شخصیت عباسمیرزا از نگاه افسر و جهانگرد آلمانی
دور از قساوت و بیدادگری
در بدو ورود به تبریز، گرما واقعا طاقتفرسا شده بود. اما از گرما بدتر گرد و خاک بود که ما را سخت کلافه میکرد؛ بهطوریکه دیدن هر چیزی را در پیرامون ما غیر ممکن میساخت و در عرض کمتر از یک ربع ساعت سراپای ما را غبار غلیظی پوشاند. ازدحام جمعیتی که به استقبال ما شتافته بودند به حدی بود که حتی زور سر نیزهها و قنداق تفنگهای سربازان در گشودن گذرگاهی پیش ِروی ما کارگر نمیشد. بالاخره پس از یک ساعت راهپیمایی سخت و طولانی، به استراحتگاه خود رسیدیم بدون آنکه توانسته باشیم چیزی از شهر را تشخیص بدهیم. وقتی وارد حیاط بیرونی شدیم به یک گارد افتخار برخوردیم که در آنجا به مناسبت ورود ما مستقر شده بود. به درون خانه که در آمدیم انواع و اقسام نوشیدنی را که پیشاپیش توسط صاحب خانه مهیا شده بود، به ما عرضه کردند و اما صاحبِخانهای که ما در آن فرود آمده بودیم میرزا بزرگ نام داشت که در آن هنگام قائممقام ولایت تبریز بود و عباس میرزا ولایتعهد را در رتق و فتق امور رایزنی میکرد.
پسر او با یکی از دختران فتحعلیشاه ازدواج کرده بود که میگفتند از جمال بهرهای فراوان داشت. به علاوه من میرزا بزرگ را شخصا آدمی زیرک و نکتهسنج یافتم. او بسیار مقدسمآب به نظر میرسید و دوست داشت او را درویش بخوانند. لیکن خست او و مطالبه مالیات بیش از حد از جانب او مردم را سخت ناراضی کرده بود و به همان نسبت که شاهزاده عباس میرزا مورد علاقه و ستایش بود، وی مورد تنفر و انزجار همگان قرار داشت. باری، خانه این شخصیت بزرگ، مانند همه کاخهای ایرانی از چند حیاط کوچک و اطاقهای تنگ و باریک و تودرتو تشکیل یافته بود. فردای روز ورود ما به شهر تبریز، میرزا بزرگ به ملاقات ژنرال یرملوف سفیر آمد و سفیر نیز همان روز بعد از شام به دیدن او رفت. این دید و بازدید دیپلماتیک اغلب در رد و بدل کردن تعارفات مفصل و ابراز علاقه و احترام متقابل خلاصه میشد. ما به صبر و حوصله ژنرال (سفیر روس) آفرین گفتیم و مخاطبین ایرانی او از فصاحت و بلاغت او در شگفت ماندند؛ چراکه او توانست در فن سخنوری بر میزبانان خود پیشی بگیرد. سومین روز اقامت ما در این شهر برای ملاقات ما با شاهزاده عباس میرزا تعیین شده بود.
ما تازه از انجام مراسم مذهبی خود فارغ شده بودیم که افسران ارشد عباس میرزا به سراغمان آمدند. کوچهها در تمام مسیر بین استراحتگاه ما و کاخ ولایتعهد به وسیله دو ردیف سر باز احاطه شده بود. تعداد زیادی اسب پرورش یافته با زین و یراق زرین را تا جلوی درب اقامتگاه ما آورده بودند. چندین سواره پیشاپیش ما اسب می تاختند. احدی از ساکنان شهر را یارای نزدیک شدن به موکب ما نبود. ما در یک حیاط بزرگ و زیبا از اسب فرود آمدیم و پیاده چندین حیاط دیگر را که نسبتا کوچکتر بودند، پشت سر گذاشتیم. در دو طرف مسیر ما کوشکهایی قرار داشت که اعیان و اشراف شهر در آنجا مستقر شده بودند. به مجرد نزدیک شدن سفیر همگی به احترام او از جای برخاستند و در برابرش تعظیم کردند. بالاخره ما وارد باغی شدیم که کاخ ولایتعهد مشرف به آن بود. در برابر صحن کاخ آبنمای زیبایی قرار داشت که آب زلالی از فواره آن بیرون میجهید. پردهای از دیبای سرخ بین آن و اشعه سوزان آفتاب حائل شده بود. شاهزاده عباس میرزا بر سکوی کاخ ایستاده و چشم به فوران آب در پیشروی خود دوخته بود. در سمت راست او، نزدیک دیوار، قائممقام میرزا بزرگ ایستاده بود و در سمت چپ وی سه شاهزاده جوان غرق در طلا و سنگهای قیمتی جلبتوجه میکردند.
