مطالعه تطبیقی قالی ایرانی در سفرنامه سیاحان خارجی دوران صفویه و قاجار با رویکرد شرقشناسی
خورشید از غرب طلوع میکند!
انسان غربی خود را آگاه به تمام امور و جوانب کارها حتی آداب خوابیدن میداند و با این تصور، خوابیدن ایرانی بر قالی را تحقیر میکند: «ایرانیها مثل همه مشرقزمینیها تختخواب و بستر مرتفع را نمیدانند چیست. وقتی که میخواهند بخوابند یک تشک یا لحاف دولا کرده روی زمین که با قالی مفروش است پهن میکنند و خود را میان آن میپیچند.» چنین دیدگاهی را در هر دو دوره تاریخی مورد مطالعه، شاهدیم. هر گاه اتاقی به طرز شایستهای با قالی مفروش شده باشد، دیگر به نظر ایرانیان از نظر مبل و وسایل موجود در آن کامل شمرده میشود؛ زیرا در ذهن ایرانی مبل و طرز استفاده از آن محلی از اعراب ندارد. به عقیده سفرنامهنویس، این ناآگاهی، دلیل عدم بهکارگیری اسباب و اثاثیه منزل است که منجر به سادگی و گاه خلوت شدن فضای داخلی خانه میشود.
در وویل این سادگی را مورد تمسخر قرار میدهد؛ چون وی تنها سبک زندگی خود را برتر و قابل تحسین میداند: «اثاثالبیت خانههای ایران اعم از هر طبقه اجتماعی به قدری جزئی و معدود است که به زحمت میتوان به آن نام اثاثالبیت داد. در ایران از میز و صندلی و کاناپه و کمد و پردهها و آیینههای قدنما و تختخواب و غیره خبری نیست. قالی و نمد (کچه) تنها زینت منازل و تنها اثاثی است که در آن به چشم میخورد.» غربیها به قالیهایی که کهنه و رنگپریدهاند، علاقهمندند. اما مسافر غربی از آنها بهعنوان ارزشمند یاد نکرده و آنها را «مستعمل» میپندارد. قالیهایی که دیولافوا آنها را غیر قابل استفاده میپندارد، همان است که غربیان شیفته خرید آن هستند؛ اما هنگامی که توسط یک ایرانی بهکار برده میشود، بیارزش است: «حصیرهای کاهی در کف اتاقها افتاده که جابهجا تکفرشهای کهنهای روی آنها را میپوشانند. اگر این فرشهای مستعمل قدیمی باشند، در فرانسه بهای زیادی دارند.»
پولاک نیز همچون دیولافوا علاقه خود را به قالیهای کهنه کتمان میکند و با وجود اذعان به فریب دادن ایرانی، در نهایت با بیارزش جلوه دادن کالا او را تحقیر میکند: «میخواستم سه فرش زیبای مستعمل را از یک نفر ایرانی بخرم؛ چون قیمت خواستهشده قدری به نظرم زیاد میآمد به رخ فروشنده کشیدم که این فرشها دیگر کهنه شده است.» استفاده از الفاظ تحقیرکننده در توصیف رنگرزی و مواد اولیه آن نیز دیده میشود. در اینباره دالمانی مینویسد: «رنگرزان ایرانی با ترکیبات شیمیایی کاملا آشنا نیستند و نمیتوانند برای تعدیل و ثبات رنگها مواد دیگری غیر از آنچه میشناسند، استعمال کنند.»
حقایق فرضی
گاه سیاحان از گروه هنرشناسانی بودند که برای آنها آثار هنری دورههای پیشین جذابتر بود. مانند دالمانی که به جمعآوری وسایل عتیقه علاقه داشت. سعید مینویسد: «شرقشناسانی که متخصص امور عتیقه و باستانی بودند در آن صورت آنچه برای ایشان اعتبار داشت، شرق «کلاسیک» باستانی و قدیمی بود و نه شرق اسفبار مدرن.»
