فرخی یزدی؛ آرمانگرای استبدادستیز
میرزا محمدفرخی یزدی ملقب به «تاجالشعرا» دهقانزاده بود. در یزد و به سال۱۲۶۸ ش به دنیا آمد. چنانکه خودش میگوید از «کودکی با رنج و ستم» و نشانهها و تبعات محرومیت و فقر آشنا بود. قدری در مکتبخانه و مدتی در «مدرسه مرسلین (میسیونری) انگلیسی» یزد تحصیل کرد. نخستین اشعار اعتراضیاش را در پانزده سالگی و در مذمت سپردن آموزش کودکان به معلمهای اجنبی مدارس انگلیسی سرود. فرخی نوجوان بر آن بود که این قبیل مدارس باعث بر باد رفتن دین و فرهنگ دانشآموزان خواهد شد. اشعار مذکور به اخراجش از مدرسه و اتمام دوران تحصیلات کلاسیک او انجامید. یک چند «نانوایی و پادویی» کرد تا معاش خود و خانواده را فراهم کند. همزمان با کارگری، از فعالیتهای اجتماعی و سرودن اشعار اعتراضی غافل نبود. با شروع نهضت مشروطه به آزادیخواهان و مشروطهطلبان یزد پیوست. حضورش در بطن جامعه و هم نفسی با طبقه کارگر و به تعبیر آن روزگار «زحمتکشان» سبب مزید درد آگاهیاش میشد و سخنش را خالی از تکلف و شعار زدگی میکرد.
وقتی در نوروز۱۲۸۹ش مسمطی شجاعانه در اعتراض به ستمگریهای ضیغمالدوله قشقایی (حاکم یزد) نوشت، به سیاهچال افتاد و شکنجه و آزار فراوان دید. سرودن همین اشعار سبب دوختن دهانش به وسیله عمله استبداد شد؛ اتفاقی تلخ که البته بر آوازه پایمردیهایش افزود و او را به «لسان المله؛ زبان ملت» معروف کرد.
در جریان جنگ جهانی اول به عراق رفت و بهدلیل سابقه آزادیخواهی و ضدیتش با استعمار انگلیس، تحت پیگرد عمال این دولت قرار گرفت. بنابراین ناچار شد از بیراهه به ایران بازگردد. فرخی اگرچه هیچگاه رسما به احزاب و گروههای چپ نپیوست، اما همواره تحت تاثیر آرای انقلاب اکتبر روسیه و گرایشهای سوسیالیستی قرار داشت. مضامینی از قبیل عدالت اجتماعی، مبارزه با استبداد و حمایت از توده بخش مهمی از محتوای اشعار و مقالاتش را تشکیل داده است.
در اواخر ۱۲۹۸ش به تهران مهاجرت کرد. برای روزنامههای پایتخت یادداشت نوشت، شعر سرود و به عضویت انجمن ادبی ایران درآمد. مخالفتش با وثوقالدوله و قرارداد نگین۱۹۱۹ به سه ماه حبس در زندان شهربانی انجامید. در ۱۳۰۰ش مشهورترین نشریهاش را تحت عنوان «طوفان» و با شعار طرفداری از تودههای رنجبر، دهقانان و کارگران منتشر کرد و به بیباکانهترین شیوه ممکن به بیان عقاید و آرای سیاسی و اجتماعیاش پرداخت. «طوفان» نزدیک به ۲۰بار توقیف شد و فرخی به دفعات به زندان افتاد. مرد اما هرگز پا پس نکشید و افکار و اشعارش را از هر طریق ممکن انتشار داد. «قیام»، «ستارهشرق»، «پیکار»، «ایران آزاد»، «طلیعه»، «آینه افکار» و... از جمله سایر نشریاتی بودند که فرخی یزدی در روزگار توقیف «طوفان» منتشر کرد.
فرخی بعدتر با مشاهده قدرت گرفتن بیضابطه رضاخان و با بروز نخستین نشانههای شوم اقتدارگرایی در یادداشتی تحت عنوان «حکومت فشار» نوشت: «همینکه از چندی قبل زمزمه حکومت قدرت بلند شد، ما یقین کردیم که برای آتیه این مردم بیهوش و حواس، بدبختیهای تازهای آماده خواهد شد و امروز صریحا مشاهده میکنیم که رویه دولت نسبت به عقاید و افکار آزاد خطرناک شده است.» وی به سبب اعتراض مکرر به استبداد رضاخانی تحت پیگرد قرار گرفت.
