تداوم فرهنگ «رشوه»

«در سرزمینی که مردان عاقل می‌دانند که اگر شما عقیده‌ای مخالف نظر شاه داشته باشید، زندگی خود را از دست خواهید داد و نخبگانش در مقابل شاه، چنین سخن بگویند: «تنها شما می‌توانید ما را به موقعیت‌های رفیع ارتقا دهید، تنها شما می‌توانید ما را به اعماق پستی پرتاب کنید، بدون موهبت و بخشش شما ما هیچ هستیم، ما حتی پست‌تر از سگ هستیم.» با تشکیل دولت - ملت در ایران و شروع روند نوسازی و مدرن‌سازی در ایران و ایجاد بوروکراسی که با «آغاز حاکمیت پهلوی همراه بود.» طبیعی است که انتظار داشت، این عمل به مثابه یک عمل غیرقانونی و شنیع طرد شود؛ اما همچنان به‌عنوان بخشی از فرهنگ سیاسی و اجتماعی مردم، تداوم یافت و اما این بار به نحوی دیگر و به عبارتی به صورتی نیمه پنهانی و تحت عنوان «شیرینی» تداوم پیدا کرد. آبدارخانه و آبدارچی مهم‌ترین و خود آبدارچی بهترین گزینه برای اخذ رشوه تحت عنوان، «شیرینی» برای مدیرانی بود که دولت مدرن نتوانسته بود، انتظارات آنها را برآورده کند. بدیهی بود در یک نظام اجتماعی که بر پایه بی‌قانونی و نظامی - بوروکراسی استوار شده بود، قوانین و مقررات به خودی خود ثمر چندانی ندارد. عدم برآورده شدن انتظارات آنها و صبغه فرهنگ شدن آن در جامعه ایرانی که بر پایه بی‌قانونی و یک سیستم نظامی - بوروکراتیک بنا نهاده شده بود، از دلایل عمده تداوم رشوه‌گیری البته تحت عنوان جدید و منحرف‌کننده «شیرینی» بود. یونگ بر این باور است که هر جامعه و دولتی نتیجه شرایط دماغی افراد تشکیل‌دهنده آن جامعه است.

وی در کتاب «خویشتن نامکشوف» معتقد است: «دولت مطلقه‌ای که فرد برای نجات یافتن از فقر فزاینده اجتماعی و روانی چشم به آن دوخته است در واقع تلاش در نابود ساختن هر گونه بقایای فردیت دارد.» البته مغفول نماند هدف یونگ در این عبارات چیز دیگری است و در پی تحلیل زوال اخلاقی انسان غربی، پیدایش دیکتاتوری، فاشیسم، کمونیسم و انسان توده‌ای و روان نژند غربی با رویکردی روان‌شناختانه است و می‌توان از این گزاره روان‌شناختانه یونگ بهره و یاری جست و اذعان کرد ازآنجاکه دولت- ملت مدرن در ایران نیز فارغ از بعد تقلیدی و بعد نظامی آن، ازآنجاکه محصول مردمی بود که رشوه تحت عنوان «هدیه» مدت‌ها جزو لاینفک فرهنگ آنها شده بود، اغماض از آن چندان سهل نبود. منابع دوران قاجار و به‌ویژه سفرنامه‌ها در این‌باره به‌شکل مفصل و گسترده گزارش کرده‌اند. مک نیل، سفیر انگلیس در نامه‌ای در تاریخ۱۸۳۰ نوشته: «رشوه یکی از بزرگ‌ترین گرفتاری هر سفیر تازه است.» و خانم دوراند نیز آن را از ضروریات سفر در ایران دانسته و اذعان کرده «هدایا در ایران بسیار ضروری است.» و کرزن نیز می نویسد:

هدیه صفت بارز و مایه تفاوت و امتیاز دستگاه اداری ایران است، می‌توان گفت که قسمت کار عمده کار حکومت و بلکه اصل زندگی در آن سرزمین با مبادله هدایا برگزار می‌شود. به این ترتیب رشوه‌ دادن و رشوه گرفتن بخشی ضروری از زندگی و تداوم حیات سیاسی آنها شده بود و با تشکیل دولت- ملت و گسترش نوسازی و بوروکراسی، تقریبا محال بود که این رسم به سهولت زدوده شود؛ زیرا دولت - ملت مدرن از سویی محصول به قول «یونگ» دماغ‌هایی بود که تداوم حیات سیاسی و اجتماعی در نزد آنها به رشوه دادن و رشوه گرفتن گره خورده بود و اساسا معنا می‌یافت و از سوی دیگر این دولت-ملت جدید ازآنجاکه انتظارات دیوان‌سالاران و به قولی کارمندان بلندپایه و دون‌پایه را برآورده نکرد، گریزگاهی بهتر از رشوه‌گیری و رشوه دادن نداشت.

