کودکی نابسامان شاه مهد علیا نشسته بر تخت طاووس (در وسط)، پسرش ناصرالدین‌شاه و دخترش عزت‌الدوله

الف - کمبودها در رفع نیازهای اولیه ولیعهد

بیان کمبود نیازهای زیستی برای ولیعهد پادشاهی قاجار غیر قابل تصور است؛ ولی باید به این نکته توجه کرد که شاید نیازهای زیستی برای ناصرالدین‌شاه به‌عنوان یک انسان، کاملا برآورده شده باشد؛ اما به‌عنوان یک ولیعهد در مضیقه به سر می‌برد. مضیقه و کمبود ولیعهد ناشی از بی‌‌مهری شاه به وی بود که هم تنگدستی مالی و هم کمبود عاطفی را برای او رقم می‌‌زد. بی‌‌علاقگی شاه به ولیعهد او را از زندگی در محیط آرام محروم کرده بود و موجب بروز استرس و افسردگی در او شده بود. غفلت در تعلیم و تربیت ناصرالدین و تسامح در آموزش او به‌عنوان وارث یک پادشاهی بی‌توجهی دیگری است که شاه نسبت به ولیعهد روا داشت.

«در جامعه‌‌ای که عادت داشت با خردسالان همانند بزرگسالانی کوچک اندام رفتار کند، شاهزادگان حتی بیشتر از دیگر کودکان به پشت گرمی روحی نیازمند بودند تا از پیچ و خم دشوار نوجوانی بگذرند. صرف انتظارات سیاسی از ناصرالدین‌میرزا که شاهانه رفتار کند، خاصه هنگامی که ولیعهدی‌‌اش پیوسته پرسش بود، اقتضا می‌‌کرد که وی نقابی از متانت و وقار بر چهره زند. این ظاهر خودساخته از شوکت و ابهت که از ویژگی‌‌های بارز زندگی رسمی ناصرالدین‌شاه بود، حکم نوعی واکنش دفاعی را داشت که وی آن را با زحمت و مشقت در طفولیت آموخته و در خلوت اندرون تمرین کرده بود تا کم‌‌رویی و آسیب‌‌پذیری خود را مخفی نگاه دارد.» از حکایت‌‌های دیگر زندگی ناصرالدین‌شاه هم تصویر مشابهی از دوران تلخ کودکی‌‌اش به‌دست می‌آید. روزی برای یکی از دخترانش تعریف می‌کند که چگونه زمانی بر اثر سختگیری‌‌های حاجی میرزا آقاسی در امور مالی دربار، گرفتار سختی معیشت و محتاج پوشاک گرم زمستانی می‌‌شود، می‌‌گوید: «سخت در فشار بودم و از نداشتن لوازم کافی زندگی و لباس روزگارم بسیار دشوار می‌گذشت. در زمستان‌‌ها جز جوراب نخی به من نمی‌‌دادند و حسرت جوراب‌‌های رنگین پشمی و کرکی را به دل داشتم. پدرم هم به ملاحظه حاجی‌میرزا آقاسی به من کمک مالی نمی‌‌کرد؛ چون معیر از دیگر خلوتیان به من محرم‌‌تر و رویم به او بازتر بود، روزی این راز را با وی در میان نهادم و از او چند جفت جوراب پشمین خواستم. روز دیگر از صبح در انتظار آمدن معیر بودم و دلم سخت می‌‌تپید تا آنکه انتظار سرآمد و او از در درآمد و به اشارت به من فهماند که مطلوب حاضر است. با نهایت احتیاط خود را به گوشه خلوتی رساندم و معیر با شتاب بسته‌‌ای را که محتوای جوراب‌‌های پشمی بود از زیر به بیرون آورده به من داد، گاه نیز از او مبلغی پول می‌‌گرفتم.»

ناصرالدین‌میرزا در سال۱۲۲۷ه‌.‌ش به حکومت آذربایجان منصوب شد؛ ولی حتی در این مقام نیز از قید گرفتاری‌‌های مالی آزاد نبود. مضیقه مالی، ناشی از دیرکرد ارسال وجه، این حکمران جدید را در رخت پاره و ملازمانش را مستاصل و چشم به راه مستمری نگه داشته بود. ناصرالدین‌شاه خود می‌‌نویسد: «در حد اعلای تنگ دستی افتاده بودیم که مژده آوردند؛ حقوقمان از تهران رسیده است. با کنجکاوی و امید بسیار بسته را باز کردیم؛ اما که می‌‌تواند میزان سرخوردگی ما را دریابد؟ وقتی که با چند دوجین شب‌‌کلاه، قیچی مخصوص بریدن سر شمع، چینی، پارچه و از این قبیل چیزها مواجه شدیم که همه را به قیمت گران با ما حساب کرده بودند. اگر می‌توانستیم مبلغ ناچیزی از این بابت از تاجری بگیریم، باید سخت خوش‌وقت باشیم.»