به این ترتیب میتوان دلیل علاقه برخی از سفرنامهنویسان عهد قاجار را به قالیهای زمان صفویه دریافت. بهطور مثال جیمز موریه در این رابطه مینویسد: «قالیهای زمان شاهعباس بسیار بزرگ، بهنجارتر و بافت آنها از قالیهای امروزی ایران بیاندازه بهتر است.» پولاک نیز در سفرنامه خود به همین نکته اشاره میکند و قالیهای پیش از دوره قاجاریه را برتر میشمارد: «این صنعت نیز رو به زوال است. فرشهایی که دویست سال پیش بافته شده است بر فرشهای امروزی از نظر شکوه و جلال طراحی و زنده بودن بسیار برتری دارد.» تمایز در نحوه مدیریت کارگاهها و ساختار حکومتی، تفاوت در تولید آثار هنری در دوره قاجار و صفویه را در پی داشت؛ اما سفرنامهنویسانی که در دوره قاجار به ایران سفر کردهاند، تنها بر اساس مشاهده نمونههایی، به این نتیجه رسیده و نگاهی تعمیمدهنده دارند. سیاح مشاهدات خود را حتی با وجود عدم قطعیت، بهعنوان حقیقتی غیر قابل انکار به مخاطب انتقال میدهد.
چنین نگاهی را دالمانی از قول یکی از نویسندگان آمریکایی، چرچیل ریپلی بیان میکند: بنا به عقیده او (ریپلی) در فرشهای ایرانی نقشهای دیده نمیشود که اساس آن از مذهب اسلام اتخاذ شده باشد، بلکه تمام نقشهها مربوط است به زمانهای بسیار دور و اصول آنها مربوط به آیین زردشت است. این آیین باستانی آثار محو نشدنی و جاویدانی در مصنوعات تزیینی ایران باقی گذارده که تاکنون هم باقی هستند.» افت کیفیت در الیاف، رنگرزی و نقشپردازی قالیهای عهد قاجار وجود داشت؛ اما بیان اینکه تمام قالیهای تولیدشده در این دوره، اشکال و نقص داشتند، جای تامل دارد «شتابزدگی در فرشبافی که رقابت با فرشهای ارزان اروپایی را تسهیل کرده باشد، اصالت طرح و جنس فرش ایران را دچار خطر ساخته و به تولید فرشهای یکنواخت منجر شده است.
چه اندازه زننده و ناگوار است که موقع خریدن فرش جدید ایرانی شرط اصلی احتیاط آن خواهد بود که خریدار با دستمال تر، رنگ فرش را امتحان کند و انسان هیچگاه از ثبات رنگ آن اطمینان ندارد، مگر آنکه حتما فرش کهنه خریداری کرده باشد.» این به گفته کرزن «شتابزدگی» در آمادهسازی مواد اولیه قالیبافی نیز وجود دارد و در نوشتههای دالمانی نیز دیده میشود: «در شستن و تمیز کردن پشم آنطور که لازم است دقت نمیکنند و به همین علت است که پس از مدتی حشرهای در فرش تولید میشود و به خوردن پشمهای آن مشغول میشود و فرش را از میان میبرد.» کلود انه دیگر مسافر عصر قاجار هم در رابطه با کیفیت رنگرزی الیاف قالی اظهارنظر کرده است.