سیستم جدید را همان کسانی اداره می‌کردند که هدیه، شیرینی و به مفهومی رشوه آن را معنا می‌بخشید و از سویی مراجعه‌کنندگان نیز کسانی بودند که پیش‌تر با دادن هدیه خو گرفته بودند و کار آنها در قبال دادن هدیه انجام پذیرفته بود و اینک خسته از کاغذ بازی خسته‌کننده سیستم جدید، حاضر به دادن همان هدیه اما تحت عنوان غلط‌انداز و خودفریب «شیرینی» بودند. خلاصه اینکه سیستم جدید، دادن هدیه به شیوه مستقیم و بی‌پروا را برنمی‌تابید؛ چراکه مدعی نوسازی و تمدن جدید بود و از این رو ما شاهد اتفاقی هستیم که فوکو به نام «تغییر کردارهای گفتمانی» از آن یاد می‌کند. آبدارخانه در سیستم جدید، بهترین محل و مکان برای اخذ و دادن شیرینی است. فقدان نظارت بر کار آبدارچی، فقدان حضور رسمی، عاری از هرگونه کار کرد رسمی و اداری بوروکراسی وار و به عبارتی عدم نیاز به روند اداری، ارتباط مستقیم با مدیر و رئیس، ظاهر ساده و غلط‌انداز آبدارخانه و شخص آبدارچی، سابقه تاریخی محرمیت و قرص دهنی شخص آبدارچی از زمره عواملی بودند که باعث شد آبدارخانه، کارکرد غیررسمی پیدا کند. آبدارچی محرم مدیر و نماینده او در اخذ رشوه شد و از سویی دیگر نزد مردم به منجی تسهیل کارها و برآورده‌کننده انتظارات آنها تبدیل شد. به عبارتی آبدارخانه از مراکز اصلی قدرت در وزارتخانه‌ها و ادارات دولت مدرن در ایران شد که در بازتولید قانون‌گریزی و فساد اداری موثر و سهیم شد.

تداوم باور ضدیت منافع دولت ملت (اجتناب از مناسبات رسمی)

فرهنگ سیاسی و اجتماعی رایج در ایران که بخشی از خلقیات مردم ایران شده حالات ویژه و خاصی را دارد و این خلقیات در زندگی اجتماعی و سیاسی ایران نمود برجسته‌ای دارد. از نمونه‌های این خلقیات اجتناب از برخورد رسمی و اداری و تلاش برای گریز از برخورد رسمی و اداری است. گویی اینکه در حافظه جمعی و تاریخی ایرانیان، دولت و نمادهای دولتی برآورده‌کننده منافع شخصی و حتی مردم و ملت نیست و همواره تعاملات ایلی، خویشاوندی و فردی می‌تواند برآورده‌کننده خواسته‌های آنها باشد. به عبارتی ناخودآگاه جمعی ایرانیان انباشته از دغدغه اجتناب از برخورد و نزدیکی به حاکمیت و گریز از نهادها و نمادهای حکومتی است. از این رو در هنگام مواجهه با حاکمیت و نمادهایش از جمله ادارات رسمی، یافتن منفذ و گریزگاهی رسمی از اولویت های مراجعه کننده است؛ چراکه همان‌گونه که اشاره شد در حافظه تاریخی این ملت، حاکمیت مساوی با غارتگری و اخذ زورمندانه مالیات و نقدینگی از مردم و به قولی مهم‌ترین وظیفه دیوان‌سالاری «جمع‌آوری مالیات و عوارض مرسوم بود.» از این رو گمان می‌رود با گذشتن حدود چندین دهه از حاکمیت دولت-ملت هنوز هم این نگرش که همایون کاتوزیان از آن به‌عنوان «تضاد دولت- ملت» یاد می‌کند، در حافظه تاریخی مردم بازتولید می‌شود و در تعامل افراد با ادارات و نمادهای حکومتی و نمودهایش بروز پیدا می‌کند.

