نقد و بررسی خاطرات دکتر علی امینی
کارگزار«مرزهای جدید»
در کابینه ۱۳۲۵ قوام، امینی به دبیرکلی شورای عالی اقتصاد و ریاست بانک صنعت و معدن منصوب شد. در همین سال، قوام حزب دموکرات را تاسیس کرد تا طرفداران خود را در نقطهای ساماندهی کند. این اقدام حادثه جدیدی بود؛ زیرا برای نخستینبار در ایران یک نخستوزیر حزب تشکیل میداد؛ به همین جهت سبب وحشت شاه شد. یکی از اهداف قوام در تاسیس حزب دموکرات استحکام روابط با شوروی بود؛ زیرا وی روابط نزدیکی با حزب دموکرات آذربایجان برقرار کرد. قوام سیاستمدار هوشیار و زیرکی بود که با نگرشی رئالیستی به اِعمال سیاست میپرداخت. به نظر میرسد که تاسیس حزب دموکرات اولا با موافقت پنهانی آمریکا و انگلیس تحقق یافت و ثانیا مغازهای بود که قوام آن را در کنار مغازه حزب دموکرات آذربایجان باز کرد.
در تاسیس حزب، امینی و ارسنجانی و مظفر فیروز از یاران نزدیک او بودند. امینی برای نخستینبار در سال۱۳۲۹ بهعنوان وزیر دارایی (اقتصاد ملی) به کابینه رجبعلی منصور وارد شد و در سال۱۳۳۰ در نخستین کابینه دکتر مصدق همان سمت را ادامه داد؛ درصورتیکه به تصدی وزارت کشور علاقهمند بود، ولی شاه بهدلیل نزدیکی انتخابات مجلس موافقت نکرد. در کابینه دوم مصدق، بعد از حادثه ۳۰تیر، امینی حضور نداشت. دورههای مهم حیات سیاسی دکتر امینی طی ۲۹سال فعالیت سیاسیاش (از ۱۳۱۲، در زمان داور تا ۱۳۴۱ که از نخستوزیری کنار گذاشته شد)، یکی، تصدی پست وزارت دارایی در کابینه کودتای سپهبد زاهدی بود که امینی، بهعنوان رئیس هیات نمایندگی ایران، در مذاکرات کنسرسیوم حضور فعال داشت. دوم؛ اجرای قانون اصلاحات ارضی در زمان نخستوزیریاش بود.
مذاکرات کنسرسیوم
درباره مداخله و نقش عاقد بودن امینی در کنسرسیوم و اینکه امینی احتمالا از ماجرای کودتا آگاه بوده و از قبل با سپهبد زاهدی ارتباط داشته، در صفحه ۸۹ خاطرات، امینی گفته است: «فردای ۲۸مرداد، از باشگاه افسران، نیمهشب به من تلفن شد که بیایید باشگاه. فردا که رفتم دیدم میراشرافی و ابوالحسن عمیدینوری (روزنامهنگار طرفدار کودتا) آنجا نشستهاند، به من گفتند باز سر و کله شما پیدا شد! تا وقتی که جنگ و تانک در کار بود شما غایب بودید؟ من هم گفتم بله هرکسی را بهر کاری ساختهاند، شما باید روی تانک بروید - من هم باید وزیر شوم.» این سخن زمانی بیان میشود که هنوز صحبتی از تشکیل کابینه نیست. خلاصه کابینه زاهدی تشکیل شد و به دستور شاه، علی امینی برای انعقاد کنسرسیوم، وزیر دارایی شد و وزارت امور خارجه را به عبدالله انتظام واگذار کردند. عبدالله انتظام تحصیلکرده آمریکا بود و به زبان انگلیسی تسلط داشت؛ ولی علی امینی که مجری طرح بود نه زبان انگلیسی میدانست و نه سررشتهای از نفت داشت. جالبتر این است که امینی نه بهعنوان عضو کابینه، بلکه بهعنوان یک شخصیت مستقل، مذاکرات را دنبال میکرد.
جیمز اف.گود در کتاب «ایالات متحده و ایران در سایه مصدق» آورده است: «شاه دو نماینده شخصی خود را فرستاد (معلوم نیست این دو نماینده چه کسانی بودهاند) تا توضیح دهند که او انتظار دارد تمام مسائل مربوط به نفت را با «دور زدن دولت» مستقیما با رایت و انگلیسیها حل و فصل کنند. رایت از مذاکره با نمایندگان شاه خودداری کرد و با عبدالله انتظام وارد مذاکره شد. امینی و انتظام با حمایت انگلیس و آمریکا مذاکرات را اداره میکردند.»