از نظر سفرنامهنویسان عهد قاجار بهکار بستن تقلب در تولید قالی توسط ایرانیان امری بدیهی و روشی معمول است: «برای رنگ کردن الیاف آن اقالی نیز از رنگهای غیر ثابت شیمیایی استفاده کرده بودند و این بلایی است که به زودی صنعت قالیبافی ایران را که بیشتر شهرتش بهخاطر ثابت بودن رنگهای اصیل گیاهی آن بوده به نابودی خواهد کشاند. قسمتی از رنگها بر اثر تابش نور خورشید تغییر یافته بود و تمام سطح قالیچه از قشر ضخیمی از گرد و خاک پوشیده شده بود. فروشندگان تصور میکردند با این تمهید میتوانند ثابت کنند که قالیچه بهعلت قدمت چنین خاکآلود و رنگ و رو رفته شده است و اگر آن را جارو بزنند و بشویند مثل جواهری خواهد درخشید؛ ولی فقط کافی بود نگاهی به تار و پود پشت آن بیندازیم تا معلوم شود آفتاب رنگ آن را برده است و اگر قطرههای آب به قالیچه برسد، تمام رنگهای جوهری آن در هم میدود.» مسافر غربی معتقد است که همه قالیهای کهنهنما شده به روشی که او شاهدش بوده، انجام میگیرد و مشاهده خود را به تمام قالیهای کهنهنما تعمیم میدهد. نظر به اینکه اروپاییان طالب فرشهای کهنه هستند، ایرانیان فرشهای تازه را در مدت کمی کهنه میکردند و به آنها میفروشند. برای این کار فرش را در معابر عمومی میاندازند تا مردم و حیوانات از روی آن عبور کنند؛ ولی با این ترتیب فرش خراب میشود و پشم آن از میان میرود و ممکن است تارهای آن هم پاره شود.» مولفه «حقایق فرضی» در سفرنامههای دوره صفویه به چشم نمیخورد و بیشتر در سفرنامههای دوره قاجار دیده میشوند که با توجه به تعریف این مولفه، به نظر میرسد شرق مورد علاقه شرقشناسان، شرق دوران صفویه است و سفرنامهنویس، قالیهای این دوره را بهعنوان قالی مورد نظر خود انتخاب میکند.
کلیشهسازی
سیاح با تکیه بر ایدههای خود، درباره قالی اظهارنظر میکند و حتی برای خلق شرقی که میپسندد، پیشنهادهایی را مطرح میکند. او تلاش میکند که با تکیه بر ایدههای خود به شرق و عناصر آن از جمله قالی، شخصیتی مورد پسند خویش ببخشد: «گاهی نقشههای اروپایی به کارخانهها میدهند که نقاشان شرقی آنها را روی کانوا میآورند؛ ولی این نقشهها بهطوری که باید از کارخانه بیرون نمیآیند و غالبا دارای معایب نواقصی هستند، بهتر آن است که نقشهها را به سلیقه و ذوق نقاشان شرقی واگذارند تا مانند سابق فرشهای مطلوبی از کارخانهها بیرون آورند.»
جدا کردن راه خود از شرق
تفاوت و تمایز میان خودی و دیگری در رابطه با قالی بیشتر در توصیف اثاث منازل ایرانی مشاهده میشود. چیدمان متفاوت منازل ایرانی، آداب نشستن و دیگر هنجارهای زندگی یک ایرانی، با غرب متمایز است. دلاواله، مسافر ایتالیایی عصر صفویه فضای یک خانه ایرانی را اینگونه توصیف میکند: «همانطور که میدانید در ایران تمام اتاقها با قالیهای اعلا مفروش است که روی آنها مینشینند و شمع و چراغ را نیز روی آن میگذارند.» امروز هم در این دیار مردم روی قالی مینشینند و همان جا غذا میخورند و همانجا میخوابند بدون اینکه از لحاظ مبل و اثاثیه و تختخواب و غیره مشکلی داشته باشند. ما در اروپا با داشتن این همه اسباب و اثاثیه گرفتاریهای زیادی برای خود بهوجود آوردهایم؛ درحالیکه در مشرق زمین حتی در جنگ نیز سربازان اثاثیه خانه خود را به همراه میبرند و همان راحتی خانه را دارند؛ یعنی همین بس که با خود قالی و وسایل آشپزخانه و تشک و لحاف و امثالهم داشته باشند تا به فوریت در هرجا که اتراق کنند، منزل تمیز و راحتی برای خود فراهم سازند.»