گراهام فولر در رابطه با رویکرد رسمی ستیزی و به عبارتی اجتناب از مناسبات رسمی مردم ایران می‌نویسد: «ایرانیان از رسمی بودن رابطه، ویژگی رسمی تماس یا دنگ و فنگ ظاهری یک اداره خوششان نمی‌آید، آنچه اهمیت دارد، درک کردن شخصیت و سبک گفت‌وگو است. شخص سعی می‌کند این مناسبات را تا حد امکان» بدون قاعده، غیر رسمی و شخصی کند؛ زیرا در این صورت است که می‌تواند آنچه را که واقعا رویاروی او قرار دارد، درک کند. البته یک نکته را نباید مغفول گذاشت، بخشی از این رویکرد، محصول نگرش جامعه‌ای است که مهم‌ترین شاخص‌های فرهنگ سیاسی‌اش «بی‌اعتمادی، ضعف در فراگیر شدن شایسته‌سالاری، احترام قائل نبودن واقعی برای دیگران، نگاه ابزاری به دیگران، ضعف در پیگیری اهداف جمعی، آشنا نبودن با قواعد رعایت، ظرفیت محدود در فهم منافع و خواسته‌های دیگران، اولویت خواسته‌های فردی بر خواسته‌های جمعی، تمایل به آزار، تحقیر و تخریب دیگران، سطح ساختار فرهنگ عمومی غیرعقلایی، بی‌ثباتی نظام اجتماعی» است.

بدیهی است در چنین فرهنگی با این شاخص‌ها، مناسبات غیررسمی می‌تواند پاسخگو و ترجیح‌دهنده منافع شخصی بر عمومی باشند و به عبارتی «در طرح ایرانی امور، هیچ فردی نیست که ضمن ایفای نقش خود، نوعی مقصود خصوصی را نیز دنبال نکند، برای خودش، خانواده‌اش، محفل سیاسی دوستانش یا کلیدی طرف‌های فوق بنابراین نیازی نیست که مناسبات شخصی، وابسته به مناسبات رسمی باشد.» در توجیه این وضعیت باز گراهام فولر معتقد است ازآنجاکه در نظام سیاسی و اجتماعی ایرانیان، فرد با شخصیت‌ها سروکار دارد و نه با نهادها، مناسبات شخصی تا به امروز فراتر از هرگونه رابطه رسمی یا نهادی شده است، نهادها در غیاب شخصیت‌هایی که به آنها زندگی می‌بخشند و خصلت و قدرت آنها را تعیین می‌کنند، بی‌معنا هستند. هیچ‌کس نمی‌تواند به یک نهاد غیرشخصی اطمینان داشته باشد. درحالی‌که یک فرد واقعیت دارد و نسبت به مبادله حساس و پاسخگو است. مذاکره یا چانه‌زنی بر مبنای شخصیت‌ها انجام می‌گیرد و کلیه ساخت و کارهای ارتباط غیرمستقیم به‌کار گرفته می‌شود تا آبروی کلیه طرف‌های درگیر محفوظ بماند و از نتیجه منفی و تحقیرآمیز جلوگیری شود. از این رو استفاده از میانجی یک تمهید کاملا بسط یافته است که به طرفین غیررسمی امکان می‌دهد که بدون رویارویی با یکدیگر به نبرد بپردازند و قبل از آنکه پیشنهادهای رسمی رد و بدل شود، مواضع یکدیگر را روشن سازند. به این ترتیب از یک پاسخ منفی قطعی اجتناب ورزند.

بنابراین می‌توان علت را به همان احساس بیگانگی ملت با دولت مرتبط کرد، همان‌گونه که اشاره شد، این موضوع دلایل تاریخی دارد؛ نگاه غارتگرانه حاکمان به مردم و نگاه بیگانگی به حاکمان از جانب مردم و به عبارتی تضاد دولت-ملت، علت اصلی این گریز از مناسبات رسمی و فاصله از دولت بود. بدیهی است «آبدارچی» بیشتر از آنکه شکل و شمایلش به یک کارمند رسمی شبیه باشد و به عبارتی بیشتر از آنکه نماد دولت و حاکمیت باشد، از نگاه مردم و مراجعه‌کنندگان نماینده مردم و به عبارتی شخص خود آنهاست و در «همزاد پنداری» که افراد می‌کنند، آبدارچی به آنها شبیه‌تر است تا اینکه فردی از بوروکراسی دولت باشد و این نگرش محصول عوامل زیر است. آبدارچی فاقد ظاهر رسمی و مهم‌تر اینکه برخورد رسمی است.