اما دنیس رایت، کاردار جدید انگلیس در تهران کمی بیش از یک هفته و پس از اینکه نیکسون، معاون رئیسجمهوری آمریکا تهران را ترک کند، به تهران وارد شد. او به دنبال تحقق دو هدف بود: تجدید روابط دیپلماتیک با ایران که در مهرماه۱۳۳۱ به دستور دکتر مصدق قطع شده بود و بازگرداندن کارشناسان و مهندسان شرکت نفت انگلیس و ایران به تهران برای ازسرگیری فعالیتشان. آیتالله کاشانی، طی صدور بیانیهای در هشدار علنی به زاهدی و شاه اعلام کرد: چنانچه دولت روابط دیپلماتیک با انگلیس را قبل از به اجرا گذشتن قانون ملّی شدن صنعت نفت که در اردیبهشت۱۳۳۰ به تصویب مجلسین و امضای شاه رسیده است، از سر بگیرد، آن روز را روز عزا اعلام میکند و حمله مردم را به جانب دربار هدایت خواهد کرد. چهار روز بعد از این هشدار، خبر برقراری روابط دیپلماتیک لندن - تهران از رادیو پخش شد. دانشجویان به تظاهرات اعتراضآمیز دست زدند و سه تن از آنان در تیراندازی پلیس شهید شدند. این حادثه روز ۱۶آذر۱۳۳۲ و در آستانه سفر به اصطلاح حسن نیت نیکسون، معاون رئیسجمهوری آمریکا در تایید کودتا و حمایت از شاه اتفاق افتاد.
انتخابات دوره هجدهم در اسفند۱۳۳۲ برگزار شد. شاه و امینی روی گزینش نمایندگانی که باید قرارداد کنسرسیوم را تصویب میکردند حساسیت نشان دادند. شاه به امینی اطلاع داد که نگران عکسالعمل مجلس نسبت به تصویب قرارداد نباشد. شاه به نمایندگان شورای ملی و سناتورها پیغام داد مخالفت با قرارداد، مخالفت با شخص اوست. بالاخره دکتر امینی در رأس یک هیات ششنفره قرارداد کنسرسیوم را در ۲۹مهرماه۱۳۳۳ به تصویب رساند. دنیس رایت میگوید که از میان شش نفر علی امینی وزیر دارایی باهوش، پرانرژی و از همه پرنفوذتر بود. امینی، از طرف شاه و نخستوزیر، اختیار تام گرفته بود تا قضیه را به شکلی خاتمه دهد. او گاهی با هیات آمریکا مخالفتهایی میکرد که بیشتر حرکتی ظاهری برای نشان دادن ایستادگی و مستقل بودن وی در برابر آنها بود. واگذاری سهام کنسرسیوم طبق فرمول ۴۰ - ۴۰ - ۲۰ تنظیم شد.۴۰ درصد برای شرکت نفت انگلیس (درصورتیکه تا روزهای آخر، این شرکت متقاضی ۵۰درصد سهام بود؛ ولی تحت فشار آمریکا و هیات ایرانی ناچار شد ۴۰درصد آن را بپذیرد) ۴۰درصد برای شرکتهای آمریکایی،
۲۰ درصد بقیه شامل ۱۴درصد برای کمپانی شل (هلندی - انگلیسی) و ۶ درصد برای شرکت نفت فرانسه بود و جمعا تعداد هشت کمپانی اعضای کنسرسیوم را تشکیل دادند. نکته در خور توجه این بود که وقتی قرارداد امضا شد، سهامداران میخواستند بدانند پس از سه سال از خلع ید انگلیس چه شرایطی بر حوزههای نفتی و دستگاه اداری و شبکههای فنی حاکم است. برای این منظور هیاتی از کارشناسان را برای راهاندازی به جنوب اعزام کردند. هیات در ۲۹بهمن۱۳۳۲ (۱۸فوریه۱۹۵۳) به لندن بازگشت و گزارش آن، تمام کارشناسانی را که قابلیت فنی متخصصان ایرانی را ناچیز میشمردند شگفتزده کرد. هیات فوق در این گزارش تمام کارکنان شرکت ملی نفت ایران را صاحب صلاحیت، ماشینآلات و تجهیزات را در آبادان و حوزههای نفتی در وضعیت کاری مناسب، دلهدزدیها را کمتر از زمان پیش از ملی شدن و بندرگاهها را آماده بارگیری یافت.