توصیف ناصرالدین از تنگ‌دستی خویش تا اندازه زیادی با آنچه دیگران گفته‌‌اند، دست‌‌کم در زمینه محرومیت اجتماعی او مطابقت دارد. ناصرالدین‌شاه علاوه بر تنگدستی مالی از نبود یک حامی قدرتمند در کنار خود نیز رنج می‌‌برد. نیازی که در کنار نیازهای فیزیولوژیکی، جزو نیازهای اساسی و اولیه فرد قرار می‌‌گیرد. شاید بتوان وابستگی ناصرالدین به امیرکبیر را نشأت‌گرفته از این خلأ تفسیر کرد. سوءظن درباره حلال‌‌زادگی ناصرالدین و عناد آقاسی وزیر قدرتمند شاه عاملی شده بود تا ناصرالدین ولیعهد محبوبی نباشد تا جایی که پنج سال متمادی در دوران کودکی، شاه ولیعهد را به حضور نپذیرفته بود. کمبودهای عاطفی و مالی و بی‌‌توجهی پدر مانعی شد برای شکل‌‌گیری شخصیت اجتماعی در ناصرالدین‌‌شاه و همراه با اضطراب و ترس، موجب شکل‌‌گیری شخصیتی خسیس در ولیعهد شد؛ شخصیتی که تا پایان عمر با او همراه بود. خساست باعث می‌شد ناصرالدین‌شاه از تقسیم منابع با دیگران خودداری کند و به همین دلیل در اعطای امتیاز و برقراری حقوق مناسب برای والیان و حاکمان محلی و مسوولان کشوری امساک می‌‌ورزید؛ دریغ منابع انگیزه‌ای شده بود برای تمام کسانی که می‌‌توانستند با قدرت خود خلأهای ناشی از کوتاهی پادشاه را جبران کنند. ایشان با رای خود و بدون ضابطه به اموال عمومی و دارایی مردم ضعیف دست درازی و آنها را چپاول می‌کردند و به‌دلیل نبودن قانون و روال رسمی دریافت حقوق، برای کسب منفعت بیشتر دست به دزدی و غارت می‌‌زدند. این دست‌درازی‌‌ها نه تنها از نظر مالی به مردم و سیستم اقتصادی کشور ضررهای زیادی زد، بلکه نوعی فرهنگ خودمحوری و خودخواهی را در کشور رواج داد. فرهنگی که در آن هر شخصی این حق را برای خود قائل شود که برای دست‍یابی به منفعت بیشتر، بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران انجام هر کاری را مجاز بداند. در واقع گسترش بی‌‌اعتمادی و بی‌‌وجدانی در فرهنگ عمومی کشور حاصل این ویژگی شخصیتی شاه بود.

ب- رفع ناکافی نیاز احساس امنیت

 ناصر‌‌الدین در فضایی پرتنش و درگیری رشد یافت، پدر و مادرش هر کدام شخصیتی مستقل و اخلاق و روحیاتی کاملا متفاوت داشتند. ناصرالدین ثمره ناخواسته این وصلت ناجور بود. اثرات منفی ناسازگاری این زوج نه تنها در ایام تلخ کودکی او بلکه در سراسر عمرش مشهود بود. شخصیت متضاد پدر و مادر با عوامل دیگری، از جمله نزاع قومی بین قوانلو و دولو، دست به دست هم داد تا شخصیت ناصرالدین را بدون احساس ایمنی و امنیت شکل دهد. ناصرالدین به‌دلیل رقابتی که بر سر مقام او (ولیعهدی) وجود داشت از آرامش و دنیایی که به او احساس امنیت را القا کند، محروم ماند. در نتیجه در جست‌وجوی امنیت، در برابر هر تغییری مقاومت می‌‌کرد.  تامین ناکافی نیازهای ایمنی در ناصرالدین‌شاه از او شخصی محافظه‌‌کار و مقاوم در برابر تغییر ساخته بود. با آنکه او به لزوم تغییر در نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی کشور آگاه بود، ترس از عکس‌العمل جامعه، روحانیون، درباری‌‌ها و از آن مهم‌تر، ترس متزلزل شدن پایه‌های حکومتش مانع از هرگونه اقدامی بود. دارالفنون را تاسیس کرد؛ ولی اجازه پیشرفت آن را نداد. شورای دولت وزیران را تشکیل داد؛ ولی هیچ‌‌گاه تشکیل حکومتی مشروطه یا حتی گشودن افق‌‌های جدید اجتماعی سیاسی را نپذیرفت. همچنین با وجود اینکه شاه از اولین اعضای فراموش‌‌خانه بود، احساس ناامنی و ترس از دست دادن عناصر محافظه‌کار و همچنین ترس از سست شدن پایه‌های تاج و تختش فراموش‌خانه را به یکی از بزرگ‌ترین مشکلات و دشمنان شاه تبدیل کرد.