به جای کار دفتری کار یدی می‌کند، به دور از هر گونه سند و چیزهای مکتوب است، نمادهای غیررسمی آبدارچی از نگاه مراجعه‌کنندگان، اثباتگر این مهم است که می‌توان خودمانی و به دور از هرگونه نگرانی، به سهولت خواسته‌های شخصی و حتی خصوصی را با او در میان نهاد و خلاصه اینکه از نگاه مراجعه‌کنندگان، واسطه مردم و حکومت و به عبارت صحیح‌تر واسطه افراد و رئیس و مدیر است. از این رو به سهولت آبدارخانه به یکی از کانون‌های قدرت که توان اموری از جمله واسطه‌گری میان مراجعه‌کنندگان و مدیر، تسهیل امور، رفع تنگناها، انجام کارهای ناشدنی و به عبارتی توان کارهایی را دارد که هم، زمان‌بر است و هم گاه دارای تنگناهای قانونی و اداری است. اما آبدارچی در کوتاه‌ترین زمان ممکن کارها را انجام می‌دهد و تنگناهای قانونی را به سهولت و به‌صورت غیرقانونی رفع می‌کند. از این رو بدیهی است که آبدارخانه به یکی از کانون‌های «قدرت غیربرهنه » مبدل شود.

تخلیه احساس کم‌ا‌نگاری در تئوری آلفرد آدلر بنیان‌گذار مکتب روانشناسی فردی

احساس حقارت یکی از نخستین جاذبه‌هایی است که انسان از بدو تولد با آن روبه‌رو است. منشأ این احساس، ناتوانی اولیه انسان و در مرحله بعدی نقص‌های جسمانی، تحقیرها، تمسخر و...است. آنچه در این فرآیند، غیر طبیعی و نابهنجار محسوب می‌شود، تبدیل این احساس به عقده حقارت است. به این معنا که فرد برای رفع این نقص‌ها و ضعف‌ها و کاهش احساس حقارت به جست‌وجوی جبران ناتوانی و نقص‌ها برخواهد آمد. در صورت فقدان زمینه برای ارضای راه‌های سالم، این احساس، به عقده حقارت مبدل می‌شود و در اینجاست که فرد برای جبران آن به هر وسیله متوسل می‌شود که در اکثر موارد راه‌های غیر سالم و بعضا ضد اجتماعی است. مسن بودن و باتجربه بودن شاید از مهم‌ترین عوامل معتمد شدن آبدارچی و دیگر اشخاص اندرونی شاه بوده است. البته نباید از این واقعیت غفلت کرد که شرط ورود به «حرمسرا » یا «اندرون » شاهی، زدودن نماد مردی یا فقدان این نماد و در مواردی مسن بودن اشخاص بوده که این نیز به نحوی در این راستا تلقی می‌شود. با ورود اشخاصی با این خصیصه که معمولا «خواجه » نامیده می‌شدند، شاه را از هرگونه نگرانی و سوءظن در رابطه با اندرون، بری می‌ساخت. به عبارتی ازآنجاکه حافظان اندرون شاهی، فاقد نماد و نشانه رجولیت بودند، چندان برای شاه جای بیم و نگرانی نمی‌ماند. این اداره‌کنندگان اندرون به تدریج از اشخاص مورد اعتماد شاه می‌شدند و به نوعی مبدل به افراد درجه اول می‌شدند.

