مسائل اقتصاد و جامعه ایران در دوره مشروطه
امیرکبیر را که میکشند و اگر ادعای اعتمادالسلطنه راست باشد سپهسالار را هم به دستور ناصرالدینشاه مسموم میکنند. برخلاف ادعاهای گاهوبیگاه شماری از محققان و پژوهشگران، اقتصاد ایران در ۱۸۰۰ با اقتصاد ایران در ۱۹۰۰ تفاوت چشمگیری، بهویژه در وجوه مثبت ندارد. در ابتدا و انتهای قرن، مالکیت خصوصی محترم نیست و امنیتی ندارد. ساختار سیاسی نیز تغییری نکرده است. کماکان، شاه و وابستگان بوروکراسی همهکارهاند و به مردم نیز هیچ پاسخگویی ندارند. شیوههای تولید، چه از نظر بیان حقوقی و چه از دیدگاه تکنولوژیک تغییری نکرده است. نظام مالیاتی و دیوان به همان شکل و صورتی است که صد سال پیشتر بود. اینکه اندکی بعد، از درون این مجموعه، با نهضت مشروطهخواهی روبهرو میشویم که با همه کاستیها حرکتی سترگ بود، بررسی و تحلیل همهجانبهای میطلبد. ولی، گفتن دارد که به علت ناهمخوانی این نهضت با دیگر اجزای کلیت ساختار ایران است که شماری از محققان، آن را «دستپخت» انگلیسیها میدانند و البته، به این سوال ابتدایی نیز کار ندارند که منافع دولت فخیمه انگلستان از مشروطهشدن حاکمیت در ایران چه میتوانست باشد؟ مگر با حکومت شاه مستبد کم قرارداد بسته بودند؟ و مگر شمار قابلتوجهی از زمامداران قبل از مشروطه، به منافع دولت انگلستان در ایران کم خدمت کرده بودند؟ البته در این تردیدی نیست که برخلاف روسیه تزاری که علنا به ضدیت با این جنبش پرداخت، انگلستان، در مراحل اولیه از آن دفاع میکرد؛ ولی دیری نگذشت که دسیسههای آشکار و پنهان دولت انگلستان نیز علیه مشروطه آشکار شد. البته به قرارداد معروف ۱۹۰۷ دیگر اشاره نمیکنم. به نظر من، «انگلیسی» دانستن مشروطه قبل از آنکه ریشه در واقعیت داشته باشد، نشانه ضعف تحلیل و شناخت اندک تحلیلگران ما از اوضاع ایران است. مگر جریانات رژی (نهضت تنباکو) را با استدلالی مشابه به روسیه تزاری نبسته بودند و مگر آن نهضت عظیم، روسی بود؟ اگر در بررسی دیگر جنبههای زندگی کمکاری و غفلت نکرده باشیم - که خود جای بحث دارد- بررسی ما از زندگی اقتصادی ما در دو قرن گذشته بهشدت ناکافی بوده است. درست است که برای ریشهیابی توسعهنیافتگی ایران باید بیشتر به عقب برگردیم؛ ولی در این دو قرن است که شاهد تحولاتی بهواقع دورانساز در زندگی و اندیشهورزی اقتصادی جوامع گوناگون بشری بودهایم. شیوههای تکنیکی تولید در این دوره متحول شدند. پیشرفت علوم گوناگون و کاربرد علوم پیشرفتهتر در عرصههای تولیدی همه معادلات سنتی را در هم ریخت. نه فقط شیوه زندگی که شیوه اندیشیدن نیز متحول و دگرگون شد. برشی که در چند قرن پیشتر آغاز شده بود، عیانتر و چشمگیرتر شد. شماری از جوامع، درنتیجه مجموعه پیچیدهای از عوامل مختلف صنعتی شده و به دوران فراصنعتی رسیدند و جوامعی چون ایران از قافله صنعت و پیشرفت عقب ماندند. این عقب ماندن از قافله به معنای ایستایی مطلق نبود. جامعه ایرانی ما اگرچه