اقتصاد گیگ چگونه جوامع صنعتی را متحول میکند؟
فراز و فرود طبقه متوسط
متفکران عصر روشنگری؛ عقل، شایستگی و فضیلت مدنی را میستودند؛ ارزشهایی که سرمایه نمادین طبقهای بودند که قدرتش موروثی نبود، بلکه از آموزش، پشتکار و دانش مدرن سرچشمه میگرفت.
در فرانسه، «طبقه سوم» شامل وکلا، منشیها و متخصصان، پیش از انقلاب کبیر به طبقهای منسجم بدل شد. محرومیت آنها از قدرت سیاسی، با وجود نقش مرکزیشان در مدیریت و تجارت، به چالشی بنیادین انجامید.
نشریات سال ۱۷۸۹صدای طبقه متوسطی را منعکس کردند که خواهان برابری حقوقی، اصلاحات مالیاتی و بهرسمیتشناختن حقوق مدنی بودند. در بریتانیا و مستعمرات آن، نفوذ روبهرشد طبقات حرفهای و تجاری سیاست پارلمانی را بازآرایی کرد و مباحثی نوین درباره نمایندگی، مالیات و حقوق مطرح شد. انقلاب آمریکا را نیز میتوان تا حدی بهعنوان ادعای بورژوایی علیه کنترل اقتصادی مرکز و تحقیر اشرافی فهم کرد.
دوران روشنگری، گفتمان طبقاتی را بازتعریف کرد. اشرافیت دیگر بدیهی و مشروع نبود. ثروت دیگر مشکوک تلقی نمیشد. در اروپا طبقه متوسط خود را به عنوان هسته عقلانی ملت معرفی کرد: مولد و مدرن.
سرمایهداری صنعتی؛ لایهبندی طبقه متوسط
به دنبال گسترش سرمایهداری صنعتی، لایهبندی طبقه متوسط به اوج رسید. مدیران، مهندسان، حسابداران، معلمان و بوروکراتها لایهای اجتماعی میان سرمایه و کار تشکیل دادند. آنها در حومههای شهرها زندگی میکردند، روزنامه میخواندند، به انجمنهای مدنی میپیوستند و بهتدریج فرهنگ ملی را تعریف میکردند. طبقه متوسط «مدرن» نه صرفا با مالکیت، بلکه با کنترل دانش، نظام اداری و نیروی کار تعریف میشد.
در همین حال، طبقه متوسط خود را از فراغت اشرافی و نیز از مشقت پرولتری متمایز ساخت. انضباط اخلاقی، خانوادهمحوری و احترامپذیری را ترویج کرد. در بریتانیا ایدهآل ویکتوریایی «مرد خودساخته»، «زن خانهدار فرهیخته» و «کودک درسخوان مطیع» به الگویی برای هویت طبقاتی بدل شد.
این دوره همچنین شاهد نهادینه شدن ارزشهای طبقه متوسط بود. نظامهای آموزش عمومی طراحی شدند. جنبشهای دینی، کارزارهای اجتماعی، و اصلاح قوانین فقر هنجارهای طبقه متوسط را در برابر طبقات کارگر به وجود آوردند. با این حال، تناقضها فراوان بودند. آلودگی صنعتی، زاغهها و ناآرامیهای کارگری نظم اخلاقی مورد ادعای طبقه متوسط را تضعیف میکردند. جنبش منشورگرایی (چارتیست) و انقلابهای ۱۸۴۸ تنش میان لیبرالیسم سیاسی و سلسلهمراتب اقتصادی را آشکار ساختند. طبقه متوسط میان اتحاد با سرمایه و ترس از شورش پرولتاریا گرفتار شد. هویت آن به همان اندازه که آرمانی مینمود، مهارکننده نیز بود.
در اواخر قرن هجدهم اختراع موتور بخار و مکانیزه شدن تولید پارچه برخی جوامع پیشرو اروپایی را دگرگون کرده بود. پیش از این انقلاب، بیشتر مردم در بخش کشاورزی یا بهعنوان صنعتگر فعالیت میکردند. اما ناگهان، کار کارخانهای جایگزین کار سنتی شد. میتوان ترس و عدماطمینانی را تصور کرد که خانوادهها هنگام ترک خانههای روستایی و مهاجرت به شهرهای شلوغ، برای کار در کارخانههای پرسر و صدا و طاقتفرسا تجربه میکردند. نمونهای روشن از این وضعیت، لودیها (Luddites) بودند؛ کارگران ماهر صنعت نساجی که علیه ماشینهایی اعتراض کردند که جایگزین شغل آنها شده بود. مبارزه این معترضان بهاشتباه بهعنوان مخالفت با فناوری تعبیر میشود، درحالیکه مساله اصلی آنها حفظ معیشت خود در دوران تغییرات بوده است.