این سه کسانی جز برادر، پسر و برادرزاده او نبودند. هیچکس دیگری بین افراد مزبور و ما حائل نبود. عباس میرزا که شخصا از هر نوع تجمل و تجملپرستی بیزار بود، ردایی بسیار ساده از دیبای سرخ با حاشیه نقره بافت برتن و مانند همه ایرانیان کلاهی مشکی از پوست بره بر سر داشت. خنجری گوهرنشان بهعنوان تنها شیئی زینتی بر کمرش خودنمایی میکرد. همانطور که سفیر روس به طرف او میرفت، او نیز چند قدم پیش آمد و با رویی گشاده و پر از صفا و صمیمیت دست به سوی وی دراز کرد. یرملوف نامهای را که از جانب تزار حامل آن بود به عباس میرزا تقدیم کرد. شاهزاده ایرانی نامه را گرفت و به شیوه معمول در مشرق زمین آن را بالای سر نهاد و سپس در طاقنمای مجاور خود جایش داد. وارث تاج و تخت ایران حدود ۳۵سال دارد. او مردی است خوبروی و خوش منظر و آداب و رفتارش حکایت از اصالت و نجابت او میکند. کلامش نغز و گفتارش متین و با وقار است و ضمن سخن گفتن، بسیار بهجا و بهموقع لبخندی بر لبانش نقش میبندد.
نگاهش حاکی از رأفت و مهربانی و صفا و یکرنگی است. طبیعت او از هر گونه قساوت و بیدادگری بیزار است و تا آنجا که میتواند از بروز آن در قلمرو خویش جلوگیری میکند. پس از پایان تشریفات معمول مقدماتی، عباس میرزا نسبت به شناسایی یکایک افسران عضو سفارت، ابراز علاقه کرد. او در مقابل معرفی هر یک از افراد نکتهای جالب و مناسب شأن و مقام وی میگفت. مثلا در برابر سفیر پس از اظهار اینکه نشانها و درجات پر افتخار وی نمایانگر رشادت و خدمات برجسته او است از او پرسید نکند او آثار زخمی را که در پایش دارد و موجب لنگیدنش شده است، از جنگ اخیر بین ایران و روس به یادگار برده باشد؟!
و سفیر در پاسخ این نکته ظریف شاهزاده ایرانی اظهار کرد که اولا زخم پایش به حدی نیست که زندگیاش را به خطر بیندازد و در ثانی پذیرایی گرمی که از او در ایران به عمل میآید، خاطرات تلخ گذشته را از ذهن او میزداید. عباس میرزا که آشکارا از شنیدن این جواب از جانب سفیر روس تحت تاثیر قرار گرفته بود، ابراز اطمینان کرد که آنچه در قدرت دارد به کار خواهد برد تا اقامت او و همراهانش را در شهر تبریز شیرین و دلپذیر سازد. آنگاه، بعد از انجام پارهای مذاکرات که بین آن دو صورت گرفت، ژنرال یرملوف از شاهزاده عباس میرزا تقاضای مرخصی کرد. همچنانکه ما داشتیم برمیگشتیم، سفیر روس شاهزاده ایرانی را دید که بر سبیل ادب واحترام، بیحرکت برجای خود مانده است. بنابراین به دستور وی، ماهمگی به سوی او عقبگرد کردیم و برای بار دیگر در برابرش مراسم احترام به جای آوردیم. با وجود محاسن بلند و سبیلهای کلفت و پر هیبتش، عباس میرزا توانسته بود در همان دیدار اول در قلوب ما نفوذ بکند. آجودان مخصوص او که ما را تا اقامتگاهمان همراهی میکرد، در طول راه با شور و هیجان وصفناپذیری از او برای ما سخن میگفت و او را تا حد یک ربالنوع میستود.
