی است و ممکن است یک وقتی روزگار من نهایت سخت شود زیراکه جمع کثیری در دربار هستند که همه به شئون و تقرب من حسد می‌ورزند و این اشیا را نگاه داشته‌ام که اگر باز به حالت اول برگردم وسیله معاشی داشته باشم. پادشاه داد آن اشیا را سوزاندند و شئون زیاد به او داده، چهار هزار تومان برای او مواجب سالیانه مقرر فرمود که به پول انگلیسی معادل هشت هزار لیره است.در وقت اقامت ما در ایران این شخص نهایت مقرب بود.فی‌الحقیقه این شخص بزرگ‌منش و آدم درستی بود و در میان اهل دربار بر همه کس برتری داشت. با سر آنتوان و جمیع آدم‌های او به‌خصوص با من کمال مهربانی را می‌نمود. فی‌الواقع در حق من التفات‌های زیادی کرد.

شاه عباس غالبا اشخاص درجه پست را به این قسم ترقی داده و به مراتب شئون زیاد نائل ساخته است.حالات پادشاه از لباسی که هر روز می‌پوشد استنباط می‌شود.روزی که لباس سیاه می‌پوشد عادتا متفکر و خوش‌رفتار است و اگر لباس سفید یا سبز یا زرد یا الوان متشعشع دیگر می‌پوشد، خوشحال و بشاش است. اما روزی که لباس سرخ بپوشد آن روز تمام اهل دربار متزلزلند، زیرا که آن روز مسلما کسی را به قتل خواهد رسانید و من این مطلب را مکرر تجربه کرده‌ام.قوانین این مملکت مانند قوانین عسگریه سخت است. مثلا اگر شخص چیزی را بدزدد که ده شاهی قیمت داشته باشد او را به حکم حاکم از درخت می‌آویزند و خفه می‌کنند.هر قصبه کوچک و قریه‌ای حاکمی دارد که قاضی می‌نامند و عادتا پادشاه در هر کجا که باشد فتوای امور آنجا را خود می‌دهد و همیشه پادشاه با جمع کثیری سوار می‌شود. پانصد- ششصد نفر آدم همراه دارد و اینها در تیراندازی کمال مهارت را دارند. اگرچه در این اواخر بعضی‌ها نوشته‌اند که در ایران استعمال اسلحه آتشی معمول نیست، ولی من باید معترف شوم که در هیچ‌جا لوله تفنگ بهتر از لوله‌های ایران ندیدم و پادشاه در جنب عمارت سلطنتی خود در اصفهان قریب دویست نفر عمله دارد که مشغول این کار هستند و دائم تفنگ و تیر و کمان و نیزه و شمشیر می‌سازند.

سفرنامه آنتوان شرلی و سر رابرت شرلی؛ ترجمه آوانس؛ به کوشش علی دهباشی، مشخصات نشر: تهران: نگاه، ۱۳۶۲، صص. 79 - 81