برخی از افراد روان‌نژند اغلب در جست‌وجو برای یافتن حامی یا فرد قوی‌‌تری هستند که بتوانند به او تکیه کنند و احتمالا به یک پیشوا خلاصه می‌شود.

ناصرالدین‌شاه نیز از این قاعده مستثنی نبود، وی اولین قدم‌‌ها به سمت قدرت را با تکیه بر امیرکبیر برداشت و به پشتوانه میرزا آقاخان نوری به آن استحکام بخشید. امیرنظام که در به سلطنت رسیدن ناصر‌‌الدین نقش مهمی داشت، در هیبت یک معلم یا بهتر بگوییم، پدر برای شاه ایفای نقش می‌‌کرد. امیرکبیر از همان ابتدای راه (حرکت از تبریز به تهران) از روابط ناصرالدین‌شاه با اطرافیانش گرفته تا رفتارهای شاه جوان را در کنترل خود درآورد و شاه نیز که تاکنون دچار خلأ حمایتی و کمبودهای عاطفی و مالی بود، قدرت امیرکبیر را بسان پدر خود پذیرفت. این احساس ایمنی و اعتماد به نفس تازه که ناشی از حضور امیرکبیر بود در رفتار شاه کاملا عیان بود.

در آغاز کار، شاه همانند شاگردی پرشور با اشتیاق تن به آموختن رموز پیچیده حکومت می‌‌داد؛ ولی رفته‌رفته که اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد، این ترتیب به نظرش شاق آمد و حیطه آنچه وی آن را حقوق سلطنت می‌‌دانست در دیده‌اش بسی محدودتر از آن آمد که بی چون و چرا آن را بپذیرد.

احساس ناامنی و نیاز به یک حامی هنوز در ناصرالدین‌شاه رفع نشده بود که امیر را از دست داد. وی برای پر کردن خلأ نیاز عزت نفس فرمانروایی را به سبک و اتکای قدرت خود شروع کرد؛ ولی به‌دلیل عدم رفع نیاز ایمنی موفق نشد و دوباره به دامان یک حامی پناه برد؛ ولی این مرتبه حامی او (میرزا آقاخان نوری) نه تنها موجبات رشد و شکوفایی او و کشور را فراهم نکرد، بلکه پایه‌گذار اشتباهات بزرگی در اداره کشور شد. نوری با ترتیب دادن برنامه سرگرمی و تفریح شاه تا اندازه زیادی نقش اتابک وی را ایفا می‌کرد، منتها اتابکی نه چون امیرکبیر سختگیر، منجمان و طالع‌بینانی استخدام شدند تا برای هر کار روزانه شاه، حتی برای ماجراهای عشقی‌‌اش، ساعات سعد تعیین کنند. وابستگی شاه به نوری موجب شکل‌‌گیری شخصیت خرافاتی و لذت‌‌جو در او شد. خصوصیتی که بعدها تاثیرات فراوانی در تصمیمات شاه و نحوه اداره کشور گذاشت. در واقع عدم رفع نیاز ایمنی در ناصرالدین‌شاه تاثیرات جبران‌ناپذیری بر آینده کشور داشت.  ناصرالدین‌شاه احساس ناامنی و ترس خود را به دیگران نیز سرایت داد؛ از جمله ناایمن کردن منصب صدارت برای نوری. این ناامنی یا دست‌کم احساس ناامنی تبعات زیادی برای کشور داشت. از جمله اینکه صدراعظم به جای تمرکز بر اداره کشور در فکر حفظ جان و جایگاه خود شده بود و این مساله فرصت مناسبی برای سودجویان و فرصت طلبان ایجاد می‌‌کرد. از جمله مهدعلیا مادرشاه که به‌دلیل احساس ناامنی در شخصیت ناصرالدین شاه نفوذ زیادی بر او داشت. با آنکه شاه نسبت به مادر خود دل خوشی نداشت، ولی بسیاری از عزل و نصب‌‌ها، قتل‌‌ها و حتی تصمیمات سیاسی و قراردادها تحت تاثیر این زن با نفوذ انجام می‌‌گرفت. کنت دو گوبینو، (سفیر فرانسه در تهران) او را «زنی بی‌محابا و مدبر با عقاید سیاسی استوار» می‌خواند. سفارت‌‌خانه‌های خارجی نیز از این مهم آگاه شدند و راه نفوذ بر شاه را از این طریق یافتند. احساس ناامنی و عدم اطمینان به اطرافیان از ناصرالدین‌شاه فردی سست‌رای ساخت تا جایی که برای حفاظت از خود و تاج و تختش ابتدا نوری را صدر اعظم بلاعزل معرفی کرد و بعد از شش‌هفته به دلیل اختلالی که در عهد صدارت او پیش آمده بود، او را عزل و خود زمام امور را به‌دست گرفت. تشکیل شورای دولت مستقل بر ۶ وزارت‌خانه و مجلس مصلحت‌‌خانه و بعدا صندوق عدالت همگی از تبعات تصمیم شاه برای کاهش قدرت یک یا چند نفر در مقابل تاج و تخت خود بود. ولی در نهایت باز هم ناصر‌‌الدین‌شاه نتوانست به این افراد و اعضای این مجالس اطمینان کند و خود به تنهایی قدرت را در دست گرفت.