چنین توصیفی را از دیگر سیاح عصر صفویه یعنی شاردن نیز شاهدیم: «کف اتاق را ابتدا با یک طبقه نمد ضخیمی مستور میسازند، آنگاه از روی آن حسب وسعت تالار یک یا دو قطعه قالی میگسترند .بعضی از این فرشها شصت پا است و دو نفر نمیتواند آن را حمل کند. روی قالی، دورادور تالار را در مقابل دیوار با تشکهای کوچکی (مخده یا مخدعهایی) به پهنای سه پا مزین میسازند.» این تمایز از نگاه سیاح در نحوه گستردن قالی بر زمین نیز به چشم میخورد: «در اصفهان و نقاط دیگر چندینبار من دستم را به زیر نمدهای زیر قالی که بدون تخته پوش به روی زمین گسترده شده است گذاردم، به فکر اینکه احساس رطوبتی خواهم کرد؛ ولی آن را همیشه خشک یافتم. اما اگر ما به طرز ایرانیان در اروپا روی زمین فرش بیندازیم در اکثر نواحی در آخر سال پوسیده خواهیم یافت.»
مادام کارلا سرنا در دوره قاجار نیز توصیفی مشابه آنچه شاردن در دوره صفویه از نحوه گستردن قالی مطرح کرده بود، ارائه میکند: «اسباب و اثاث عمده هر خانه ایرانی عبارت از فرشهای خوش نقش و نگاری است که آنها را روی هم انداختهاند. روی کف اتاقها که مانند سایر قسمتهای بنا از کاهگل است، ابتدا حصیر و روی آن نمد ضخیم و بعد فرشهایی در اندازهها و بافتهای مختلف پهن میکنند.» مسافر غربی دائما به مخاطب خود یادآوری میکند که زندگی ایرانیان از زندگی «ما» متمایز است: «اثاثالبیت در نزد ایرانیان معنی دیگری دارد، وقتی که در فرانسه صحبت اثاثالبیت به میان میآید، فورا میز و صندلی و قفسه کمد و غیره به خاطره میآید، در کشور ایران اثاثالبیت بسیار عالی و ممتاز اتاق ثروتمندان مرکب است از یک قالی و چند قالیچه گرانبها و چند عدد مخده نرم و طاقچههایی که در میان دیوارها نمایان هستند.» یادآوری رسم و رسوم «آنها» به مخاطب از جمله ویژگیهایی است که ذیل مولفه جدا کردن راه خود از شرق قرار میگیرد. «در اینجا صندلی ندارند و ما روی قالیها نشستیم.
من نمیتوانستم به طرز آنها دو زانو بنشینم، چهار زانو نشستم آن وقت سفیر عثمانی به پادشاه گفت که رسم انگلیسها بر این است که روی صندلی مینشینند، پادشاه شنید فورا به اتاق دیگر رفت و به غلام بچههای خود اسبابی را داد پیش ما آوردند که روی آن بطریهای شراب میگذارند. خلاصه آن را بنیان گذارده، قالیچه گلدوزی روی آن انداخته و پادشاه به من امر کرد که روی آن بنشینم.» مسافر، گاه ضمن تحسین خصایص و یا هنجارهای کشور میزبان، آنها را مناسب بهکارگیری در سرزمین خود میداند. همین که گلیم کهنه و پاره شد، مردهها را در آن میپیچند و از ایران به کربلا منتقل میکنند و بعد از آن هم این فرشها مخصوصا قالی و قالیچههای کهنه به اروپا می آیند و مورد پسند ما واقع میشوند. «ایرانیان عموما فرشهای تازه استعمال میکنند و از فرشهای کهنه که ما با اشتیاق تمام از آنها میرباییم، تنفر دارند. من عقیده آنها را میپسندم و قابل تمجید میدانم؛ زیرا انتقال و تغییر آب و هوا نمیتواند این فرشهای کثیف را که در جلوی مغازههای بزرگ و پرثروت پاریس و لندن آویخته شدهاند، پاک کند و بر گرانبهایی آنها بیفزاید.