اگر به اواخر قرن نوزدهم برویم، با جهانی مواجه میشویم که با اختراع برق و تکنیکهای تولید انبوه متحول شده است. معرفی خط مونتاژ توسط هنری فورد در خودروسازی نمونهای کلاسیک در این زمینه است. این نوآوری نهتنها بخش تولید را متحول کرد، بلکه سبک زندگی را نیز تغییر داد؛ خودروها در دسترس عموم قرار گرفتند و شیوه سفر و کسبوکار دگرگون شد.
در ابتدا، بسیاری از کارگران از ازدستدادن شغل خود بهدلیل افزایش بهرهوری میترسیدند. اما در نهایت، صنایع و نقشهای شغلی جدیدی پدید آمد که نشان داد سازگاری و بازآموزی میتواند رشد و فرصت ایجاد کند.
طبقه متوسط؛ یک پدیده تاریخی
طبقه متوسط اختراعی کنجکاویبرانگیز است. این طبقه صرفا یک دستهبندی جمعیتی یا یک لایه اقتصادی نیست، بلکه یک آرمان سیاسی، تصویر اخلاقی از جامعه و یک ساختار فرهنگی است که در طول قرنها دگرگونی، بارها خود را بازآفرینی کرده است. برخلاف اشرافیت که از «خون و زمین» ارتزاق میکرد یا پرولتاریا که در کوره کار زاده شد، طبقه متوسط محصولی سیال از شرایط تاریخی بوده است؛ طبقهای که همزمان با بازتعریف مرزهای ثروت، آموزش و مشروعیت اجتماعی توسط سرمایهداری، پدیدار شد، گسترش یافت و دگرگون گردید.
ریشههای قرونوسطایی طبقه متوسط
خاستگاه طبقه متوسط اروپایی در دگرگونی شهرهای قرون وسطی نهفته است. درحالیکه اربابان و فئودالها از دهقانان روستایی خراج میگرفتند و پادشاهان برای تمرکز قدرت تقلا میکردند، مراکز شهری به کانونهای تجارت، اداره و مبادلات اولیه سرمایهدارانه تبدیل شدند. «بورگ» یا شهر محصور، جمعیتی متمایز از صنعتگران، بازرگانان و اعضای صنوف را پدید آورد؛ مردمی که نه روی زمین کار میکردند و نه عناوین اشرافی داشتند.
این بورگرها یا بورژواها نه بر اساس خون و ارثیه و مالکیت زمین، بلکه بر پایه شغل و کارکرد اقتصادی تعریف میشدند. در شمال ایتالیا، و یا در درون دولتشهرهای آلمانی، خانوادههای ثروتمند بازرگان به استقلال بیشتری دست یافتند و اقتدار فئودالی یا کلیسایی را به چالش کشیدند. در اتحادیه هانزایی و نظام بانکی فلورانس، هویتی پیشابورژوایی شکل گرفت که بر اعتبار، شهرت و تعهدات قراردادی استوار بود، نه وفاداری فئودالی. پیمان هانزایی، نوعی همبستگی اقتصادی بود که بین بازرگانان و اصناف شهرهای بازرگانی و ساحلی شمال اروپا شکل گرفت. این پیمان از دریای بالتیک تا دریای شمال در سدههای ۱۳تا ۱۷میلادی ادامه داشت. در شهرهای هانزایی، نظام قانونی خاص بازرگانان و محافظت و حمایت مشترک دوجانبه برقرار بود.
اصناف نقشی کلیدی در شکلدهی این هویت جدید ایفا کردند. آنها تنظیم کننده نظام آموزش، ناظر تولید و واضع قواعد اخلاقی کسبوکارهای نوین بودند. به این ترتیب، نهتنها قدرت اقتصادی، بلکه اقتدار مدنی را نیز مطالبه میکردند. طبقه متوسط، حتی در شکل جنینی خود، کنشگری حقوقی بود: مدعی حقوق، مدافع امتیازات، و سازماندهنده حکمرانی شهری. بورژوازی اواخر قرون وسطی از نظر سیاسی تابع و از نظر فرهنگی دوپهلو بود. ثروتش اغلب از جایگاه اجتماعیاش پیشی میگرفت. با این حال، تا قرن چهاردهم، خطوط کلی «طبقه سوم» در حال شکلگیری بود: نه اشراف و نه دهقان، ظهور یک طبقه جدید.