شرکت ملی نفت ایران مالکیت صنعت نفت را احراز کرد؛ اما دو شرکت عامل که مالکیت کامل آن متعلق به کنسرسیوم بود، تشکیل شد: یکی برای اکتشاف و تولید و دیگری برای پالایش. قرار شد ایران نیمی از سود خالص را دریافت کند. قرارداد نهایی از آنچه کمیسیون نفت در اردیبهشت۱۳۳۰ در نظر داشت یا حتی از آنچه مورد نظر شاه بود، بسیار فاصله داشت. شاه، کابینه و حتی مجلس میخواستند هرچه زودتر مساله نفت را سر و سامان دهند و امنیت را برقرار کنند و قابلیت خود را به چشم طرفداران مصدق، آمریکا و انگلیس بکشانند و مطلقا به فکر منافع ملی نبودند. به این ترتیب دکتر امینی که مخالف سیاستهای نفتی دکتر مصدق بود، انتقام خود و قوام را از او گرفت.
امینی در قسمتی از خاطراتش میگوید: «متن انگلیسی را دادیم به دکتر لطفعلی صورتگر که خودش استاد زبان انگلیسی بود و همسرش هم انگلیسی، اما بهقدری ترجمه او مزخرف بود که من هیچ نمیفهمیدم. متن را دادیم به فواد روحانی که مترجم هیات ایرانی بود. بعد آوردیم در هیات دولت، من به آقای دکتر فخرالدین شادمان گفتم من متن فارسی را میخوانم شما چون انگلیسی میدانید با متن مطابقت بدهید. چند صفحهای که خواندم، سپهبد زاهدی گفت: دکتر امینی چند ماه است با هیات خارجی چانهزنی کرده و ما هیچکدام در جریان نیستیم برای جلوگیری از اتلاف وقت آقایان لازم نیست بخوانند، بدهید امضا کنند. تمام اعضای کابینه نخوانده امضا کردند!»
قبل از شرح دوره مهم دوم از حیات سیاسی امینی، یعنی اصلاحات ارضی، ذکر این نکته لازم است که کتاب خاطرات وی سرفصلی دارد تحت عنوان «رابطه دولت با مردم». در این بخش امینی از بسیاری از نهادهای سیاسی ــ اجتماعی انتقاد کرده است؛ از جمله از ساواک، فقدان آزادی در دانشگاهها و زندانیان سیاسی. وی یک روز از زندان بازدید کرد و از آقای دکتر عباس شیبانی نیز از وضع زندان پرسید. امینی خود اصرار دارد که در زمان او در زندانها شکنجه برقرار بوده است. زندانها زیر نظر شهربانی بود و شهربانی تحتنظر شاه. بنابراین مسوول زندان از نظر اداری مجبور نبود به نخستوزیر پاسخ دهد.
امینی گفته است: «در ملاقاتهایی که با شاه داشتم او را نسبت به رفتار اطرافیانش آگاه میکردم و رفتار خشن ساواک در دانشگاهها را یادآوری میکردم؛ ولی شاه توجه نمیکرد.» وقتی مقام عالیرتبهای میفهمد که در فضا و شرایط نامطلوبی گرفتار شده، حداقل عکسالعملش کنار رفتن است. دکتر امینی از همان دستگاهی انتقاد میکرد که خود نخستوزیرش بود. طبیعی بود که اگر نمیتواست اصلاح کند، باید کنار میرفت؛ ولی وی یکی از چهرههای مشهور تشنه قدرت و عاشق مقام بود. هرکس نخستوزیر میشد به بهانهای به سراغش میرفت؛ البته این روش در رژیم سابق متداول بود. به سیاق شاهزادگان قاجار که بهدلیل فقدان امنیت در مقابل شاه، به خارجیها متوسل میشدند، امینی نیز بهدلیل روابط سردی که با شاه داشت، به آمریکا تکیه میکرد. امینی اظهار کرده است: «هفتهای سه مرتبه شاه را خصوصی میدیدم؛ ولی همهاش صحبت راجع کار اداری نبود، بارها از ایشان خواستم گول تملقگوییهای اطرافیانتان را نخورید؛ چون تملق انسان را فاسد میکند.» معلوم نیست امینی این همه جرأت داشته باشد که با شاه اینچنین صحبت کند.
