تبریز، ۳ آوریل ۱۸۴۵

طی سال‌های اخیر شمار مسافران انگلیسی در ایران اندک بوده است. ‌بسیاری از مسافران به جای آنکه کیپ را دور بزنند، از این مسیر برای بازگشت به کشور استفاده می‌کردند. سرهنگ فرانت که اخیرا از اینجا رفت، این موضوع را به من گفت. او از سال ۱۸۳۴ در ایران بوده و طی این مدت فقط دو بار به انگلستان رفته است. اخیرا به دبیری هیات انگلیس در تهران منصوب شد که مسوولیت آن با سرهنگ شیل است که اینک سمت فرستاده را دارد. انسان خوش‌مشرب، بذله‌گو و خوش‌صحبتی است که هرگز یک کتاب ورق نمی‌زند. البته بدانید که چون عضو سواره‌نظام هند است، رفتارش توجیه می‌شود. اکثر اعضای سواره‌نظام دارای همین خصوصیات هستند. اما او متخصص اسب است و از این راه به پول‌های کلانی دست پیدا کرده است. فکر نمی‌کنم به استثنای زبان خودش، به زبان دیگری مسلط باشد. فارسی او خنده‌دار است و فرانسه‌اش هم همین‌طور. هنگام صحبت نه‌تنها فکر و ضرب‌المثل‌های انگلیسی خود را به این زبان‌ها ترجمه می‌کند، حتی زبان عامیانه انگلیسی را هم ترجمه می‌کند. عجیب‌تر از همه آنکه شنوندگان خود را به خنده می‌اندازد، البته شنوندگانش معمولا همه صحبت‌هایش را می‌فهمند. او به مدت دو سال در ارزروم و بغداد بوده تا اختلافات بین ایران و عثمانی را حل کند و طی این مدت آن‌قدر خطر و سختی دیده که می‌تواند رمانی درباره آنها بنویسد.  امروز بیرون رفته بودم تا ریشه گل زعفران بکنم. به نظر می‌رسد برخی مردم در اروپا  نسبت به زعفران شیدایی دارند؛ زیرا چند سال پیش آقای کارت رایت در قسطنطنیه به تمام دوستانش می‌نوشت که برایش پیاز زعفران وحشی بیاورند. علت آن را نمی‌دانم؛ زیرا این گلها نه زیبا هستند و نه حتی نصف گل‌هایی که ما در انگلستان داریم، هستند. هرگز نتوانستیم چیزی برایش پیدا کنیم. آن پیازهایی که برایش فرستادیم، به گونه‌های خیلی معمولی و کوچک و زشتی از لاله تبدیل شدند. فکر می‌کنم نهایتا چیزی پیدا کرده‌ام که به دردش بخورد. قصد دارم ریشه‌ها را نگه دارم و چندتا از گل‌ها را برایش بفرستم و اگر ریشه‌ها را خواست، بعد برایش بفرستم. بعضی از گل‌های وحشی تپه‌های ایران بسیار زیبا هستند و فکر می‌کنم بسیاری از آنها برای گیاه‌شناسان ناشناخته‌اند. شنیده‌ام تپه‌های ارومیه پرگل است و سوسن‌سفید معمولی که در باغ‌های ما در انگلستان بسیار خودنمایی می‌کند، در این تپه‌ها در زیباترین صورت خود شکوفا می‌شود. تقابل بین صخره‌های پرگل و دشت‌های خشک، نمکی، لم‌یزرع و بایر بسیار جالب و لذت‌بخش است.

کوه الوند یا همدان که یکی از مرتفع‌ترین کوه‌های ایران است، شاید به بلندی آرارات، به‌خاطر گل‌هایش مشهور است و داستان‌های شگفت‌انگیزی درباره اثر ترکیب این گیاهان و گل‌ها می‌گویند. ایرانی‌ها به من گفته‌اند که در فصل خاصی مردمان بسیاری از هندوستان می‌آیند و از این گیاهان می‌چینند. گیاهانی که در تبدیل تمام فلزات به طلا موثرند، ما به این گیاهان «سنگ فیلسوف» و ایرانی‌ها «کیمیا» می‌گویند که واژه‌ای یونانی است. فکر می‌کنم واژه Chemistry ما نیز مشتق از این ریشه است. اعتقاد به این هنر در ایران هنوز بسیار قوی است و بسیاری از مردم ثروت خود را در این راه هزینه می‌کنند و اعتقاد دارند که برخی در این راه موفق شده‌اند. مردی که مبالغ بسیاری در این راه صرف کرده بود، می‌گفت مطمئن است که امکان موفقیت وجود دارد، اما نفرین شده است و هرکس راز آن را کشف کند، محکوم به زندگی و مرگ توأم با فلاکت رقت‌بار است. در کتاب سفر از آسیای صغیر (ارمنستان، اثر جان مک‌دونالد کینیر نشر جان موری آلبر مارل، ۱۸۱۸، ص ۴۰۶) داستان‌های عجیبی از این دست خواهید دید.  عنوان کتاب را به شما می‌دهم؛ زیرا با توجه به اینکه تاریخ باستان می‌دانید، برایتان جالب خواهد بود. حکایت دیگری نیز برایتان تعریف می‌کنم که شاید به‌خوبی آن کتاب نباشد. پسرکی غروب آفتاب هنگامی که مردم برای نماز غروب در مسجد جمع شده بودند، به آنی مردی را دید که در کنجی کز کرده و رویش را با آشغال و پتو پوشانده و موهایش به توده‌ای انبوه و کل بدنش به اسکلتی تبدیل شده بود. این مرد مرتب تکرار می‌کرد آیا «هیچ مرد باایمانی نیست که بتواند به بدبختی که در حال مرگ است، کمک کند تا شب را سر کند؟»، «اینجا کسی نیست که به خاطر خدا به من شام دهد؟» پسرک به خانه برگشت و یک کاسه سوپ و دوسه برش نان برایش آورد. گدا به او گفت کاسه را بگذار و فردا صبح بیا آن را ببر. پسرک حرفش را گوش کرد و صبح روز بعد به جای کاسه خود که مس سفید شده بود، کاسه زردی را دید که پرداخت نشده بود. پسرک ابتدا ناراحت شد، اما هنگامی که آن را به دیگران نشان داد، دریافت که کاسه به طلای خالص تبدیل شده است.

منبع: کتاب نامه‌هایی از ایران نوشته چارلز و ادوارد برجیس

 نشر فرزان