رنسانس و سرمایهداری اولیه
جهان طی قرنهای پانزدهم و شانزدهم شاهد تشدید سرمایهداری تجاری بود؛ بهویژه در جمهوریهای ساحلی و اقتصادهای نوظهور اقیانوس اطلس. طبقه متوسط لایهلایهتر شد؛ سرمایهداران بزرگ تجاری خود را از صنعتگران و کاسبکاران متمایز کردند. گسترش دفترداری، حسابداری دوطرفه و مکاتبات تجاری، نخبگان باسواد جدیدی را پدید آورد که کار و بار روزمرهشان نیازمند دانش محاسبه، اخلاق تجاری و اعتماد بود.
در این دوره ایدهآل «انسانگرایی مدنی» طرح شد، بهویژه در دولتشهرهای ایتالیا، جایی که آموزش، خطابه و فلسفه اخلاق به ابزار مشروعیتبخشی صعود اجتماعی نخبگان تجاری بدل شد. شهروند فرهیخته جای جنگجوی فئودال را بهعنوان الگوی منزلت گرفت. در شهرهایی چون ونیز، فلورانس و آنتورپ، خانه به مکانی برای پرورش زیباییشناسی و نظم اخلاقی تبدیل شد. حمایت از هنر و فرهنگ نشانگر طبقهای بود که نهتنها به ثروت، بلکه به ظرافت اهمیت میداد.
در عین حال، سرمایهداری اولیه تضادهای درونی را آشکار کرد. سود و دینداری در مناقشات مربوط به ربا با یکدیگر برخورد کردند. بازارها گسترش یافتند، اما کار همچنان در چارچوب سختگیرانه نظام شاگردی باقی ماند. صنعت چاپ دانش را دموکراتیزه کرد، اما همزمان به اضطراب اجتماعی درباره بینظمی و تحرک طبقاتی دامن زد. طبقه متوسط اعتمادبهنفس فرهنگی یافت، اما همچنان در برابر تحقیر اشراف و رنجش تودهها آسیبپذیر بود.
قرن بیستم؛ هنجارهای متفاوت
در قرن بیستم، طبقه متوسط به الگوی رفتاری و هنجاری بسیاری از جوامع صنعتی بدل شد. تولید انبوه و مصرف روزافزون شرایطی فراهم آورد که در آن کارمندان، معلمان، تکنسینها و مدیران ردهپایین بتوانند صاحب خانه شوند، به آموزش عالی دسترسی یابند و در زندگی سیاسی مشارکت کنند. «نیو دیل» در آمریکا، دولتهای رفاه اروپایی و رونق اقتصادی پس از جنگ همگی به تثبیت طبقه متوسط کمک کردند.کالاهای مصرفی که زمانی لوکس بودند، به نشانههای منزلت و هویت تبدیل شدند. خودرو، خانه ویلایی و تلویزیون دیگر در انحصار ثروتمندان نبودند. طبقه متوسط با صفاتی چون فراگیرنده، آرمانگرا و میهندوست بازتعریف شد.
در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم، طبقه متوسط در اغلب کشورهای صنعتی جهان تدریجا تکه پاره شد. رکود دستمزدها و گسترش کارهای بیثبات، تصورات سنتی از امنیت را زائل کرد. همزمان، طبقه متوسط جهانی جدیدی ـ بهویژه در چین، هند و بخشهایی از آمریکای لاتین ـ پدید آمد که الگوهای مصرف و نفوذ اقتصادی را دگرگون ساخت. دیجیتالیشدن، اتوماسیون و اقتصاد گیگ (پروژههای کوتاهمدت و ناپایدار)، جایگاه طبقه متوسط را از مسیرهای شغلی سنتی جدا کردهاند.
در جوامع غربی، افزایش هزینه مسکن، بدهی دانشجویی و ناامنی در حوزه سلامت، مشهود است. امروزه، طبقه متوسط همچنان در مرکز گفتمان سیاسی قرار دارد، اما موقعیت آن مدام آسیبپذیرترمیشود. این طبقه بیش از آنکه یک مقوله منسجم باشد، روایتی مورد مناقشه است. ظهور هوش مصنوعی و اتوماسیون به نوآوریهایی منجر شده که پیش از این هرگز انجام یا حتی تصور نشده بودند. این روند میتواند به جهانی منتهی شود که تنها شامل دو گروه باشد: اقلیتی ممتاز که کنترل و منافع هوش مصنوعی، اینترنت و زیستفناوری را در اختیار دارند، و اکثریتی که بیرون از این سیستم، در حال تقلا برای بقا هستند. این شکاف هماکنون در حال شکلگیری است. کسانی که به مهارتهای دیجیتال و سواد هوش مصنوعی دسترسی دارند، در حال تصاحب مشاغل پردرآمد هستند، در مقابل، افرادی که فاقد این مهارتها هستند، مشاغل خود را از دست میدهند.