در شماره ۲۵شهریور سال ۱۲۳۷ وقایع اتفاقیه موکدا اعلام شد: «رای عالم‌آرای همایون بر این قرار گرفت که منصب صدارت عظما و لوازم آن هم به‌کلی از دولت علیه ایران منسوخ شود.» در تلاش شاه برای حفظ اقتدار رو به کاهش خود، توسل به سیاست اعمال زور یگانه راه باقی مانده بود. این رویه با خواست زودگذر او برای اصلاحات بلندپروازانه تضاد کامل داشت. هرقدر که عرصه بر شاه تنگ‌تر می‌‌شد، وی خودکامه‌‌تر می‌‌شد و این رسم دیرینه پادشاهان ناایمن بود. اصرارش به حکومت بی‌واسطه او را به تنهایی در معرض بازخواست عموم قرار می‌داد و او را مسوول هر خبط بد فرجام وزیران قلمداد می‌کرد. ترس و احساس ناامنی موجب بی‌اعتمادی او به اطرافیانش شد و این امر موجب در دست گرفتن کنترل تمامی امور شده بود؛ حال آنکه او توانایی کنترل و اداره تمامی امور را نداشت. ناتوانی ناصرالدین در اداره امور کشور منجر به بروز مشکلات اقتصادی و اجتماعی و در نتیجه نارضایتی در کشور شد. نارضایتی روزافزون مردم به شکل شورش و تمرد و عدم توانایی دولت در جلوگیری از کمبودهای مستمر، قیمت‌‌های گزاف و ناخوشی‌‌های مسری از اشتیاق شاه برای تحول سیاسی کاست. حال با سوءظن به باقی‌مانده مدافعان اصلاحات می‌نگریست.

