درحالی‌‌که امروز ما با برساختن روایت‌‌های غیراروپامحور روبه‌روایم؛ به‌‌خصوص در کار تاریخ‌‌نگارانی که در این زمینه تلاش‌‌های فراوانی کرده‌‌اند از جمله ارجاع می‌‌دهم به کتاب «خاستگاه‌های جهان مدرن» از رابرت بی مارکس (ترجمه سعید مقدم، نشر مرکز) که می‌‌کوشد در مقابل روایت برساخته اروپامحور از مدرنیته برساخت روایت دیگری ارائه کند که با عناصری مثل امکانیت، تصادف و هم‌‌آیندی همراه است. بر این اساس تاریخی که در گذشته تحقق یافته است، می‌‌توانست تحقق نیابد؛ یعنی امکان‌‌های دیگری وجود داشته که می‌‌توانست جایگزین‌‌ها و بدیل‌‌های دیگری را در گذشته بشر اعم از شرق یا غرب داشته باشد. در این روایت‌‌های جدید به‌‌جای یک واحد تحلیلی کلان یعنی واحد تحلیل جهانی، موضوعات در پرتو سامانه‌های منطقه‌‌ای و چندکانونه‌هایی که در سده ۱۴ و ۱۵میلادی در جای‌‌جای جهان وجود دارد، مطالعه می‌‌شود و سپس تعامل و ارتباط این سامانه‌های منطقه‌‌ای با یکدیگر بررسی می‌‌شود و امکان‌‌هایی که هر‌‌کدام در دل خود داشته‌‌اند و به این ترتیب سامانه‌های دیگری را نیز مشروط می‌‌کردند. مشروط‌‌بودگی برآمدن و ظهور مدرنیته بورژوایی غرب را قطعا بدون توجه به تاریخ چین و هند و آسیا نمی‌‌توان مطالعه کرد، همچنان که با ندیدن تصادف‌‌های تاریخی و شرایطی که در آستانه قرون ۱۴ و ۱۵ در جهان رخ داد، نمی‌‌توان به این مهم دست یافت؛ شرایطی مثل ظهور امپراتوری عثمانی و ناگزیری اروپاییان برای یافتن راه‌های دیگری در مسیر تجارت که نهایتا منجر به کشف قاره جدید آمریکا توسط کریستف کلمب می‌‌شود و همچنین تلاش‌‌هایی که واسکو دوگاما در دور‌‌زدن آفریقا و رسیدن به هند صورت می‌‌دهد. در‌‌عین‌‌حال در همین بزنگاه چین شاهد تحولاتی است که پایه نظام پولی‌‌اش را مبتنی بر نقره می‌‌کند و همزمان و همایند با این تحول، نقره‌‌ای که در قاره جدید کشف می‌‌شود، میان اروپا و شرق نوعی رابطه تجاری برقرار می‌‌کند. در‌‌واقع به ازای نقره‌‌ای که چین نیاز داشته، جریان صدور کالا از چین به سمت اروپا به حرکت درمی‌‌آید. این روایت غیراروپامحور از مدرنیته برخلاف روایتی است که معمولا خود اروپاییان ارائه می‌‌کنند و نوعی استثناگرایی اروپایی را در این زمینه مطرح می‌‌کنند که صرفا به این معنا نیست که اروپا استثناست و شرایط ویژه‌‌ای متفاوت از جهان داشته بلکه به این معنا هم هست که اروپا مرکز و کانون تاریخ قرار می‌‌گیرد و الگویی را تجربه می‌‌کند که الگویی جهانی است و همه جهانیان ناگزیر باید از این الگو تبعیت کنند، به عبارت دیگر شاهد روایتی تک‌‌خطی از مدرنیته هستیم که ریشه‌هایش در دوران باستان در یونان و روم است و بعد در چارچوب تاریخ اروپا مسیری را طی می‌‌کند تا به تحولات عمده‌‌ای که در قرن۱۸ و عصر روشنگری و انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی برسد.

بخشی از سخنان هاشم آقاجری در نشست «بازخوانی تجربه تجدد»