اندیشههای مایکل مان؛ ساختار قدرت و شبکههای همپوشان اجتماعی
مان در سال۱۹۸۴ مقاله «قدرت خودمختار دولت: سرچشمهها، سازوکارها، و پیامدهای آن» را در مجله اروپایی جامعهشناسی منتشر کرد. آثار مان، از جمله کتاب چهارجلدی «سرچشمههای قدرت اجتماعی» و نیز «آن روی تاریک دموکراسی» سراسر قرن بیستم را پوشش میدهند. مان در کتاب «امپراتوری آشفته» به سیاست «جنگ جهانی علیه تروریسم» ایالات متحده حمله کرده و آن را یک تجربه ناموفق و خاماندیشانهی استعمار نو توصیف کرده است. دو جلد دیگر از مجموعه «سرچشمههای قدرت اجتماعی» با عناوین «امپراتوریهای جهانی و انقلاب (۱۸۹۰ تا ۱۹۴۵) » و «جهانیسازی (۱۹۴۵ تا ۲۰۱۱) » در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ منتشر شدند. مان در سال۲۰۱۵ بهعنوان عضو متناظر فرهنگستان بریتانیا (برای علومانسانی و اجتماعی) برگزیده شد.
جامعهشناسانی که اغلب «نو وبری» نامیده میشوند بر دگرگونی اجتماعی، دولت و روند سیاسی تمرکز میکنند. مایکل مان اگرچه همچنان گسست خود از مارکسیسم را حفظ میکند، اما از جامعهشناسی کلاسیک وبر فاصله گرفته و در تحلیل دولت از ماتریالیسم بهره عمیق میگیرد. از نظر مان دو قدرت استبدادی و زیرساختی وجود دارد. قدرت استبدادی بدون هرگونه گفتوگو با گروههای جامعه مدنی شکل میگیرد و قدرت زیرساختی با اتکا به نفوذ عمیق دولت در جامعه مدنی؛ مان میگوید جوامع ساختارهایی یکپارچه نیستند، بلکه مجموعهای پیچیده از شبکههای همپوشان هستند و این یکی از دلایل این امر است که هیچ تعینی نمیتواند در نهایت وجود داشته باشد. «بیشتر راستکیشیهای جامعهشناختی (از جمله مارکسیسم) با درک جامعه به مثابه یک کلیت یکپارچه ناپربلماتیک شناخت خویش از جامعه را معیوب میکنند.» پیچیدگی جامعه به این معناست که نیروهای چندگانهای در حال تاثیرگذاریاند. از نظر مان یکی از این نیروها ایدئولوژی است. «تا زمانی که ایدئولوژی از مداخله الهی در زندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد، باید ایدئولوژی تجربه زیستی را تبیین و جهتدهی کند. البته ایدئولوژی جنبههایی را از زندگی اجتماعی توضیح و بازتاب میدهد که نهادهای موجود و مسلط قدرت آنها را به گونهای موثر تبیین و سازمانبخشی نمیکنند و در همینجاست که ایدئولوژی خودمختاری خود را بهدست میآورد.»
مان معتقد است دو تاویل اصلی از فاشیسم وجود دارد. تفسیر اول برداشتی ایدهآلیستی از فاشیسم است که بر آموزهها و باورهای فاشیستی دست میگذارد و تفسیر دوم که تفسیر ماناتری است تفسیر مادی است که در آن فاشیسم قائل به نجات طبقه خاص خردهبورژوا است. به نظر وی چهار شکل اصلی فاشیسم شامل ایدئولوژیک، نظامی، اقتصادی و سیاسی است. مان بر آن است که هر نظام فاشیستی از چهار جزء تشکیل شده که عبارتند از: شکل افراطی از وطنپرستی، تمرکز قدرت، برتری طبقاتی و قدرت نظامی.