در واقع ترس از دست دادن قدرت و احساس ناامنی مانع از تقسیم قدرت با دیگران بود و این خصلت عاملی برای تشدید روحیه دیکتاتور او شده و استبداد را در فرهنگ ایران نهادینه کرد. ترس ناصرالدین‌شاه برای از دست دادن تاج و تختش تنها از وزرای قدرتمند نبود، بلکه او از جانب روحانیون نیز احساس خطر می‌‌کرد؛ با این تفاوت که امکان گرفتن قدرتش توسط ایشان کمتر بود و تنها خطری که می توانستند برای او داشته باشند، زیر سوال بردن مشروعیت شاه و آگاهی مردم بود. ناصرالدین‌شاه نیز با علم به این موضوع قدرت بیشتری نسبت به قبل برای ایشان قائل و سرآغازی برای اقتدار روحانیون در ایران شد. علاوه بر روحانیون قدرت‌های خارجی به‌ویژه انگلیس و روسیه از دیگر منابع ترس شاه به حساب می‌آمدند و برای جلب رضایت او از هیچ اقدامی کوتاهی نمی‌‌کردند. این احساس ناامنی در مواقعی چنان بر شاه تاثیر می‌‌گذاشت که تصمیمات غیر عاقلانه‌‌ای می‌‌گرفت. مثلا احساس ناامنی بر اثر ترور نافرجام با بیان و خط و نشان‌‌های کشورهای خارجی، شرایطی را برای ناصرالدین‌شاه فراهم آورده بود که حاضر شد خود و کشور را به تحت‌الحمایگی انگلستان درآورد و از بریتانیا می‌‌خواست که خواه از طریق عهدنامه، یا تحت حمایت گرفتن ایران، با وعده یاری به ایران در صورت تجاوز یکی از دول اروپایی تعهدی را به ایران بدهد و در خاتمه می‌‌گوید: چنانچه بریتانیا خواهش‌‌های او را بپذیرد، شک نیست که حکومت ایران به تمام خواسته‌های انگلستان گوش فرا خواهد داد. شاید تکیه به امیرکبیر برای جبران خلأ احساس ناامنی می‎توانست برای دولت و ملت مفید باشد ؛ولی پر کردن این خلأ با تکیه بر افراد دیگر از جمله نوری و مهد علیا یا در مواقعی سفارت‌خانه‌های خارجی منجر به تصمیم‌گیری‌‌هایی شد که منافع کشور، شاه و مردم را با چالش مواجه کرد و در دراز مدت تاثیرات بدی بر کشور گذاشت. وابستگی شاه به نوری از او فردی هوسران، لذت‌جو و خرافاتی ساخت و این خصایل شاه را از انجام امور کشور مثل نظم دادن به امور و برنامه‌ریزی برای حل مسائل و مشکلات دور کرده بود. احساس ناامنی شخصیتی محافظه‌کار و مقاوم در برابر تغییرات برای ناصرالدین‌شاه ساخته بود. به‌گونه‌ای‌که سعی می‌کرد از افراد صاحب ایده و آگاه دوری کند تا مبادا بر افکار خود و اطرافیانش تاثیر گذاشته و اندیشه تغییر در دربار نفوذ کند، حتی اگر عزیزترین فرزندانش سخنی در اصلاحات می‌‌راند از نظرش می‌انداخت و به خاک تیره‌‌اش می‌نشاند.

او که روزگاری خود دانشجویان را برای کسب علم به اروپا می‌‌فرستاد بعد از اینکه با دیدگاه‌های اصلاح‌طلبانه آنها مواجه شد، سفر به اروپا را ممنوع کرد. ترس از دست دادن تاج و تخت چنان او را محافظه‌کار کرده بود که با وجود شخصیت مستبد و دیکتاتوری که داشت از تبعات تصمیماتش بر رفتار صاحبان نفوذ و قدرت، هراسان بود. برای تغییر سیستم آموزشی و قضایی از عکس‌العمل روحانیون واهمه داشت و به همین دلیل آن را به تعویق می‌‌انداخت. برای اصلاح امور مالی و سیاست‌‌های پولی کشور نگران بازخورد سفارت‌خانه‌های خارجی، برای تنظیم امور مالیاتی، دلواپس نارضایتی درباریان و صاحبان قدرت بود. همین ترس‌‌ها و نگرانی‌‌های ناصرالدین‌شاه مانعی بود برای اصلاح امور مملکتی و تنظیم امور اداری و در نتیجه بی‌سر و سامانی در کشور را در پی داشت. بی‌نظمی و اغتشاش در امور، مانع دست‌‌یابی کشور به توسعه اجتماعی اقتصادی و ایجاد امنیت و رفاه مدنی برای مردم شد و احساس بی‌اعتمادی و ناامنی رادر بین توده مردم رواج داد. درنتیجه مردم به سمت گروه‌های اجتماعی کوچک‌تر سوق پیدا کردند. این گروه‌های بسته اجتماعی سازگاری با خودی‌ها و تبعیض علیه دیگران را توسعه دادند و بیگانه‌ستیزی و در نتیجه مقابله با آموزه‌های آنها را گسترش دادند. تمایل به تبعیض علیه دیگران (بیگانگان)، ارزش‌های بقا را با اثر ضد شهروندی عمده‌‌ای همراه کرد و با افزایش الزامات بر انتخاب فردی و ظهور نگرش‌های ضد انسان‌‌گرایانه فرآیند توسعه در کشور به تاخیر افتاد.

بخشی از مقاله‌‌ای به قلم راحله روحانی، علی‌‌اکبر امینی و ملک‌تاج خسروی