در ۱۳۰۷ش و به سبب شهرت مبارزاتی و شجاعت و پاکباختگی ذاتی اش به عنوان نماینده مردم یزد به هفتمین دوره مجلس شورای ملی راه یافت. اوضاع چنان بود که فرخی به همراه محمدرضا طلوع
(مدیر روزنامه طلوع و نماینده مردم لاهیجان) تنها نمایندگان اقلیت مجلس به شمار آمده و در تقابل با ۱۳۴نماینده جناح اکثریت قرار داشتند. در این احوالات مخالفت با دستگاه حاکم کار هرکسی نبود. درحالیکه بسیاری از منتقدان خاموشی گزیده، تبعید شده یا تسلیم عمله استبداد شده بودند؛ فرخی از معدود آدمهایی بود که سکوت نکرد و بارها از سوی وکلای تحمیلی فحش و توهین شنید و حتی کتک خورد. خودش در تشریح اوضاع مجلس و رفتار خیانتآمیز وکیلالدولههای حکومتی مینویسد: «...گاهی چرت نمایندگان محترم پاره میشد، سر بلند میکردند، فحش و ناسزا میگفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو میرفتند. هر وقت هم نخستوزیر یا وزیر صحبت میکرد، کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. بر اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم میتوانستند وظیفه خود را انجام دهند و بگویند صحیح است... بدون اینکه چرتشان پاره شود. بله! در همان حالت چرت، سرنوشت یک ملت را تعیین میکردند.»
به باور برخی محققان شدیدترین نطق فرخی در مجلس درباره رد لایحه ای مرتبط با بانک شاهی بوده است. به موجب این لایحه، بانک شاهی انگلستان اجازه خرید زمین و سایر اموال غیرمنقول ایرانیان را بهدست میآورد. وی ضمن مقایسه لایحه مذکور با شیوه بسط فعالیت کمپانی هند شرقی در هندوستان، آن را مقدمه مستعمرهسازی ایران دانست. ظاهرا پس از این ماجرا فشارها بالا گرفت و از حضور فرخی در مجلس جلوگیری کردند. همین شد که در اواخر مجلس هفتم، همزمان با افزایش محدودیتها و قبل از به پایان رسیدن مصونیت پارلمانی به شوروی گریخته و از آنجا به آلمان رفت. سیر تحولات سیاسی و رفتار قریب به اتفاق وکلای مجلس شورای ملی، فرخی را به سوی انقلابیگری و مخالفت با مجلس سوق داد. وی که روزگاری قوه مقننه را «مقوم آزادی و مرکز ثقل مشروطه» میدانست؛ چنان ناامید شد که خیر، صلاح و آزادی ملت را در تضاد با وجود مجلس میدید و تنها راه « دفع شر این کفتارها» را « کردار و اقدام انقلابی» میدانست. در ۱۳۱۲ش و ظاهرا با نیرنگ تیمورتاش به ایران بازگشت. سالهای محدودیت و زندان خیلی زود از سر گرفته شد. مرد سر تسلیم شدن نداشت. در ۱۴فروردین۱۳۱۶ با خوردن مقداری تریاک در زندان قصر به استقبال مرگی خودخواسته رفت. هرچند آن شب زندانبانان و عمله استبداد فرخی یزدی را نجات دادند اما یکسالونیم بعد و در ۲۵مهرماه۱۳۱۸ سرنوشت او به پزشک احمدی بدنام و «سرنگ هوا» سپرده شد. به این ترتیب حماسه تراژیک شاعر همیشه معترض، تسلیمناپذیر و عدالتطلب در ۵۲سالگی به فرجام رسید و او را غریبانه و در گوری بینام و نشان دفن کردند. اداره آگاهی وقت در گزارش این واقعه نوشت: «محمد فرخی، فرزند ابراهیم، در تاریخ ۱۳۱۸.۷.۲۵به مرض مالاریا و نفریت فوت کرده است. شماره زندانی فرخی ۶۸۷ بوده است.»