با این همه، مایکل مان اذعان دارد که ریشه حکومتهای فاشیستی در اروپا را نباید و نمیتوان به مولفههای معرفتی صرف فروکاست و نضج گرفتن فاشیسم محصول مولفههای وضعیتی بسیاری چون مشکلات اقتصادی و اجتماعی نیمه اول سده بیستم است؛ ولی فاشیسم یک پیشفرض دارد و آن وجود ساختار دولت-ملت است که چند قرن است جهان ما را در اختیار خود دارد. در واقع از نظر مان فاشیسم از نتایج ناخواسته ساختار و نظام دولت-ملت است. سهم مایکل مان در بررسی روابط بینالملل مبتنی بر وفاداری خاص به یکی از دیدگاههای نظری موجود در دل رشته روابط بینالملل نیست. او خود را یک «مصرفکننده» پژوهشهای روابط بینالملل، یک «ناظر بیرونی» و صرفا «یکی از عموم خوانندگانی که فروش کتابهای روابط بینالملل به آنها بستگی دارد» میداند.
کارهای او درباره سرچشمههای قدرت اجتماعی در تاریخ، پیدایش دولت و سرنوشت آن در دوران پس از جنگ سرد، وی را در مقام یکی از نظریهپردازان مهم روابط بینالملل قرار داده است. مان هر یک از این سرچشمههای قدرت را دارای شبکه خاصی از مناسبات و تعاملات، سازمان مکانی زمانی خاص خود میداند؛ بهنحویکه جوامع در کل به صورت «شبکههای همپیوست، همپوش و متقاطعی» به نظر میرسند که حوزههای قدرت آمرانه را با حوزههای قدرت پراکنده در هم میآمیزند. مان در جلد نخست کتابش سیر تعامل منابع قدرت را در طول تاریخ بشر دنبال میکند و در پایان نیز تفسیری از دولت بهعنوان شکل غالب حکومت سیاسی به دست میدهد.
مان میگوید که در دوره فئودالیسم اروپا، بار دیگر رابطه میان شکلهای قدرت تغییر کرد. این بار قدرت، شکلی پراکنده داشت. بر شمار شبکههای محلی و نامتمرکز قدرت افزوده شد بیآنکه هیچ گروه اجتماعی واحدی انحصار قدرت را در دست داشته باشد، بلکه هر گروه از استقلال نسبی برخوردار بود. اعتقاد بر آن است که محلی و فشرده بودن این مناسبات قدرت به اروپای قرون وسطی پویایی ویژهای بخشید که مشوق دگرگونی پیشرونده به جای دگرگونی چرخهوار شد. از سوی دیگر، کلیسای مسیحی شبکه فشردهتری از قدرت ایدئولوژیک فراهم ساخت که بسیاری از حوزههای محلی قدرت اربابان فئودال را درنوردید. به گفته مان، کلیسا سرچشمه تعیینکنندهای برای آرام ساختن هنجارهای جامعه اروپا بود. این سخن مان بر این استدلال امیل دورکم پایه میگیرد که مذهب نوعی علقه برای انسجام اجتماعی فراهم میسازد. کلیسای کاتولیک خشونت میان و درون کشورها را «آرام ساخت» و تجارت را «تنظیم کرد». در گذر زمان، این پیوندها هر چه عرفی بود و بیش از کلیسا، از آبشخور نیازهای تجارت و سرمایهداری سیراب شد.
این شبکههای تجارت که سراسر اروپا را دربرمیگرفت در تلفیق با پویایی مناسبات رقابتآمیزی که میان قدرتهای محلی وجود داشت از همان سده نهم نوعی فرهنگ مشخص سرمایهداری را رواج داد. پیدایش دولت سرزمینی مدتها پس از این و در زمانی رخ داد که کلیسا حتی ناتوان از حفظ یکپارچگی خود بود و به دو شعبه کاتولیک و پروتستان تقسیم شد. اوج این جریان، صلح وستفالی در ۱۶۴۸ بود. مان در تحلیل تاریخی خود پیرامون سر برآوردن دولت سرزمینی، به مثابه محرک اصلی، به جای نیازهای اداره امور سیاسی داخلی بر اهمیت رقابت نظامی خارجی میان نخبگان تاکید میکند.