ایده طبقه متوسط مدرن عمدتا پس از جنگ جهانی دوم و بهویژه در کشورهای سرمایهداری پیشرفته پرورده شد؛ دورهای که رشد اقتصادی، تشکیل دولتهای رفاه، افزایش دستمزدهای واقعی و دسترسی به آموزش و مالکیت مسکن باعث شد بخش بزرگی از جامعه سبک زندگی نسبتا مشابهی پیدا کند. این وضعیت استثنایی تاریخی در کشورهای پیشرفته بهعنوان «وضعیت عادی» بازنمایی شد، درحالیکه در واقع محصول شرایط خاص ژئوپلیتیک و اقتصادی بوده است. امروزه دیگر، طبقه متوسط در بیشتر کشورهای توسعهیافته یا در حال توسعه نقش مهمی در تثبیت نظم موجود دارد. تاکید بر موفقیت فردی، امکان شکلگیری آگاهی طبقاتی و کنش جمعی را کاهش میدهد.
همچنین سیاستهای مخرب دولتی اغلب به عنوان حمایت از طبقه متوسط توجیه میشوند، درحالیکه منافع اصلی به طبقات بالا میرسد.
در ایران چه خبر است؟
بنا به پژوهشی به قلم دکتر خیام عزیزی مهر، انقلاب ۱۳۵۷تغییراتی را در ساختار طبقاتی جامعه ایجاد کرد و شکلی از تحرک طبقاتی را برانگیخت. در این فرایند، لایههایی از طبقات اجتماعی اهمیت محوریتری پیدا کردند و نوع تعامل با طبقات اجتماعی مختلف متفاوت بوده است. طبقه متوسط، به واسطة تکثر درونی و کنشگری خاصِ خود، که در فرآیند انقلاب نقش فعالی ایفا کرد، در دوره پساانقلابی فراز و فرودهای خاص و نسبتا متفاوتی را تجربه کرده است.
طبقه متوسط در ایران پساانقلاب، در ابعاد مختلف افزایش داشته که این امر محصول نوسازی پس از جنگ، اصلاحات و گسترش آموزش عالی بوده است. در این میان طبقه متوسط جدید، که دارای ارزشهای نوگراتر است، بیش از بخش سنتی آن، که یکی از پایگاههای اجتماعی دولت ها به شمار میرود، رشد داشته است. رشد آن از یک سو و کمتوجهی به مطالباتِ آن از سوی دیگر تضادهایی را در رابطه بین دولت و این طبقه شکل داده است.
دکتر مقصود فراستخواه، استاد برنامهریزی توسعه و آموزش عالی نیز بر این باور است که در مجموع اگر طبقات اجتماعی ایران را حوالی ۵۰ درصد طبقه متوسط، تا ۴۰ درصد طبقات فرودست و کمتر از ۱۰درصد طبقه فرادست تصور کنیم که از این ۱۰ درصد نیز دو درصد خیلی بالاتر هستند در این میان طبقات متوسط، خود شامل دو گروه سنتی و جدید میشود. طبقات متوسط سنتی براساس تحصیلات قدیم، مشاغل خاص خردهپا و بازارهای مالی و بقیه شناسایی میشوند. اما طبقه متوسط جدید شهری هستند که نقشآفرینیشان در انتخاباتها بیشتر است. جمعیت طبقه متوسط جدید قبل از انقلاب حدود ۱۳درصد بود اما کمکم به دلیل رشد اقتصاد، درآمدهای نفتی، بوروکراسی دولت، نوسازی و فرایندهای قبل از انقلاب در دوره پهلوی تا ۲۵ درصد افزایش پیدا کرد. بر اثر شرایط بعد از انقلاب این طبقه متوسط دچار افتوخیزهایی شد.
درعینحال همچنان دوام آورده و اکنون بهصورت تخمینی جمعیت طبقه متوسط جدید ۲۰ درصد است و طبقه متوسط سنتی شاید تا ۴۰ درصد هم برسد. با این وصف، تورم فزاینده و رکود اشتغال طی دو دهه اخیر طبقه متوسط ایرانی را نیز دچار بحرانی فراگیر و ساختاری کرده است.
منابع:
مطالعات جامعه شناختی، دوره ۲۹، شماره ۲ پاییز و زمستان ۱۴۰۱
farasatkhah.com
brewminate.com
liacademy.co.uk