با کندی ولی خواهناخواه در گذر زمان تغییر کرد. فرآیند دگرگونی و تغییر، بهخصوص از قرون ۱۵ و ۱۶ میلادی که در ارتباط منظمتر با اروپا قرار گرفت، اگرچه هنوز کند بود، ولی به نسبت گذشته سرعت گرفت. پیش از این دوران، درهای جامعه و اقتصاد به روی دنیایی دیگر بسته بود و اگر هم تاجر یا سیاحی اروپایی پایش به ایران میرسید یا جهانگردی ایرانی به دنیاگردی میپرداخت، این موارد آنچنان نادر و کمیاب بودند که تاثیر قابل رویتی بر فرآیند تحول نداشتند. ولی از زمان صفویه به اینسو قضایا بهصورت دیگری درآمد. از آن دوران به بعد است که سوداگران اروپایی نیز به دریا میزنند و اگر در جایی بهدنبال طلا میگردند، در جای دیگر ممکن است در جستوجوی بازار باشند. از همین دوران است که مداخلات مستقیم و غیرمستقیم اروپاییان نیز در امور کشورهایی چون ایران آغاز میشود. عهدنامهها و قرارنامههایی که امضا میشوند، از سویی امکانات بیشتری در اختیار این سوداگران میگذارند و از سوی دیگر، زمینه را برای بازشدن بیشتر درها و دروازهها به روی کالاها و فرآوردههایی که با شیوههای تازهتری تولید میشوند، باز میکنند.
نکتهای که اغلب نادیده گرفته میشود، این است که اگرچه ممکن است کیفیت زربافت یا پارچه دستبافت ایران یا هندوستان از کیفیت فلان زربافت یا پارچه بافتهشده در کارخانه تازه پاگرفته منچستر بهتر بوده باشد که حتما اینچنین بود، ولی همان پارچه با کیفیت پایینتر رنگ و نشان از شیوه تولیدی تازهای میداد که پرتوانتر بود و قابلیت بیشتری برای انهدام همه ساختارهای پیشتر از خویش داشت. وقتی به قرن هجدهم و سپس به قرن نوزدهم میرسیم، این ارتباطات بسیار بیشتر میشود. از سویی تحولات درونساختاری، البته بهکندی و از سویی دیگر این مناسبات روزافزون، رفتهرفته زیربنای اقتصادی جوامعی چون ایران را دگرگون میسازد. با همه این دگرگونی و تحولات ولی، شیوه حاکمیت سیاسی دستنخورده میماند. به عنوان نمونه میگویم، ساختار سیاسی حاکمیت ایران در زمان ناصرالدینشاه با زمان شاهعباس تفاوت چشمگیری ندارد؛ ولی این دو بر جامعه و اقتصادی متفاوت حکم میرانند. از آن بسی مهمتر، شرایط تاریخی کاملا دگرسان شده است.
در زمان ناصرالدینشاه، سرمایهسالاری تازهنفس اروپا را داریم که هر روز بیشتر از پیش به «انقلاب صنعتی» خود سامان میدهد و بهطور منظم و با برنامه بهدنبال بازار بیشتر و گستردهتر است. «جهانگردیاش» نه از روی کنجکاوی است و نه بیبرنامه. طبیعی و بدیهی است که دیگر آن پردههای حمایتی روزگاران گذشته وجود ندارند. اگرچه ابداعات دورانساز هنوز ظهور نیافته، ولی چهره جهان و منطق و امکانات زیرساخت اقتصادی بهقدر کفایت دگرگون شده است. بههمینخاطر، پیامدهای دستنخوردهماندن حاکمیت سیاسی در کشورهایی چون ایران در قرن نوزدهم در مقایسه با قرن پانزدهم مثلا، بسیار جدی و مهم میشود.
- به نقل از گفتوگویی با احمد سیف، مورخ، پژوهشگر و استاد اقتصاد دانشگاه استافوردشر انگلستان