کار، کارِ انگلیسیهاست
همچنین میگفتند اینکه کار انگلیسیها در هر جا پیشرفت میکند، آن است که کار را دست بیکس و کارها و بیاصل و نسبها و بیشعورها میدهند و معتقد بودند که اگر کسی باشد که بتواند کاه و جوی دو الاغ را تقسیم کند کار به دست او نمیدهند؛ چه فهمیدهها و شعوردارها در دستورات و خواستههایشان آری و نه و چون و چرا میآورند و آنها کسانی را میخواهند که اوامرشان را چشم بسته و بیچون و چرا و بدون دخالت فکر و اراده قبول بکنند. بیاصل و نسبها و ذلیل درماندهها را هم از آن رو سر کار میآورند که با دیدن اندک نفع و اسم و مقام از طرفشان به عوض کلاه برایشان سرمیآورند، درحالیکه بزرگزادهها و اصل و نسبدارها به ارزانی و سادگی تن به ذلت نوکری بیگانه و خفت خیانت نمیدهند.
و باز درباره سیاست روس و انگلیس و آمریکا وجه تمایزی داشتند که میگفتند انگلیسیها سر را با پنبه میبرند و روسها با الدرم بلدرم و ایجاد ترس و فشار و آمریکا با دانه پاشیدن و دهان شیرینکنک و این داستان که شاهد مثالشان بود سه سرباز روسی و انگلیسی و آمریکایی در رستورانی مشغول غذا خوردن بودند که گربهای پای میزشان آمده میو میکند، یکی از آنها پیشنهاد میکند هرکس از خردل روی میز به خورد گربه بدهد مهمان دو نفر دیگر باشد و تصویب میشود. روسی گربه را لای پای گذارده دهانش را باز میکند و خردل را به زبانش مالیده دهانش را جفت میکند و قهرا که گربه خود را رهانیده با پف پفی همه را بیرون میدهد و نوبت به آمریکایی رسیده خردل را روی کباب مالیده به دهان گربه میکند که آن را هم گربه بیرون میافکند و انگلیسی گربه را گرفته خردل را با سر انگشت به مقعدش میمالد که گربه نه تنها از جهت سوزش آن، خردلها را با زبان خود پاک میکند، بلکه تا مدتها هم جای آن را لیس میزند. پس میگفتند هرگاه در نقطهای دیده یا شنیده شد که کودتا یا مهاجمهای شده، تاخت و تاز و بگیر و ببند و حبس و غارت و مصادره به همراه داشته، بدانید آن نیست مگر آنکه روسها در آن دخالت داشتهاند و هرگاه چنین امری با قتل و کشتار، همراه با فراوانی پول و فحشا و فساد و آزادی کاذب و بیبند و باری توام بود، آن را آمریکایی بدانید و هر آینه بیسر و صدا و بدون خونریزی و از طرف وجیهالملهای مورد پسند عوام صورت گرفت، یقین کنید آن را انگلیسیها ترتیب دادهاند؛ از آنجا که فهمیدهاند یکی از اینها کار هزار فوج سرباز میکند.
همچنین که در جهت سیاست مملکتی میگفتند مثلا همین احمدشاه را با دربار و وزرا و مجلس و وکلایش به همین شکل و وضع و قیافه در انگلستان درست کرده همهروزه شاه به صندلی نشسته آیند و روندگان به حضورش شرفیاب شده، گفت و شنید و سوال و جواب میکنند. به همین صورت همه مملکت را که از حاکمانش گرفته تا والیان و دهداران و کدخدایان و روسای ایلات و قبایلش که همه را مثل خودشان ساخته مسائل جاری را تبادلنظر میکنند. به همین صورت درباره عزل و نصب و مرگ و میر و اجلهای ناگهانی مانند ترور و امثال آن که مثلا اگر احمدشاه یا یکی از دستنشاندگانشان کشته شد یا سکته کرد چه کسی جانشینش باشد و اگر او هم برایش پیشامدی شد، چه کسی جایش بنشیند، تا کمترین مقام مملکت که هر یکی را مثال مهره شطرنج بتوانند جابهجا کنند. یا مثلا اگر یکی لنگ و لگد انداخت و خواست از فرامین سرپیچی بکند با چه وسیله نابودش کنند و جانشین آن اگر سر بر مخالفت برداشت چگونه از پست و مقام یا از صفحه روزگار برش اندازند.
در نتیجه انگلیس را به همانگونه که میگفتند آفتاب در جایی از روی زمین طلوع و غروب نمیکند که جزء مستملکات انگلیسیها نباشد، انگلیس را سردمدار و پادشاه کل روی زمین میدانستند و میگفتند پتر کبیر و پادشاهان چین و روم و فرانسه و ینگه دنیا را هم او سرکار آورده و از سر کار بلند میکند، تا آنجا که انقلابات خرد و بزرگ دنیا و جنگ و صلحهای دول عالم را هم زیر سر او میدانستند و راسخ بودند که فقط کار مردم انگلیس آن است که بنشینند برای مردم دنیا نقشه کشیده به نفع خود خوب و بد طرح بکنند که البته برای پیشرفت مقاصدشان هم برایشان مطرح نیست که اگر نصف دنیا هم به خاک و خون کشیده شده، با مردمش نابود بشود. بیآنکه اثر دست و جای پایی از خود بگذارد.
البته عدهای را هم عقیده بر این بود که هر کس عرضه داشت حق هم خواهد داشت به هر کار دست زده توفیق یافته آقایی بکند و درباره انگلیسیها این گناه دزد نیست که کسی را لخت بکند، بلکه این گناه صاحب مال و صاحب خانه است که لیاقت نداشته مال و خانهاش را حفظ بکند. چشم ما و امثال ما کور میخواستیم عرضه داشته و انگلیسیها را لخت بکنیم. همچنین از اینگونه مباحث که آن کس هم که عقب افتاد، مشکل بتواند جلو بیفتد و در آن زمان که ما فکر زن گرفتن و تریاک و حشیش و درویشی و قلندری و انواع کثافتکاریهای دیگر بودیم، انگلیسیها به فکر تحقیق و تجسس زیرزمینیها و روی زمینیهای ما بودند و در آن وقت که ما حواسمان معطوف چگونه طهارت گرفتن و مانند آن بود، آنها به فکر آنکه ما و امثال ما تا چه حد عقبماندگی فکری داشته با چه چیزهایی گول میخوریم و با چه وسایل میتوانند ما را به زیر یوغ اسارت خود درآورده اسیرمان بکنند.
طهران قدیم، نوشته جعفر شهری، جلد چهارم