بعد از صرف شام، به ما خبر دادند که از جانب شاهزاده عباس میرزا چند رأس اسب برای ما گسیل شده است تا به اتفاق او در شهر گردشی کنیم. ما فیالفور بر پشت اسبهای خود نشستیم و به طرف کاخ عباس میرزا راه افتادیم. همینکه به مقابل کاخ رسیدیم، عباس میرزا با اسب خود ظاهر شد و به جمع ما پیوست.
آنگاه به بازدید از قورخانه پرداختیم عباس میرزا از ژنرال تقاضا کرد که در جبهه راست موضع بگیرد و اما خود او مهمیز براسب زد تا وسط خط جبهه چهار نعل تاخت و شخصا فرماندهی افواج توپچی را به عهده گرفت. سرگرد انگلیسی که توپچیهای ایران را تعلیم داده است، تمام طول خط جبهه را فعالانه میپیمود؛ درحالیکه یک سواره نظام ایرانی از قورخانه از پشت سر او را همراهی میکرد. توپچیها با مهارتی واقعا اعجابآور به روی هدفی فرضی متشکل از یک تخته پاره مدور که به فاصله بسیار دوری از آنها تعبیه شده بود، آتش گشودند. گرچه هیچ یک از گلولهها به هدف نخورد، ولی همه آنها به آن نزدیک شدند. عباس میرزا از نشانهگیری افراد خود ناراضی به نظر میرسید.
اما یرملوف بدون هیچگونه شائبه غرض و مداهنهای به او اطمینان داد که اگر این افراد به همین مهارت و شدت به روی آتشبارهای دشمن شلیک کرده بودند، یقینا همه آنها را منهدم میساختند. این تعریف و ستایش بیشائبه از جانب سفیر روس که خود ژنرال صنف قورخانه بود، طبعا برای شاهزاده عباس میرزا بسیار با ارزش و خوشحالکننده بود. من باید در این مورد خاطرنشان کنم که فقط چند سال است که عباس میرزا نظام سپاهیگری و مانورهای مربوط به آن را از فرنگ وارد قشون منظم و قورخانه ایران کرده و در این راه، با برخورداری از وجود افسران برجسته انگلیسی، به موفقیتهای سریع و درخشانی دست یافته است. کسانی که دلبستگی عمیق ایرانیان را به آداب و رسوم دیرین خود و اکراه آنها را از هر گونه تغییر و تحول میدانند، میتوانند رنج و زحمتی را که ولایتعهد در انجام این وظیفه خطیر بر خود هموار کرده است، به خوبی در ذهن خویش مجسم کنند.
این تنها از مردی روشنبین و شاید تا حدودی استثنایی مثل او بر میآید که بتواند سربازانی این چنین منضبط و لایق در شهر تبریز تربیت کند. تلاشهای عمده او متوجه پیاده نظام و صنف قورخانه شد و این خود دلیلی است نمایان برای حسن تدبیر او؛ چراکه سواره نظام ایران نسبتا خوب بود؛ هرچند که نمیشود آن را با قشونهای منظم جهان همسنگ دانست. به علاوه سواره نظام ایران و شیوه مانور آن از دیرباز اسباب افتخار و مباهات ملت ایران بوده است و بر مبنای همین اصل بود که عباس میرزا اقدام به هرگونه ابداع و نوآوری در این صنف را دور از احتیاط و چه بسا خطرناک میدید. فتحعلیشاه او را از میان پسران خود با آنکه فرزند ارشدش نبود نه فقط به خاطر لیاقت و کمالات ذاتی وی، بلکه از آن جهت که او، مانند خودش، از مادری از دودمان قاجار به دنیا آمده بود، بهعنوان وارث اورنگ کیانی تعیین کرده بود.