هرچند وی به صراحت لهجه شهرت داشت، شاه هم مرد متکبری بود و قطعا اجازه نمیداد امینی اینگونه صحبت کند. اردشیر زاهدی در خاطرات خود آورده است: «برخی از مقامات میگویند ما به اعلیحضرت پیشنهاد کردیم چنان و چنین کن (روزهای انقلاب) مزخرف میگویند. اصلا جرات نمیکردند به ایشان گزارش کاری بدهند.» امینی در خاطراتش آورده است: «در زمان نخستوزیری من که شاه به سوئد رفته بود، به من خبر دادند که تیمور بختیار میخواهد کودتا کند. من هم به رئیس ستاد ارتش دستور دادم بختیار باید تحتنظر باشد.» (ص۱۳۶) نمیدانم این حرف امینی درست باشد یا غلط، ولی شاه عمیقا از امینی تنفر داشت؛ زیرا همانگونه که ذکر شد، نسب وی به خانواده قاجار میرسید و پهلوی بساط این خاندان را برچیده بود و شاه تصور میکرد که امینی، اگر بتواند، بدش نمیآید تا دوباره سلطنت قاجار را احیا کند. ممکن است امینی در دوره نخستوزیری نیز غیرمستقیم تحتنظر بوده باشد. آنچه مسلم است وی به پرگویی، گزافهگویی و لافزدن شهرت داشت. در خاطرات از صدر تا ذیل مشغول ستایش از خویش است. او تقریبا مدعی است که بهترین نخستوزیر ایران بوده و هیچکس به اندازه او توانایی برقراری رابطه با مردم را نداشته است. وی عاشق نطق کردن بود.
اصلاحات ارضی
امینی در خاطراتش حتی یک کلمه هم از اصلاحات ارضی نیاورده و این، موضوع تعجبآوری است. او بیشتر به سرزنش از شاه و ذکر اشتباهاتش و ستایش از خود پرداخته است. امینی حتی یکجا اصرار میورزد که دکتر مصدق دیکتاتور بود؛ زیرا نوعی خودخواهی و استبداد رای در او به وفور دیده میشد(ص ۱۵۵). مصاحبهکننده نیز از طرح این موضوع حساس و جنجالبرانگیز، یعنی اصلاحات ارضی گذر کرده است.
البته حبیب لاجوردی (مصاحبهکننده) در مقدمه آورده است: «ما بنا نداریم کسی را مورد بازپرسی قرار دهیم. میگذاریم هرچه میخواهد بگوید. ما هم میگوییم بسیار خوب»، اما اصلاحات ارضی رویداد کوچکی نبود، بلکه با سرنوشت کشور و ملت گره خورده بود و بنیادهای اجتماعی، اقتصادی جامعه را متحول کرد و اصولا این پرسش همیشه مطرح است که اجرای اصلاحات ارضی یک نیاز داخلی بود یا یک ضرورت خارجی. اما در پاسخ آقای لاجوردی باید بگویم وقتی شما با یک نخستوزیر مصاحبه میکنید قاعدتا باید هدف بحث بر سر مسائل مملکتی باشد. مگر مردم بیکارند که داستانهای خصوصی و لافزنیهای کسی را بخوانند. در کلِ مصاحبه بیش از پنج پرسش از امینی نشده است. مصاحبهکننده موظف است پرسشی را مطرح کند که به انتظار مخاطب پاسخ بدهد. مصاحبهکننده باید هم روایتگر را کنترل کند که بیش از حد نیاز پاسخ ندهد و هم به سمت پاسخگوییهای ضروری هدایت کند.
به هرحال اجرای اصلاحات ارضی برآیند سیاست خارجی جان.اف.کندی، سیوچهارمین و جوانترین رئیسجمهوری آمریکا بود که تحت عنوان «مرزهای نو یا new frontier» مطرح شد. کندی متعهد شد با ارائه برنامههایی در پاسخ به آنچه مشکلات رو به رشد اقتصادی، اجتماعی آمریکا میدانست، رویکرد جدیدی به دولت داشته باشد. وی بر آن شد دولت فدرال را به کمک به تقویت اقتصاد کشور متعهد سازد. او میگفت میخواهد مرزهای جدیدی در علوم، آموزش، رفاه اجتماعی و سیاست اقتصادی ایجاد کند. این رئیسجمهور آمریکایی میگفت: «ما امروز در آستانه یک مرز جدید قرار داریم، انتخابی که ملت ما باید انجام دهد بین منافع عمومی و رفاه شخصی، بین عظمت ملی و زوال ملی است.» پروژههای وی عبارت بود از سپاه صلح و اتحاد برای پیشرفت.