این همان فرش کثیفی است که لاشه مرده را انتقال داده است.» دالمانی به تحسین جایگذاری قالی در زیر صندلی پرداخته است: «چقدر خوب است که نمایندگان پارلمان ما هم به انجمن شورای اصفهان تاسی کرده و در هنگام انعقاد جلسات رسمی از چنین فرشی استفاده کنند؛ زیرا اولا با تنبلی که خوی نمایندگان است، مساعد باشد و ثانیا در موقع گستردن آن صدای گوشخراش مرتب کردن میز و نیمکتها شنیده نمیشود.» بهنظر میرسد سفرنامهنویس تنها قصد بازنمایی وجوه مختلف مشاهدات خود را دارد؛ اما به هر روی میتوان توصیفهای وی را ذیل همین مولفه قرار داد. این توصیفات اغلب از وجود تمایزات در آداب و رسوم و فرهنگ میزبان، فرم ابنیه سنتی و...ناشی میشود.
برتری مغرب!
دالمانی از پزشکی فرانسوی میگوید که در ایران با اتاقی بدون تختخواب مواجه شد و زمانی که علت آن را پرسید در پاسخ شنید که: «تختخواب در اینجا معمول نیست و باید روی فرش بخوابید. دکتر از این پاسخ تعجب کرد و گفت: چگونه ممکن است که انسان روی فرش بخوابد؟ - دکتر ما میتوانست جواب دهد و آنچه را که شما برای من فراهم کردهاید، برای کسانی خوب است که از طفولیت با آنها عادت کرده باشند؛ اما برای ما اروپاییان یک تختخواب چوبی یا یک پتو بیشتر از این قالی و قالیچهها ارزش خواهد داشت.» مسافر بهگونهای برتریجویانه، خود را از مردمان شرق و آداب و رسوم شرقی جدا کرده و به برتر بودن آداب خواب یک انسان غربی میبالد.
مادام دیولافوا درباره ملاقات با همسر نایبالحکومه دزفول مینویسد که زنان اندرونی او را به نشستن بر یک صندلی که سالها پیش برای یک مسافر غربی تعبیه شده بود، دعوت میکنند. من موقرانه روی این صندلی نشستم و بیبی شمس جو و دوستان متعددش به دور من جمع شدند و روی فرش چمباتمه نشستند و تمام آنها به نوبت سه دفعه از من احوالپرسی کردند و من هم به آنها پاسخ دادم.» توصیف دیولافوا از نشستن خود بر صندلی «موقرانه » است؛ درحالیکه بقیه زنان بهرغم تعلق به طبقه مرفه جامعه روی قالی «چمباتمه» زدهاند. علاوه بر این توصیف، حتی جایگاه نشستن وی بر صندلی و نگاه به زنانی که روی قالی نشستهاند، از لحاظ فیزیکی دیدی از بالا به پایین است و بهگونهای فرادستانه بودن مسافر و فرودست بودن دیگران را تشدید میکند. گویی که صندلی جایگاه بزرگان است و قالی جایگاه فرودستان.
معادلسازی
فیگوئروا، نماینده پادشاه اسپانیا با مشاهده قالیهایی که در حیاط دفتر کار شاه عباس گسترده شده، دست به مقایسه میزند و مشاهداتش را با پیشزمینه ذهنی، به صحنه تئاتر تشبیه میکند. برای او تصویری که میبیند جایگزینی جز صحنه تئاتر ندارد و بلافاصله برای آن معادلی ترسیم میکند: «در فاصله ده دوازده پایی پیرامون استخر و نزدیک دفتر گروهی مرد بر قالیهایی نشسته بودند و به این ترتیب تصویر یک آمفیتئاتر واقعی با کثیری تماشاگر پدید آمده بود.»