 حضور مداوم آنها در حرمسرا و تعامل با اندرونیان شاه و حتی تعامل مستقیم آنها با شاه موجب آگاهی کامل آنها از وضعیت دربار و شاه و به عبارتی از اوضاع سیاسی و زد و بندهای رایج می‌شد و در فرصت مناسب نیز آنها در این زد و بندها دخالت می‌کردند. دخالت خواجگان تا جایی بود که در انتخاب جانشین شاه نیز نمود پیدا می‌کرد چنان‌که در دوره صفویه می‌توان رد این سنخ دخالت‌ها را در قضیه تعیین جانشین برای شاه تهماسب و شاه صفی و شاه سلیمان یافت و در این‌باره گزارش سیاحان اروپایی شاهدی بر مدعاست. چنان‌که سانسون گزارش کرده است: «امور کشور به دست خواجه‌سرایان اداره می‌شود، یکی از خواجه‌سرایان است که پادشاه را تعیین می‌کند و او را به تخت می‌نشاند. در هر حال این اشخاص امور خاندان سلطنت را در دست دارند.» و ژان او‌تر هم گزارش کرده: «که شاه سلطان حسین خود را تسلیم خواجه‌سرایان کرد.» و جانس هنوی نیز نوشته است: «خواجه‌سرایان که قدرت واقعی را به‌دست آورده بودند، می‌توانستند به نمایندگی از طرف پادشاه هدایا و مناصب به افراد ببخشند و در این امر شایستگی جایی نداشت. مقامات به کسانی داده می‌شد که پول بیشتری پرداخت می‌کردند، همه چیز با پول حل می‌شد.»

دخالت اندرونیان از منظر روان‌شناختی، فارغ از درک اوضاع و اطلاع از ضعف شاهان صفویه (به استثنای شاه عباس و شاه اسماعیل) و همسویی آنها با اندرونی‌ها، به نحوی نشانگر جبران این احساس کم‌انگاری ناشی از نماد رجولیت و نیز کم‌پایگی آنها در مقابل اعتماد وافر و وفاداری آنها می‌توانسته باشد. به هر حال با ورود طیف خواجه‌ها و ایشیک‌آقاسی‌ها و در مجموع، اداره‌کنندگان حرم و دربار شاهی به اندرون شاه که « به سبب وضعیت جسمانی خود فاقد علقه‌های خانوادگی بودند» مورد اعتماد شاه شدند و به‌تدریج و به‌خاطر عواملی چون اطلاع از جریان حرم و مهم‌تر از آن زدوبندهای سیاسی، تعامل مستقیم با اندرون و شخص شاه، آگاهی از نقاط ضعف دربار، به‌تدریج قدرت یافتند و در تصمیمات مهم نقش‌آفرین شدند و در دوره قاجار نیز این نقش‌آفرینی‌ها از سوی آنان تداوم یافت. آبدارچی نیز از زمره اداره‌کنندگان اندرون و دربار شاه محسوب می‌‌شد. اما از آنجا که نقشش به اندازه خواجگان در اندرون پررنگ نبود و به عبارتی تعامل مستقیم و مداوم با اندرونیان و حرم شاه نداشت، به مثابه فردی که باید فاقد رجولیت باشد، نگریسته نمی‌شد. اما به‌کارگیری افراد مسن و باتجربه به نحوی تداوم همین سیاست بود. سیاستی که باید کسانی وارد اندرون شوند و با دربار مرتبط باشند که فاقد نماد رجولیت باشند یا حداقل چنان مسن و پا به سن گذاشته باشند که مایه کمترین نگرانی برای شاه نباشند.

به عبارت دیگر، نادیده انگاشتن و کم‌اعتنایی به آبدارچی را می‌توان در همین راستا مورد تامل قرار داد. البته نباید خصیصه اعتماد را با گزاره کم‌انگاری آبدارچی، متناقض دانست؛ چراکه اعتماد آبدارچی نزد شاه در وهله نخست محصول ناتوانی و دون‌پایگی او در نزد اندرون شاهی بود و این اعتماد ناشی از ناتوانی به مرور، موجب کم‌انگاری در ناخودآگاه شخصی آبدارچی می‌شد. در مجموع آبدارچی از منظر نگاه عمومی و نیز ناخودآگاه شخصی، فردی دون‌پایه و فاقد منزلت اجتماعی در مقایسه با همقطاران و هم‌طیفان خود بود. فارغ از بعد اعتماد و مصاحبت و نزدیکی با بزرگان، می‌توان نقش‌آفرینی و اظهار قدرت او را نیز در همین راستا توجیه کرد. به عبارتی دخالت او در تصمیمات را می‌توان جبران این کم‌انگاری دانست.