نظریه «مرزهای جدید» که اصلاحات ارضی ایران جزئی از آن بود، از آن حکایت میکرد که مرزداران جدید آمریکا، تحول انقلابی در جهان سوم را پیشبینی میکردند و برای مصونیت بخشیدن به رژیمهای محافظهکار در برابر خطر دگرگونی قهرآمیز کوشیدند پشتیبانی بیشتر از اصلاحات و توسعه نظاممند را جانشین کمک نظامی آمریکا به کشورهای در حال توسعه سازند. آنها در ایران ایده اصلاحات، اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در سر پروراندند و کوشیدند شاه را به پادشاه مشروطه تبدیل کنند. شاه، کندی را متقاعد کرد که او نیز طرفدار اصلاحات است و بیش از آنکه مظهر دیروز باشد، نماینده فرد است. کندی شاه را متهم میکرد که چندین سال درآمدهای نفتی نتوانسته است تکافوی هزینه برنامه جاهطلبانه هفتساله توسعه و هزینههای رو به رشد نظامی ایران را بکند. این رئیسجمهور ایالاتمتحده معتقد بود که آمریکا، بهویژه در زمان آیزنهاور، به جای حمایت از مردم ایران، شاه را با قدرت نظامی تقویت میکرد و در سرکوب جنبشهای آزادیخواهانه دانشجویان به وی مساعدت میکرد.
کندی بر این باور بود که نهادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران فاسد است و آمریکا به جای حمایت از شاه و کمک نظامی به او، باید وی را مجبور کند که با دست زدن به اصلاحات همهجانبه، فضای سیاسی کشور را باز کند. کندی در ایران در پی تغییر رژیم بود؛ ولی نتوانست گزینه مناسبی را پیدا کند. در مقابل وی، جناح محافظهکار درون هرم قدرت آمریکا، از جمله در وزارت امورخارجه، سازمان سیا (C.I.A) و در سطح وزارت دفاع، با هر اقدام تحملناپذیری بر ضد شاه مخالف بودند و اعتقاد داشتند باید شاه را بهعنوان حلقهای از زنجیرههای نظامی منطقهای در مقابل رشد کمونیسم تقویت کنند؛ زیرا فشار بر شاه ممکن است او را به جانب شوروی متمایل سازد. امینی در خاطرات خود گفته است: «آمریکای زمان کندی هیچ قضاوت مطلوبی نسبت به شاه و اطرافیانش نداشت و من در حفظ نظام سلطنت او تلاش کردم.»
اجرای قانون اصلاحات ارضی و منهدم کردن کانون قدرت اشراف زمیندار بنیاد مقاومت شاه را متزلزل کرد و سبب سقوط اقتصادی کشور، مهاجرتهای روستایی به شهرها، شیوع گسترده فساد اجتماعی و بههمریختگی ساختار فرهنگی جامعه شد؛ زیرا نظام شهرنشینی، تحمل مهاجرتهای سیلآسای روستاییان را نداشت. سیاست فرهنگی ناتوان عصر پهلوی قادر نبود و نمیتوانست به مرور روستاییان را با فرهنگ شهرنشینی آشنا و منطبق سازد. هر روز قدرت سیاسی متمرکزتر میشد و نیروهای سیاسی تصمیمگیر، به تبعیت اصل مناسبات ایلاتی و هزار فامیلی، قدرت را میان خود تقسیم کرده بودند و هیچکس اجازه ورود به این دایره تنگ قدرت را نداشت. در چنین وضعی بود که قدرت به عامل تقویتکننده فساد، خودپسندی، تکبر و مردمگریزی تبدیل شد.
اصلاحات ارضی تلاشی بود در ساخت طبقه متوسط شهرنشین. یکی از طرحهای «مرزهای جدید»، گسترش و توسعه مدارس عالی و دانشگاهها بود که محصول این نهاد، هدایت فکری طبقه متوسط را ساماندهی میکرد. به این ترتیب رفتهرفته جناحهای روشنفکری جدید و خارج از حیطه قدرت حاکم از درون دانشگاهها سربرآورد.