با رویکردی روانشناختی و البته با احتیاط می‌توان اذعان کرد که ابراز وجود و اظهار قدرت آبدارچی‌های امروزی را نیز در همین راستا توجیه کرد. آبدارچی بازمانده میراث اندرون و دربار شاهی است که اعتماد به آنها فارغ از سن بالا و تجربه لازم، محصول فقدان نشانه رجولیت و به عبارتی ناتوانی آنها بوده و مواردی چون گذشت زمان، تثبیت جایگاه آنها، اطلاع از سری‌ترین امور حرم و حکومت، امکان ساخت و پاخت و توطئه با اندرونیان، زمینه تخلیه احساس کم‌انگاری آنها را فراهم می‌کرد و اینکه آبدارچیان در ادارات، افرادی دون پایه محسوب می‌شوند و به عبارتی اعتماد به آنها محصول کم‌دانشی و دون‌پایگی آنان و به عبارتی بازنمود و بازتولید نشانه رجولیت و منزلت اجتماعی آنها است.

به عبارت صحیح‌تر، منصب و مسوولیت آنها در قبال اعتمادی که به آنان می‌شود در نزد آنان اندک و دون‌پایه است؛ چراکه شخص نمی‌تواند معتمد، خرسند به تهیه نوشیدنی‌های دربار و در ادارات باشد. از این رو آبدارچی به دنبال راهی است که احساس کم‌انگاری خود را که محصول کم‌منزلتی و دون‌پایگی او در مقابل اعتماد و وفاداری او است، تخلیه کند. واسطه‌گری و اخذ رشوه، اگرچه بیانگر قدرت غیر برهنه آبدارچی است، اما محصول عواملی از جمله دیرینگی فرهنگ رشوه و اجتناب از مناسبات رسمی است. از سوی دیگر نباید تخلیه این احساس کم‌انگاری از طریق نشان واسطه‌گری میان مدیر و مراجعه‌کنندگان، سفارش افراد و اخذ رشوه مورد غفلت واقع شود که این خود به نوعی در تبدیل آبدارخانه به کانون قدرت نامرئی و غیربرهنه و نیز بازتولید فساد و قانون‌گریزی موثر بوده است.

 تعامل مستقیم و رفع احتیاجات اولیه

در سرزمین کم آب ایران و با پادشاهانی که شکم و تامین آن برای آنها از اهمیت و اولویت بسزایی برخوردار بوده و مضافا اینکه شاهانی بدون اصالت که اکثرا با ریشه ایلیاتی که تنگناهای زمین‌های کشاورزی و مرتع و خرابی اوضاع اقتصادی، آنها را به این سرزمین کم‌آب، اما وسیع و جذاب کشانده بود، بی‌گمان تامین‌کنندگان غذای این شاهان که منظم و مرتب در اختیارشان بودند و غذا و نوشیدنی‌های خود شاه و دربارش را تامین می‌کردند، دارای ارج و قرب زیادی بودند. این ارج و قرب فراوان با زمینه‌های دیگری که بیشتر به آنها اشاره شد، بستر را برای قدرت اداره‌کنندگان اندرون شاهی و در این میان آبدارچی نیز فراهم می‌کرد. در سرزمین کم‌آبی مانند ایران، همواره تهیه و تامین غذا و مایحتاج اولیه زندگی و ماندگاری از اهمیت زیادی برخوردار بوده است و قحطی و خشکسالی از نگرانی‌های سکنه این سرزمین بوده است. از این رو تامین و تهیه مرتب و بی‌دغدغه مایحتاج شاه و دربار بسیار ارزنده بوده و طبیعتا تامین‌کنندگانی که تعامل زنده و حضور مرتب در دربار و اندرون شاه داشتند، از اهمیت بسزایی برخوردار بودند و از الطاف ویژه «قبله عالم» و «ظل‌الله» برخوردار می‌شدند. اهتمام و اعتماد شاهان به این طیف، خود یکی از عوامل قدرت‌آفرینی آنها بوده است.

قدرت آبدارچی‌ها در سفارش افراد و تسهیل کار مراجعه‌کنندگان و سهیم بودن در رشوه‌ای که برای مدیر اخذ می‌کنند، نمود پیدا می‌کند. خلاصه اینکه آبدارخانه که به‌نحوی تامین‌کننده شکم صاحبان قدرتی است که منافع شخصی نزد آنها اولویت داشته و دارد و نگرانی تامین منافع شخصی همواره همراه ناخودآگاه آنها بوده و هست، در تبدیل آبدارخانه به یکی از کانون‌های قدرت غیر برهنه سهیم بوده است.

 

بخشی از مقاله‌‌ای به قلم علی عادلفر و کیومرث فیضی